#شَھیدانِہ 🕊•°
#لیواننصفه🚰
ته صف بودم .
به من آب نرسید ، بغل دستیم لیوان آب را داد دستم ، گفت :
" من زیاد تشنه نیستم ، نصفش را تو بخور . "
فرداش شوخی شوخی به بچه ها گفتم از فلانی یاد بگیرید ، دیروز نصف آب لیوانش را به من داد .
یکی گفت : " لیوان ها همه اش نصفه بود...
♡
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
♚❀ @EsEsEa ❀♛
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
راضیم به هرچی که اتفاق افتاد!
که اگه خوب بود زندگیمو قشنگ کرد!
و اگه بد بود منو ساخت!
مدیونم به همه آدمای زندگیم!
که خوباشون بهترین حس هارو بهم دادن!
و بد هاشون بهترین درس هارو...
ممنونم از زندگیم که بهم یاد داد:
همه شبیه حرفاشون نیستن...!
🌻@EsEsEa🌻
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
وقتی پایین ترینم،
خدا امید من است.
وقتی تاریک ترینم،
خدا روشنایی من است.
وقتی ضعیف ترینم.
خدا نیروی من است.
وقتی غمگین ترینم.
خدا آرام جان من است.
🌺@EsEsEa🌺
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"کارگران مشغول کاراند!احداث ضریح"
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"چند روزی مانده به اتمام ضریح"
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"مهدی فاطمه آید،تماشای ضریح"
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"عید امسال:نماز:صحن بقیع"
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"فلش راهنما،مرقد زهرای شفیع"
"به یقین یوسف ما آمدنی ست"
_______________________
🍃🍃@EsEsEa🍃🍃
گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا
نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من
🔷🔷@EsEsEa🔷🔷
روز پنجم چلمونه🌹
شهید روز:شهید علا حسن نجمه🌹
اینجاصحبت عشق در میان است.🌹
@EsEsEa
[°علیرضا علوی °]
روز پنجم چلمونه🌹 شهید روز:شهید علا حسن نجمه🌹 اینجاصحبت عشق در میان است.🌹 @EsEsEa
علای ۲۵ساله متولد(۱۹۹۳/۱/۸_۱۳۷۰/۱۰/۱۸ یتیمی بود که خود برای خواهران و برادران پدری کرد .علاوه بر آنکه در کنار مادرش سرپرستی خواهر و سه برادرش را به عهده داشت و در تربیت آنها تلاش میکرد،برای فرزندان دوستان شهیدش به ویژه شهید«علی ناصری»نقش پدری دلسوز داشت که همواره پیگر احوالات آنها بود. و با رفتنش بار دیگر دو فرزند «علی ناصری»را یتیم کرد.
«علا»ی شاد و بشاش به هنرهای عکاسی،فتوشاب،بازیگری و کارگردانی علاقه داشت و عکس بسیاری از شهدا را به مناسبت های مختلف ،طراحی و در فضای مجازی قرار میداد. به خاطر سیمای زیبایش بارها برای بازیگری به تلویزیون دعوت شده بود اما او راه و رسم دیگری در پیش گرفته بود. باید میرفت تا به گونه ای دیگر بدرخشد و ستاره باشد..
شهید،با وجود به پایان رسیدن خدمتش بعد از آنکه اطلاع یافت حمله ای جدید،علیه تروریست ها در پیش است، از بازگشت به خانه خودداری کرد و بودن در صف رزمندگان در عملیاتی دیگررا به استراحت ترجیح میداد.
کسی فکر نمیکرد متنی را که در صفحه شخصی اش در فیسبوک نوشته است،وداع آخر قبلاز شهادتش باشد. و بعد از آن نوبت دیگران است که درباره علا بنویسند.
او چندروز قبل از شهادتش نوشت:«اشک های جاری خود را آماده کنید» این جمله را برای استقبال با عاشورای حسینی نگاشت.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@EsEsEa
#رمان سه دقیقه در قیامت
فصل هفتم
آزار مومن:
در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم.روزها و شبها با دوستانمان باهم بودیم.شب های جمعه همگی در پایگاه بسیج دورهم جمع بودیم و بعداز جلسه قرآن،فعالیتنظامی و گشت بازرسی و....داشتیم. در پشت محل پایگاه بسیج،قبرستان شهرستان ما قرار داشت.ماهم بعضی وقت ها،دوستان خودمان را اذیت میکردیم!البته تاوان این اذیت هارا دادم.
برخی شب های جمعه ت صبح در پایگاه حضور داشتیم.یک شب زمستانی،برف سنگینی آمده بود.یکی از رفقا گفت:کی جرات داره الان بره تا ته قبرستون و برگرده؟!گفتم:اینکه کاری نداره.من الان میرم.اوهم به من گفت:باید یک لباس سفید بپوشی.
من سرتاپا سفیدپوش شدم و حرکت کردم.خس خس صدای پای من برروی برف،از دورهم شنیده میشد.من به سمت انتهای قبرستان رفتم!اواخر قبرستان که رسیدم،صوت قرآن شخصی را از دور شنیدم.یک پیرمرد روحانی که از سادات بود،شب های جمعه تاسحر،در انتهای قبرستان و داخل یک قبر،مشغول تهجد وقرائت قرآن میشد.فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار،با سید شوخی کنند.میخواستم برگردم اما با خودم گفتم:اگه الان برگردم رفقا من را متهم به ترسیدن میکنند.برای همین تا انتهای قبرستان رفتم. هرچه صدای پای من بیشتر میشد،صدای قرائت قرآن سید هم بیشتر میشد.از لحن او فهمیدم که ترسیده اما به راه خود ادامه دادم.تا اینکه به بالای قبرستان رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.یکباره تا مرا دید،فریادی زد و حسابی ترسید.من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.پیرمرد سید،ردپای مرا داخل برف گرفت و دنبال من آمد.وقتی وارد پایگاه شد،حسابی عصبانی بود.
من هم ابتدا کتمان کردم،اما بعد،از او معذرت خواهی کردم.اوهم با ناراحتی بیرون رفت.
حالا چندین سال بعد از آن ماجرا،در نامه عملم حکایت آن شب را دیدم.نمیدانید چه حالی بود وقتی گناهی را در نامه عملم میدیدم.خصوصا وقتی کسی را اذیت کرده بودم،از درون عذاب میکشیدم.
از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت،طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن اغ میشد.
وقتی چنین اعمالی را مشاهده میکردم،یه گونه ای آتش را در نزدیکی خود میدیدم که چشمانم دیگر تحمل نداشت.
همان موقع دیدم که آن پیرمرد رسید،که چندسال قبل مرحوم شده بود.از راه امد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.سید به آن جوان پشت میز گفت:من از این مرد نمیگذرم،او مرا اذیت کرد،مرا ترساند.
من هم رو به جوان کردم و گفتم:به خدا نمیدونستم که سید در داخل قبر دارد عبادت میکند.
جوان رو به من گفت:انا وقتی نزدیک شدی فهمیدی که ایشون داره قرآن میخونه.چرا همون موقع بر نگشتی؟
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.
خلاصه پس از التماس های من،ثواب دوسال عبادت های مرا برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود.
دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود.دوسال عبادتم را دادم به خاطر اذیت و آزار یک مومن!
اینجا بود که یادحدیثی از امام صادق(ع)افتادم که میفرمایند:حرمت مومن حتی از کعبه بالاتر است.
در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم.شخصی از دوستانم بود که خیلی باهم شوخی میکردیم.و همدیگر را سرکار میگذاشتیم.
یک بار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و خیلی بد اورا ضایع کردم.
خودم هم فهمیدم کار بدی کردم.برای همین سریع از او معذرت خواهی کردم.اوهم چیزی نگفت.گذشت تا روز آخر که میخواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم.
دوباره به همان دوست دوران جوانی زنگ زدم و گفتم:فلانی،من خیلی به تو بد کردم.یکبار جلوی جمع،تورو ضایع کردم.خواهش میکنم من رو حلال کن.من ممکنه از این بیمارستان برنگردم.
بعد در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره بهش التماس کردم تااینکه گفت:حلال کردم،انشاالله که سالم و خوب برگردی.
آنروز در نامه عملم همان ماجرارا دیدم.جوان پشت میز گفت:این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد.اگر رضایت اورا نمیگرفتی،باید تمام اعمال خوبت را میدادی تا رضایتش را کسب کنی.مگه شوخیه؟آبروی یک مومن را بردی.
بعد اشاره به مطلبی از رسول گرامی اسلام(ص)نمود که فرمودند:ای کعبه!خوشا به حال تو،خداوند چقدر تورا بزرگ و حرمتت را گرامی داشته!به خدا قسم حرمت مومن از تو بیشتر است،زیرا خداوند تنها یک چیز را از تو حرام کرده،وای از مومن سه چیز را حرام کرده:مال،جان و آبرو،تا کسی به اوگمان بد نبرد.
ادامه دارد..
@EsEsEa
🔹بعد از اینکه یک مرد ۹۳ ساله در ایتالیا از بیمارستان مرخص می شود، به او گفته شد که هزینه یک روز ونتیلاتور (دستگاه تنفّس مصنوعی) بیمارستان را بپردازد. پیرمرد به گریه افتاد. پزشکان به او دلداری دارند تا بخاطر صورتحساب بیمارستان گریه نکند. ولی آنچه پیرمرد در جواب گفت، همه پزشکان را گریه انداخت
🔸پیرمرد گفت: "من به خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی کنم. تمام پول را خواهم پرداخت." گریه من بخاطر آن است که 93 سال هوای خدا را مجانی تنفس کردم، و هرگز پولی نپرداختم. در حالیکه برای استفاده از دستگاه ونتیلاتور در بیمارستان به مدت یک روز باید اینهمه بپردازم. آیا می دانید چقدر به خدا مدیون هستم؟ من قبلاً خدا را شکر نمی کردم"
🔹سخنان آن پیر مرد ارزش تأمل دارد. وقتی هوا را بدون درد و بیماری آزادانه تنفس می کنیم، هیچ کس هوا را جدی نمی گیرد.
🔻این داستان ما را به یاد درسی از گلستان سعدی انداخت: «منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب...»🙏
🆔 @GizmizTel 💯