eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
6.7هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
919 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت سورپرایز با احترام به عزیزانم که همکاری میکنن با ما🌸🙏❤️
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
📝 نوشت افزار یاسین 📝 ✏️گسترده ترین مرکز واردات و پخش عمده لوازم التحریر (بازار تهران ) اداری _ مدارس _ مهندسی _ جوایزی _ فانتزی _ بازی فکری ♨️فروش تمامی برندها دست اول 📪 ارسال به تمام نقاط کشور 🚚 ☎️ 02155151950 ☎️ 02155699498 🔰 برای اطلاع از شرایط فروش و قیمتها عضو کانال شوید 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1875836931Cc6c7a023c4 https://eitaa.com/joinchat/1875836931Cc6c7a023c4
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ منم نگفتم کار عاره. ولی وقتی می تونیم واسه خودمون کار راه بندازیم اونم با در آمد بالا چرا اینقدر اصرار داری حتما یه جا شروع به کار کنی؟ - خانم فرفری من! گفتم که منم بدم نمیاد اما فعلا نمی تونم بیکار بمونم. در مورد اون مسئله مفصل باید فکر و برنامه ریزی کرد. من واقعا مرد خونه نشستن نیستم. یه مدت یه جا مشغول میشم تا تصمیم جدی بگیریم و ان‌شاءالله شروع کنیم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم : چی بگم. صلاح ممکلت خویش.. حرفم را قطع کرد. - آرامش ها دانند. خندیدم. - دیوونه. او هم تک خنده ای کرد و گفت : خونه ای آره؟ - آها راستی یادم رفت بگم. از آزمایشگاه زنگ زدن گفتن جواب آزمایش آمادس. دارم می رم اونو بگیرم. - عه الان کجایی؟ - جلوی خونه. هنوز نرفتم. - پس صبر کن الان جلدی میام با هم بریم. از اونورم بریم دو تا بستنی بزنیم بر بدن. ذوق زده گفتم : وایی بستنی.
❗خبری فوق العاده برای دیابتی ها❗ 🍎دیابتیهای عزیزم.... 🚫اگر شما هم آرزوی دیدن قندخون پایین ۱۰۰ رو دارید و باور درمان شدنتون سخته بیا تو کانال زیر تا به آرزوت برسی👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2666005492C567d852269 🟠 یا با شماره‌ی زیر تماس بگیرید 📞۰۹۱۴۳۱۸۲۶۰۴
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ - آخی کوچولو بستنی دوست داری؟ ایشی کردم و گفتم : نخواستم اصلا. لوس! خندید. - قربون دلت. دو دقیقه وایسا اومدم. تلفن را قطع کردم. همیشه مکالمه هامان با خنده یا لبخند ختم می شد. هرچه می گذشت بیشتر وابسته اش می شدم و عشقم به او نه تنها کم نمی ‌شد، بلکه لحظه به لحظه شدت می گرفت. به لطف خدا، آن آرامش طوفانی دیگر برای حامی معنایی نداشت. در حریم خصوصی مان، یک دختر زبان باز شده بودم و به شدت کد بانو. صبح تا شب کارم شده بود دلبری برای سرورم. خیال می کردم هیچ گاه نمی توانم برای همسر آینده ام، زن خوبی باشم. اما به یاری خدا، همه چیز درست شد و آن روحیه لطیف و دخترانه من نیز از درونم شروع به جوشش کرد. فقط هم برای حامی زندگی ام خرجش می کردم و بس. در سایر موارد همان ارامش ملقب به طوفان بودم. *** حامی رسید و همراه هم به آزمایشگاه رفتیم و بعد از گرفتن جواب آزمایش، به سمت مطب دکتر حرکت کردیم. مانند دفعه ی پیش، بعد از ساعتی منتظر ماندن، وارد اتاقش شدیم. نمی دانم چرا دلهره داشتم. هرچه به خود تلقین می کردم مثل سری پیش است و قرار نیست اتفاقی بیفتد، آن حس منفور دست بردار نبود.
❌تازه بدنیا اومده نگران مواد شیمیایی توی پوشکی؟؟ ❌پوستش حساسه و نمیتونی مدام پوشکش کنی؟؟ ❌وقتشه از پوشک بگیریش اما میترسی؟؟ ❌ وقتشه عادتش بدی به پوشیدن لباس زیر اما میترسی به شورت حساس باشه؟؟ http://eitaa.com/joinchat/4224712720C6115ae7fc1 اینجا همه مامانا با آرامش همه این مراحلو طی میکنن چون برای هر مرحله ای یه کمکی از چیدامه میگیرن اینو👇👇 لمس کنی توام بهشون ملحق میشی😍 http://eitaa.com/joinchat/4224712720C6115ae7fc1
۵ نفرتون که رفت قفل پارت بعد باز میشه😍☝️
فعلا ۲ نفر رفته ❌🙈
منتظر یه نفر دیگم🏃‍♂😍☝️
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ عجیب بود. منی که در هر شرایطی تاب آورده بودم و می توانستم به راحتی خود را کنترل کنم، در آن موارد به شدت بی دست و پا و ترسو می شدم. دکتر مانند دفعه ی قبل با خوشروئی از ما استقبال کرد. روی صندلی ها نشستیم. جواب آزمایش را روی میزش گذاشتم. عینک مطالعه اش را از دور گردنش برداشت و روی چشمش گذاشت. دقایقی نسبتا طولانی مشغول مرورشان بود.. نمی خواستم قبول کنم چهره اش کمی دمق شده. فقط کمی!! حامی وقتی دید چگونه با اضطراب با پایم روی زمین ضرب گرفته ام و پوست لبم را می جوم، دستش را روی همان دستم که روی ران پایم بود گذاشت. نگاهش کردم. پلک هایش را محکم روی هم فشرد. همین یک حرکت کوچک، برای دلگرم کردنم کافی بود. فشاری به دستش دادم. او نیز متقابلا تکرار کرد. در حال ابراز احساسات چشمی بودیم که دکتر من من کنان شروع کرد. - ام... خب تقریبا همه چیز نرماله فقط... حامی که ابتدا لبخند داشت، لبخندش محو شد و گفت : فقط چی؟