#noun #unit13 #level1
spot [spɒt] n.
A spot is a place where something happens.
→ The kitchen is a good spot to eat meals.
جا، محل، مکان
یک spot محلی است که چیزی درآنجا اتفاقی میافتد.
→ آشپزخانه جای خوبی برای خوردن غذا است.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
#noun #unit13 #level1
structure [ˈstrʌktʃə] n.
A structure is a building.
→ They just built a beautiful new structure downtown.
ساختار، ساختمان، بنا
یک structure یک ساختمان است.
→ آنها به تازگی یک ساختمان زیبای جدید در مرکز شهر ساختهاند.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
#adjective #unit13 #level1
whole [həʊl] adj.
Whole means all of something.
→ I ate the whole pie. We don’t have any more.
کل، تمام، همه
کلمه whole به معنی همهی چیزی است.
→ من کل کیک را خوردم. ما دیگر هیچ نداریم.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
short story #unit13 #level1
داستان کوتاه
The Farmer and the Cats
Arthur was a responsible farmer, and Maria was a nice lady. But they were poor. They owed the town lord money for their land. One summer, their farm burned. One structure caught fire, and most of the animals ran away. Only the cats stayed. So Arthur and Maria had to bring in their crops without an animal’s help.
On a fall day, the lord demanded his money. Arthur asked if the lord could wait until he brought in his crops.
The lord was angry. He raised his hands high and yelled, “Pay me by the end of the week. If you don’t, I will increase the money you have to pay. I might put you in a jail cell.”
کشاورز و گربهها
آرتور یک کشاورز مسئولیت پذیر و ماریا یک خانم مهربان بود. اما آنها فقیر بودند. آنها به ارباب شهر برای زمینشان بدهی داشتند. یک تابستان، مزرعهشان آتش گرفت. یک ساختمان آتش گرفت و بیشتر حیوانات فرار کردند. تنها گربهها ماندند. بنابراین آرتور و ماریا مجبور شدند محصولات خود را بدون کمک حیوانات برداشت کنند.
در یک روز پاییزی، ارباب پول خود را مطالبه کرد. آرتور از ارباب خواهش کرد که آیا او میتواند صبر کند تا او محصولات خود را برداشت کند.
ارباب عصبانی شد. او دستهایش را بالا برد و فریاد زد: «تا پایان هفته پول من را پرداخت کن. اگر نکنی، من پولی که باید پرداخت کنی را افزایش میدهم. ممکن است تو را در سلول زندان بیندازم.»
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
So Arthur and Maria worked until there was blood on their hands. They finished four lines of corn and went to bed.
But the next morning, eight lines were finished! “Maria, didn’t we stop in this spot here?” Arthur asked.
“Yes, that is correct. And the tools were in a different position, too,” Maria said. They were surprised and happy. That day, they worked hard and finished five lines.
But in the morning, ten lines were done! Each day they did a lot of work.
بنابراین آرتور و ماریا تا زمانی که دست هایشان خونی (و زخمی) شد، کار کردند. آنها چهار خط ذرت را تمام کردند و به رختخواب رفتند.
اما صبح روز بعد، هشت خط تمام شده بود! آرتور پرسید «ماریا، آیا ما درست در همین نقطه متوقف نشدیم؟ (کار را در این نقطه رها نکردیم؟)
ماریا گفت «بله، درست است. و ابزارها هم در جای دیگری بودند». آنها شگفتزده و خوشحال بودند. آن روز، آنها سخت کار کردند و پنج خط را تمام کردند.
اما صبح روز بعد، ده خط تمام شده بود! هر روز آنها کار زیادی انجام میدادند.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
Each night, someone else did an equal amount of work. In a week, the whole field was finished. “Tomorrow I will sell the crops and pay the lord,” Arthur said. But that morning, the crops were gone. A bag was in the middle of the field. It contained money.
“Maria, let’s see who has helped us work.” Through a hole in the wall, they saw a funny sight. The cats were dancing in the field and eating corn! Now Arthur knew what had happened. The cats had worked at night! After that, Arthur was very nice to his cats and fed them lots of corn.
هر شب، کسی دیگر به همان اندازه کار انجام میداد. در عرض یک هفته، کل زمین تمام شد. آرتور گفت «فردا من محصولات را میفروشم و به ارباب پرداخت میکنم». اما آن صبح، محصولات ناپدید شده بودند. یک کیسه در وسط زمین بود. آن حاوی پول بود.
«ماریا، بیایید ببینیم چه کسی به ما در کار کمک کرده است.» از طریق یک سوراخ در دیوار، آنها یک منظره خندهدار دیدند. گربهها در زمین می رقصیدند و ذرت میخوردند! حالا آرتور میدانست که چه اتفاقی افتاده است. گربهها در شب کار کرده بودند! بعد از آن، آرتور با گربههایش بسیار مهربان بود و آنها را با ذرت زیادی تغذیه میکرد.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
@Essential_English_WordsThe_Farmer_and_the_Cats.mp3
زمان:
حجم:
790.3K
The Farmer and the Cats