eitaa logo
[°علیرضا علوی °]
234 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
844 ویدیو
66 فایل
«﷽» • یادت‌باشدشھید اسم‌نیست‌رسم‌است!(: شھیدی‌دههـ‌هشتادی ڪهـ‌سربازۍامام‌زمان"عج"روڪرد آخرهم‌خودآقاخریدتش مے‌توانست‌گناھ‌ڪند. PV: @Alireza_Ba_velayat
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪہ می‌شود دلم بی سبب بهانہ‌ے رامی‌ڪَیرد ڪاش بودے ؛ هیچ مےدانستے؟ بودنت غم انڪَیزم را صبح دل انڪَیزمیڪند @EsEsEa @EsEsEa
🖥 محـرمانه خـانوادگی بامحوریت : بررسی مشکلات ازدواج،چالش ها،ازدواج فامیلی و... ☑️ امروز ۱۹:۰۰ از شبکه افق سیما ↩️ تکرار سه شنبه ۰۵:۳۰ @EsEsEa @EsEsEa
💙 (ع) فرمودند: 🍃 کسی که سخنان ما را دهد و در دل شیعیان استوار سازد از عابد برتر است. @EsEsEa 😍✌️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ این روزها فقط گفتن جمله خواهرم خواهرم ڪافۍنیست😕 اول باید بگیم برادرم 😏 دشمن قبل ازاینڪه و رو از دختران وخانم ها بگیره و و از پسرها ومردها گرفته 😔 این روزها زن هاۍزیادۍ رو میبینیم ڪه همراه همسرانشون تو خیابون راه میرن و انقدر بدحجابن ڪه نگاه👀خیلیا رو به خودشون جلب میڪنن اون لحظه میگیم چه مرد بۍغیرتۍ داره 😏😏 مردهاۍایرانۍبه و پرستۍمعروفن😊☺️ برادرم حرمت خون شهدا رو نگه دار شهدا غیرتشون ورد زبون بود پس ڪارۍنڪن ڪه خداۍنڪرده بهت گفته بشه بۍغیرت 😢😓 🗣 @EsEsEa
🌸📚 داستان‌ ‌ ‌ 🌙 پدر و مادری پیر و ازکار افتاده و خانواده ای متشکل ازچندین برادر و خواهر که اکثرا بیرون از استان زندگی میکردند...و حال من و مسئولیت این بار سنگین به لحاظ کوچکترین عضو خانواده...‌ ‌ ‌ 🌙 در محل کارم فکرم همیشه درگیر این بود که نکند پدرم نیاز به یک لیوان آب دارد و یا گلویش میخارد و یا نیاز به بلند شدن از سر جایش را دارد...‌ ‌ ‌ 🌙 هرگاه به خانه پدرم میرفتم نگاهی معصوم در چشمانشان میدیدم که گویا جگرم را پاره پاره میکنند...گاهی در ذهن خود مروری داشتم که چرا فقط من؟ آیا فقط من فرزندشانم؟...‌ ‌ ‌ 🌙 اما این فقط حرفی بود که در خودم زمزمه میشد و هیچگاه بروزش نمیدادم... حرفهای سرد هم از آنان میشنیدم ولی به روی خود نمی آوردم...‌ ‌ ‌ 🌙 رسیدگی به آنان گاها خیلی از مهمانی ها و قرارهایم را کنسل و به تاخیر می انداخت ولی همسرم یار و همدمم بود و همیشه مرا تشویق میکرد...‌ ‌ ‌ 🌙 یک روز به حدی برمن فشار وارد شد که جواب لبخند پدرم را ندادم و به خانه برگشتم.همسرم چای برایم آورد، نتوانستم بنوشم و انگاری وجدانم مرا سوهان میکشید...‌ ‌ ‌ 🌙 گم بودم و درهم...آسمان گویا مرا لعنت میکرد و زمین میخواست مرا ببلعد...یاد صحنه لبخند پدرم که نشسته بر آن صندلی همیشگی بود افتادم...اشکهایم سرازیر شد...‌ ‌ ‌ 🌙 از جا برخواستم و به خانه پدرم رفتم و تا میتوانستم آنان را بوسیدم...حتی آن شب را هم کنارشان خوابیدم...خوابی دیدم که همیشه به ذهنم خواهد ماند: شخصی به حضورم آمد، با انبوهی از کتاب، دنیایی از مجلات و ...‌ ‌ ‌ 🌙 رو بمن کرد و گفت: اینان همه افتخاراتیست که کسب کردم، ولی هیچ افتخاری به اندازه خدمت به پدر و مادر نیست و حال حاضرم همه را بدهم و فقط چند دقیقه نزد پدر و مادرم بنشینم و یک بار دیگر نگاهشان در چشمان من باشد...تا این بزرگترین نعمت ها هستند کنارشان باشیم...‌ ‌ ‌ 🍂🌸🍂 @EsEsEa 🍃🍂🌸🍃🍂🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️الهی امشب هر چی 🌸خوبیه و خوشبختیه ⭐️خدای مهربون 🌸براتون رقم بزنه ⭐️کلبه‌هاتون از محبت گرم 🌸و آرامش مهمون همیشگی ⭐️خونه‌هاتون باشه 🌷شبتون معطر به عطر گل🌷 @EsEsEa
نیمی از شب گذشتہ بیدارید نکند میلِ ڪربلا دارید؟!...
آقا وقت نمازه پاشید دیگه تنبلا😁😂😂😍 @EsEsEa
به همه میگفت : " ان شاءالله شهید شی " روی کار برای شهدا تاکید داشت میگفت کار برای شهدا جذبش بالاست.. دعای همیشگی اش در آخر جلسه ها به مانند حسرتی نمایان میشد: خدایا ما را به قافله خمینی و بسیجیانش برسان.. @EsEsEa
تمام گرفتاری های ما در همین نام ها هستند، و این را  خوب فهمیده است... @EsEsEa