.
زمین خوردن شکست نیست
شکست زمانی به سراغت می آید
که در همان جایی که زمین خوردی، بمانی!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره# ادامه قسمت۱۱
دوسش ندارم نداریم. .از خداتم باید باشه. ....باید نذری هم بدی همچین پسری میخواد بیاد خواستگاریت
از شونم هولم داد_:برو دیگه. .حسابی دیرمون شد ! آخی گفتمو و پاتند کردم سمت حمام نمره ! ساعت چهار عصر بود که خسته و کوفته بلاخره از حموم دراومدیم. خیلی تشنم بود .خالم با اب داغ منو شسته بود و حسابی عطش بودم. یهو کنار باغ سر جاده چشمم به موتور آب افتاد. .که شر و شر آب میریخت...ذوق زده رفتم سمتش...دستمامو زیر آب گرفتمو مشت مشت دل سیر آب خنک خوردمو صورتمو خیس کردم. .و تا خواستم بلند بشم پسری رو دیدم که بالا سرم وایساده مشخص بود صاحب اون باغ و موتور آب بود! خجالت زده گفتم ببخشید. .
پسر برام لبخند زدو دستشو گرفت سمتم و گفت
_:بگیرش زود باش. این برای تویه
و.حشت زده نگاهی به پسر و نگاهی به دست مشت کردش انداختم. ..
ادامه پارت بعدی👎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
و کبوتری که پشت خانه تو لانه می کند
اتفاقی آنجا نیامده
کوچه به کوچه گشته است
امن تر از خانه ی تو نیافته ای "مهربان"
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#زندگی تفسیر سه کلمه است :
خندیدن،
بخشیدن،
فراموش کردن...
پس تا میتوانی،
بخند ...
ببخش ...
فراموش کن
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #قسمت۱۲
سرمو چرخوندم سر خالم که مشغول کندن پونه های کنار جاده بود!اصلا حواسش به ما نبود مضطرب دست بردم سمتش یه تیکه کاغذ کوچیک بهم داد هیجان زده بازش کردم که توش نوشته بود دیگه منتطرم نباش! بهت زده نگاهی به پسر کردم
معنای نگاهمو فهمید :_یه پسره بهم گفت بدمش به تو. بعد سریع دور شد ! خشکم زد. کاغذ رو بابغض و عصبا.نیت مچاله کردم. چشمهام پر اشک شد و زود بارید رو گونم
خالم صدام زد_:شراره. .شراره؟؟ بعد از کمی تعلل برگشتم_:بیا بریم دختر حسابی دیرشد._:آررره. .بریم ..اومدم !تا برسم به خالم اشکهام خشک شد ..تو دلم هزا'ر با ر خودمو لعن و نفر'ین کردم که چه ساده بودم گول حرفهای ابراهیم رو خورده بودم ! منه احم'ق رو باش که یه پسر پو'ل .دار که ماسبن پیکان هم داره رو میخواستم ول کنم به خاطر پسری که حرفش از شب تا صبح دوتا شده بود
ادامه پارت بعدی👎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسانیت یعنی...
به کسایی احترام بذاری که
نه برات کاری کردن
نه قرار کاری کنن...
وگرنه همه به آدمهایی که
بهشون نیاز دارن احترام میذارن...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
و کبوتری که پشت خانه تو لانه می کند
اتفاقی آنجا نیامده
کوچه به کوچه گشته است
امن تر از خانه ی تو نیافته ای "مهربان"
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
🌺✨
از حــذف کــردن آدمها...
از زندگیتان نترسید
هیچ اتفاق خاصی نمیفته
«زنــدگـی»
قانون لیاقت هاست
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨
نبردهای زندگی 🌸
همیشه به نفع قوی ترین ها
پایان نمی پذیرد.
بلکه دیر یا زود برد با
آن کسی است که بردن
را باور دارد.🍃
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
اگر مهربانی کنیم،
به خودمان برمیگردد...
دستی که گل میدهد،
خودش هم بوی گل می گیرد...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
برای بعضی از آدمها
محبت مثل فیلم خارجی
بدون زیرنویس میمونه
نمیفهمنش.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۱۲
. دستهامو محکم از عصبا.نیت مشت کردم. .به حدی که ناخن هام کف دستمو زخم کرد ..از درون آتیش گرفته بودم و همون لحظه مصمم شدم برای اردواج با حبیب اینکه مادرم حق داشته ! نفسمو عمیق بیرون دادمو بدون هیچ حرفی تاخود خونه با خالم رفتم وتا رسیدیم.مادرم منو برد تو اتاق. .یه روسری خوشگل سرم کرد ..جلو موهامو مرتب کرد. پیشونیمو بو.سید و گفت. .تا اومدن اونا اینجا بمون. .نمیخوام امروز کار کنی. میخوام ببینن چه دختر ترگل ورگلی دارم ! مامان قربونت بره
براش لبخندزدم_:چشم مامان ! فقط خستم میتونم کمی بخوابم ! _:آره مادر بخواب خودم میام بیدارت میکنم ..
ادامه پارت بعدی👎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir