✨امام صادق علیه السلام:
🔹«لايدخل الجنة من فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر»
كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 شکایتی که باید نزد امام حسین(ع) برد
🔻گله کنید. این گلهها را تحویل میگیرند..
استاد پناهیان
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_احکام
قرائت نماز قسمت اول
🇮🇷جهادکبیر_ جهاد تبیین 🇮🇷
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_احکام
قرائت نماز قسمت دوم
🇮🇷جهادکبیر _جهاد تبیین 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_احکام
قرائت نماز قسمت سوم
🇮🇷جهاد کبیر _جهاد تبیین 🇮🇷
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 حضرت آیتالله العظمی امام خامنهای رهبرمعظم انقلاب اسلامی
"شــــــرطاساسی ظهور حضرتموعـــود"
▪️چرا انبیاء و ائمهاطهار ع، نتوانستند کار را تمام کنند؟
✍🏼 برای #زمینهسازی اومدنِ امامِت چهکارهایی از دستت برمیاد؟!
"مأمـــوریـــت آخــــــرالزمانیها"
▪️امامصادق (علیهالسلام) :
باید هرکدامتان برای زمینهسازیِ قیـــامِقائـــم چیزی مهیّـــا کند حتی درحدّ یکتیـــر؛
اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🍂1⃣ آخرین بغضها و کینهها
🌸راوی: رحمتالله صالح پور
🔹 در یک روز پرازهیجان و شور، نگهبانان عراقی خبر از تبادل اسرای در بند تکریت ۱۱ رو اعلام کردند، از چند روز زودتر لباسهای نظامی رو همراه با یک جفت کفش نو داده بودند، این لباسها دوبرابر اندازه من و امثال من که قدی کوتاه داشتیم بودند، لذا باسوزن و نخ و با مصیبت زیاد، پاچهها و کمر شلوار رو اندازه زده و دوختیم، همهمهای داخل آسایشگاه ۹ بند۳ بر پا بود، صدا به صدا نمیرسید، تمام اسرا مشغول عوض کردن لباس اسارت و پوشیدن لباسهای نو بودند، من هم مثل بقیه درحال تعمیر و تعویض لباسهایم بودم، لباس ها هر چند جذاب نبود ولی لباس آزادی بود و لذتی داشت ناگفتنی، احساسی که بعد از چند سال اسارت و سختی نسبت به آزادی داشتیم قابل بیان نیست، شاید حال و هوای دامادی رو داشتیم که قبل از تنها جشن زندگیاش آماده میشد و دوست داشت این ساعات زودتر به پایان برسد، در اوج این افکار و احساس بودم که یک دفعه درب آسایشگاه باز شد و نگهبان عراقی با صدای بلند گفت: ون رحمت اله، حسین، محمد؟ جای خواب من دقیقا نزدیک درب ورودی آسایشگاه بود و با وجود همهمه، متوجه شدم که اسم من رو صدا میزند، دستم رو بالا بردم و گفتم: نعم سیدی، گفت: یاالله تعال، مترجم آسایشگاه رو صدا زد و چیزهایی رو به مترجم گفت و از او خواست برای من ترجمه کند، مترجم گفت باید وسایلت رو جمع کنی و همراه نگهبان به دفتر فرمانده اردوگاه بروی و در ادامه صحبتهای نگهبان گفت: لباسهای نو رو هم از تنات بیرون بیار و همون لباسهای اسارت رو بپوش، حدس زدم که قرار نیست من آزاد بشم، آوار ناامیدی و دلهره وجودم را فرا گرفت، در آن لحظه که همه اسرای آسایشگاه در همهمه بودند اکثرا متوجه نشدند و حال مرا نفهمیدند و غرق شادی خود بودند، پس از پوشیدن لباس اسارت و جمع آوری وسایلم که همه اونها رو داخل کیسه انفرادی ریخته بودم همراه نگهبان راهی دفتر اردوگاه شدیم.
خاطرات آزادگان
2⃣آخرین بغضها و کینهها
🌸راوی: رحمتالله صالح پور
🔹وقتی وارد دفتر مسؤل اردوگاه شدم، داخل دفتر چندنفر دیگراز اسرا که بعدا اسامی شون رو فهمیدم حضور داشتند، این افراد از بند یک و دو اردوگاه بودند و تا آنموقع هیچ شناختی ازشون نداشتم، احمد چلداوی، هاشم انتظاری، مسعود ماهوتچی و فرد دیگری که اسمش را فراموش کردم، باهم میشدیم پنج نفر، فرمانده اردوگاه گفتند که از بغداد دستور کتبی آمده که آزادی شما پنج نفر بدلیل اینکه دارای پرونده نظامی هستید ممنوع است و فعلا تا تعیین تکلیف شما مشخص نشده پیش ما می مانید، احمد چلداوی به همراه مسعود ماهوتچی و هاشم انتظاری به جرم فرار از اردوگاه و من هم به جرم نگهداری یه کارت شناسایی افسر عراقی داخل جیبم در هنگام اسارت از نظر عراقیها جرم محسوب میشد و معتقد بودند دادگاه نظامی باید تشکیل شود و در دادگاه تعیین تکلیف بشویم، در اون لحظه انگاری یه آب سطل یخ رو من ریخته بودند، بقیه افراد هم حال بهتری از من نداشتند، احمد چلداوی که عرب زبان بود به عربی داشت با فرمانده بحث میکرد، اما فایده ای نداشت، بهدستور فرمانده نگهبانان اردوگاه بزور ما رو از دفتر بیرون کردند و به اطاق انباری کوچکی که ازقبل آماده شده و در کنارههای اردوگاه بود انتقال دادند، این اطاق که داخلش زندانی شده بودیم هیچ پنجره ایی رو به بیرون نداشت و درب آن نیز فلزی بود و بیرون آن قابل رویت نبود. هرچه سروصدا هم میکردیم بدلیل دور بودن ازمحوطه و فاصله زیاد، فایده ای نداشت
🔸 تکریت ۱۱ خاطرات آزادگان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
هدایت شده از دفاع از حق
خطر انحراف انقلاب اسلامی ما به یک بینش ملی گرایانه خیلی بالاست.
ملیت برای ما محترم است، وطن برای ما محترم است، اما نه به عنوان مبدا و اصل بلکه به عنوان مسئله درجه دوم.
آنچه برای ما به عنوان اصل و ارزش نخستین و مبدا و سرچشمهی ارزشهای دیگر مطرح است، اسلام است و اسلام است و اسلام!
شهید بهشتی
برای شادی روح بلندش فاتحه و۳صلوات وعجل فرجهم 🌼🌼🌼✌️
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قلّهها نزدیک شدهایم. امروز روز خسته شدن و ناامید شدن نیست؛
✅امروز روز شوق است، روز امید است، روز حرکت است 26 / 2 / 1402