#سرگذشت_مونس
#عاقبت_بخیر
#پارت_صد_چهل_یک
اسمم مونسه دختری از ایران
ساکت بودم حرفی نمیزدم شیرین گفت مونس جان به مهدی حق بده اون مجبوربودبره دنبال علی،،بچه توبه دنیا بیاد برای سجل و اینکه اسمش ثبت بشه بایدپدرش باشه..گفتم علی بفهمه باردارم میاداینم ازم میگیره میده به اون زنداداش عفریتش،،شیرین گفت مهدی بهش خبرداده پسرگلتم دیده شنیدن اسم مهیارقلبم روبه درد میاورد..گفتم ترخداشیرین حالش خوبه؟گفت خوبه باپسرعمو ودخترعموهاش سرش گرمه گفتم یه بچه دوساله چی میفهمه
شیرین گفت مونس جان همین که سالمه خداروشکرکن،،حالا بذار از علی برات بگم..دلم نمیخواست حتی اسمش روبشنوم گفتم نمیخوام چیزی ازش بدونم،مهدی هم گفت فعلا وقت زیاده،بذارترخیص بشه بعد..خلاصه ازبیمارستان مرخص شدم مهدی بازسنگ تمام گذاشت برام یه جورای مثل پدرم بود..یه گوسفند قربونی کرد گفت نذرکردم تو و اون کوچولو سالم برگردیدخونه،،گفتم تااخرعمرمدیون مهربونیتون هستم..اون شبم حرفی ازروستانشدولی فرداشب مهدی گفت مونس میخوام باهات حرف بزنم..گفتم ازعلی نمیخوام چیزی بشنوم....
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صد_چهل_یک
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
مادرم زد پشت دستشو گفت دختر خجالت بکش اگه این حرف رو آقا جونت بشنوه خون به پا میکنه..مگه ما چی میخوایم تو تا آخر عمر اینجا بمونی ما هیچ حرفی نداریم میدونی که من عاشق بچهها هستم ولی خوش ندارم تو همینطوری بگردی برو سر خونه زندگیت بزار منم یه نفس راحت بکشم مادرم اینقدر گفت و گفت تا منو راضی کرد تا اون آقا بیاد و من ببینمش..مادرم گفت هیچ اطلاعی از شرایط و زندگی اون آقایی که می خواد بیاد خواستگاری نداره قراره بیاد رو در رو با هم حرف بزنیم من هر چقدر گفتم که نمیخوام ازدواج کنم،مادرم قبول نکرد و گفت آقاجونم قرار گذاشته و قراره پنجشنبه بیاد بعد هم برگشت به من گفت پروین یک بار توبرای زندگیت تصمیم گرفتی کافیه بزار این دفعه آقاجون تصمیم بگیره مطمئن باش آقاجون به فکر بچه هاست،نمیذاره اونا اذیت بشن و تو هم خوشبخت میشی من اون روز اصلا حوصله نداشتم برای همین اصلاً با مادرم جر و بحث نکردم..گفتم مادر هر چی که تو میگی درسته بگو بیاد تا ببینیم کی به کیه...
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir