دیشب خواب دیدم شوهرم رفت زیر تریلی هجده چرخ با داد از خواب پریدم
تا نیم ساعت میلرزیدم گوشیمو ور داشتم بهش زنگ زدم دیدم شارژم صفره خودمو به در و دیوار میکوبیدم
یهو یادم اومد من ازدواج نکردم
بعد که آروم شدم یادم اومد پسرم😁
عوارض قرنطینه
🤣🤣😂
@EsEsEa
#سیرهشهدا
#شهید_مصطفی_چمران🌸
با هم می رفتیم اردوگاه های لبنان را می گشتیم،هر بچه ای را در خاک و خل می دید که گریه میکند،از ماشین پیاده میشد و می رفت طرف بچه.بلندش میکرد بغلش میکرد،سر و صورت و اشک هایش را پاک می کرد و می بوسیدش حتی گاهی با ما هم حرف نمیزد.
اشک های آنان را می دید اشک خودش هم در می آمد.اوایل فکر میکردم بچه را می شناسد.
گفت:«نه نمی شناسمش».گفت:«همین که می دانم شیعه است کافی ست.چون می دانم هزار و سیصد و چند سال است که ظلم را بر دوش می کشد».
تلنگر 🌿🌿
زبانت معمار است و حرفهایت خشت خام
مبادا ڪج بچینے دیوار سخن
ڪہ فرو خواهد ریخت بناےشخصیتت ...!
@EsEsEa
👌بسیار جالب وخواندنی👌
روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می گوید : من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم .
اول اینکه می گوید:
خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده
نمی شود وجود هم ندارد .
دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد .
سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد
بهلول که شنید فورأ کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد .
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد . استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند .
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و الان درد می کند .
بهلول پرسید:
آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه .
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد .
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک ...
پس در تو تاثیری ندارد .
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم .
استاد این ها را شنید و خجل شد
و از جای برخاست و رفت .
@EsEsEa
👩ازت خوشم اومده...میخام باهات #دوست شم...
🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆
💬✍ دختره تو دانشگاه جلوی یه پسر رو گرفت وگفت : خیلی مغروری ازت خوشم میاد. هرچی بهت آمار دادم نگاه نکردی ولی چون خیلی ازت خوشم میاد، من اومدم جلو خودم ازت شمارتو بگیرم باهم دوست شیم.😉
👤پسرگفت : شرمنده نمیتوانم من صاحب دارم ☺️
👩دختره که از حسودی داشت میترکید گفت : خوشبحالش که با آدم باوفایی مثل تو دوسته...😏😒
👤پسره گفت : نه خوشبحال من که یه همچین صاحبی دارم.😇
👩دختره گفت اووووه چه رمانتیک😯 این خوشگل خوشبخت کیه که این جوری دلتو برده❔
عکسشو داری ببینمش❔☺️
👤پسر گفت : عکسشو ندارم خودم هم ندیدمش اما میدونم خوشگل ترین ادم دنیاست.😇
👩دختره شروع کرد به خندیدن😂
ندیده عاشقش شدی؟😏
نکنه اسمشم نمیدونی؟😏🙁
👤پسر سرشو بالا گرفت گفت : آره ندیده عاشقش شدم اما اسمشو میدونم...😊
🌸اسمش مهدی فاطمه است...🌸
❣دوست مهدی با نامحرم دوست نمیشه❣
@EsEsEa🍃🍃🍃🍃🍃