eitaa logo
[°علیرضا علوی °]
235 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
845 ویدیو
66 فایل
«﷽» • یادت‌باشدشھید اسم‌نیست‌رسم‌است!(: شھیدی‌دههـ‌هشتادی ڪهـ‌سربازۍامام‌زمان"عج"روڪرد آخرهم‌خودآقاخریدتش مے‌توانست‌گناھ‌ڪند. PV: @Alireza_Ba_velayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌻🌺🌻🌺🌻 پیامبر (ص)فرموده اند: هرفرزند نیکوکاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند،درمقابل هر نگاه ثواب یک حج کامل مقبول به او داده میشود. سوال کردند:حتی اگر روزی صدمرتبه به آنها نگاه کند؟ پیامبر فرمودند:آری ،خداوند بزرگتر و پاکتر است. بحارالانوار، ج۷۴، ص۷۳ @EsEsEa
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 یکی چادریه،یکی مانتویی یکی با رقص حالش خوبه،یکی با دعا و گریه یکی میره کربلا،یکی سفر ترکیه دلخوشی آدم هارو مسخره نکنین آدما حق انتخاب دارن. حتی اگه مخالف فکر توباشد... 🌸@EsEsEa🌸
📚 👌بسیار جالب و خواندنی پادشاهی به وزیرش گفت: ۳ سوال می‌كنم فردا اگر جواب دادى وزیر هستى و اگر نه از مقامت عزل می‌شوى. ـ سوال اول: خداوند چه می‌خورد؟ ـ سوال دوم: خداوند چه می‌پوشد؟ ـ سوال سوم: خداوند چه كار می‌كند؟ وزیر كه (به واسطه رابطه بر مسند تکیه زده بود) جواب سوال‌ها را نمى‌دانست؛ ناراحت بود. غلامى فهمیده و بسیار زیرك داشت و به غلامش گفت: سلطان ۳ سوال كرده اگر جواب ندهم بركنار می‌شوم و هر سه سوال را به غلام حكایت كرد. غلام گفت: جواب هر سه را می‌دانم؛ ولى حالا فقط دو جواب را می‌گویم، این‌که خداوند چه می‌خورد؟ غم بنده‌هایش را مى‌خورد. این‌كه خداوند چه مى‌پوشد؟ خداوند عیب‌هاى بنده‌هایش را مى‌پوشد. اما پاسخ سومی را اجازه دهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد پادشاه رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت: درست است؛ ولى بگو جواب‌ها را خودت پیدا كردى یا از كسى پرسیدى؟ وزیر گفت: این غلام من انسان فهمیده‌یى است جواب‌ها را او داد. پادشاه گفت: پس لباس وزارت را بدر آور و به این غلام بده و غلام هم لباس نوكرى‌اش را از تن در آورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت پس سوال سوم چى شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدى! خداوند چه كار می‌كند؟ خدا در یك لحظه غلام را وزیر می‌كند و وزیر را غلام... 🍃@EsEsEa🍃
ِ:)نُوࢪ🌱': ‌ بـے تو اینجا همـه در حبس‌ابد تبعیدند ..(: ..🌱 های_مذهبی https://eitaa.com/joinchat/570818605C5165d62631🌺
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
طبق قراری که گذاشتیم ،امروز روز دوم چلمونه باهم زیارتنامه شهدارو بخونیم🌸 ممنونم که همراهی میکنین دوستان عزیز🙏
🌱🌸🌱🌸🌱 وارد خانه که می شد قبل از حرف زدن لبخند می زد.☺️ عصبانی نمی شد. صبور بود. اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم.☝️ علیرضا عاصمی🌷🕊
هدایت شده از 
«پنجره ی چوبی» عاشقانه و انقلابی : فهیمه پرورش 📗معرفی پنجره ی چوبی: کتاب در مورد یه دختر خانم به اسم گلی(گلچهره) در زمان شاه هست که حجاب نداشته و اصلا حجاب و ... رو قبول نداشته و یه خانواده ی خوب و معمولی داره.از قضا یه روز توی ایستگاه اتوبوس محله، عاشق یه آقاپسر باحیا به اسم مهدی میشه. اما تاحالا مهدی رو ندیده. یه بار هم تو ایستگاه با موها و عطرش برای مهدی دلبری میکنه و مهدی اصلا توجهی بهش نمیکنه و میره ، گلی همش ذهنش درگیره که کجا میتونه مهدی رو پیدا کنه و باهاش حرف بزنه و براش سواله که آیا مهدی هم اونو میخواد یا نه. یه بار که گلی پشت پنجره ی چوبیِ اتاقش نشسته میبینه که... 🏵ادامه ی داستان رو با خوندن کتاب جذاب و قشنگ پنجره ی چوبی دنبال کنید.🏵 ✅داستان بلند «پنجره چوبی»، از وقایع تاریخی پیش از انقلاب آغاز می شود و در ادامه به روایت دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می پردازد و ماجرا های آن تا سال 65 ادامه پیدا می کند. تمام این وقایع در قالب یک داستان عاشقانه و تاثیری که انقلاب بر افراد می گذارد بیان شده است. قصه به سرگذشت دختری در قبل از انقلاب باز می گردد که به پسری علاقه مند می شود که آن پسر از مبارزین و انقلابیون است و این علاقه وی را به جریان مبارزات سوق داده و همراه و هم پای پسر می کند. @EsEsEa
✨﷽ 💠خاطرات شهدا 🌷⇐توی محاصره شده بودیم ۱۵ نفری می شدیم فشار آورده بود همه بی حال و خسته خوابمون برد 🌷‌⇐وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ... سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که شده بود 🌷⇐دست زدیم ، پر از خنک بود انگار همین الان توش یخ انداخته بودند همه ی بچه ها از اون آب شدند از اون آب شیرین و گوارا... ✨از مهریه ی  سلام الله علیها... 📚راوی: غلامعلی ابراهیمی منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه284 💠 @EsEsEa ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
20.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بسیار زیبا از . از سر و روی جهان می شود اینگونه نوشت علمی خورد زمین و همه جا ریخت بهم