هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🥀" خوش آن دمی که تو با عید میرسی از راه
و یا به یُمن وجود تو عید می آید ..."🥀
گل زیبای نرگس!
خدا را شاکریم که حجتی چون شما روی زمین داریم
می نازیم به امیری چون شما که نعم الامیرید.
کاش امسال روز میلادت
روز ظهورت شود
الهی حاجت مان را برآور...
#جشن_مجازی_میلاد_مولا
لطفا عکس 👆 را دانلود کنید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@Etr_meshkat
#سلسله_مباحث
#آخرین_آمادگی_برای_ظهور
(اصلاح مدیریت در خانواده و جامعه)
| جلسه سوم| دلیل اهمیت و اولویت موضوع خانواده در آخرالزمان
3-17. دو فاجعه بزرگ در آخرالزمان: 1 .ظلم طواغیت 2 .نابودی خانواده ها که منجر به فساد زنان و مردان میشود
در آخرالزمان فقط ظلم و کشتار اوج نمیگیرد، بلکه-در یک جمع بندی میتوان گفت که- در آخرالزمان دو فاجعه بسیار بزرگ پدید میآید؛ یکی ظلم طواغیت، و دیگری نابودی خانوادهها که نتیجهاش فسادهای گسترده در بین زنان و مردان است. این خالصهی صدها روایت است!
چرا آخرالزمان این قدر فساد از این جنس رواج پیدا میکند؟ چون طاغوت صهیونیست، برای نابودی و تضعیف خانواده کار کرده است. در کشور ما هم کم نگذاشته است! برخی از سریالهای تلویزیون خودمان در این چهل سال، قدم بزرگی برای افزایش طلاق در جامعه بودند! از آن طرف، آیا میتوانید یک سریالِ فنیِ عمیقِ حکیمانهی دلنشین نشان بدهید که در جهت تقویت بنیاد خانواده باشد؟!
#استاد_پناهیان
@Etr_Meshkat
#روزشمار_نیمه_شعبان
2️⃣روز تا میلاد مولای مهربان، امام زمان علیه السلام باقی مانده است...
💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات
💫عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ:
🔆سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنْ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ قَالَ هُوَ الطَّرِيدُ الْوَحِيدُ الْغَرِيبُ الْغَائِبُ عَنْ أَهْلِهِ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ ع.
داود بن كثير رقّى گويد:
از امام كاظم عليه السّلام پرسيدم صاحب الامر كيست؟فرمود: او مطرود و يگانه و غريب و غائب از خاندان خود و خونخواه پدرش مى باشد.
📚كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص361
@Etr_Meshkat
شناخت امام زمان - قسمت سیزدهم.mp3
3.14M
🎙 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان
📌 قسمت سیزدهم
👤#محمودی
🔺 چطور میشود همیشه همراه امام زمان باشیم؟
@Etr_Meshkat
#مسابقه_بهار_دلها
سوال شماره 3⃣1⃣
🎯لطفا صوت بالا👆 را گوش دهید و پاسخ مسابقه را نزد خود نگهدارید و در تاریخ ۱۴ فروردین پاسخها را بصورت عدد ۱۹ رقمی از سمت چپ به راست به آیدی زیر ارسال کنید.
@Salehiin313
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
11. داستان نوشته های ابوالفضل_ 1
با نام خدا درِ حجره ام را گشودم و بعد از خواندن چند آیه از قران كریم به انتظار مشتری نشستم. البته انتظار دیگری نیز دردلم موج می زد. هر صبح زود، هر بامداد که حجره را می گشودم؛ آبی می پاشیدم و جارویی می زدم و به انتظار آمدن آن سوار، آن سوار سبز پوش می نشستم.
این انتظارِ كهنه، روحم را تازه می كرد؛ زنده ام می نمود و حیات ام می بخشید ولی چشمانم هنوز لیاقت آن لقا را نیافته بود. آن روز هم مثل روزهای دیگر به مقابل خیره شدم. خورشید درتب و تاب طلوع بود؛ هراَزگاهی از پشت بام عالم سَرَك می كشیدتا ببیند تیرهایی كه برشكم شب حواله كرده، نیك نشانه رفته و آن هیولای پت و پهن مچاله شده است؟
خورشید كارش همین است، مشت های پیاپی برصورت تاریكی و بعد گلاویز شدن باشب و… لاشه شب آرام آرام بردوش ستاره ها تاتیزی كوه برده شد و با یك غیظِ تكراری به پایین پرت شد. خورشید بالا آمد. برسكوی صبح نشست، نگاه آرام فلق بردامن افق پاشیده شد…
و ناگهان این قصرِ نور در مِهِ غلیظی رنگ باخت، گرد و خاكی عظیم برپاشد و زمزمه ی دل انگیز طلوع در طوفان برآمده از خاک های لگدمال شده ناپدید گشت.
مدتی نگذشت كه زنگ كاروان به گوش رسید كاروانی از قبیله ی طَی در مقابل كاروان سرا توقف كرد. رئیس قافله از اسب پیاده شد و گرداگرد خود را زیر چشم گذراند. گرد و خاك از لباس برگرفت و گوشه ی شال آبی رنگ را كه مقابل دهانش بسته بود؛ باز كرد. حالا تمام صورتش دیده می شد. سرای مرا برگزید و به سمت من پیش آمد.
شانه های پهن و هیكل درشت، او را زورگویی مفت خور نشان می داد، ولی چشمان آرام و قدم های نرم، وی را با انصافی متواضع می نمود. به طرف حجره ام قدم برمی داشت ومن غرق در سوال بودم:
“آیا برای غارت آمده؟” “آی اتاجری است در پی معامله؟” “آیابرای درگیری و بهانه جویی آمده و در یك چشم به هم زدن خاك كاروانسرا را به توبره خواهد كشید؟” “درست است كه مردان صحرا همه سلاح با خود دارند؛ ولی طرز حمل سلاح و شکل راه رفتنش نشان می دهد كه مردِ درگیری است” “نه،نگاهش چیز دیگری می گوید….”
دردل مولایم را خواندم، و از او كمك خواستم رئیس كاروان دیگر به سرایم نزدیك شده بود و در مقابلم قرار گرفت و تقاضای غله كرد. من بی آن كه دارایی اش را ور انداز كنم؛ و بی آنكه از معامله و نرخ کالا حرفی بزنم؛ با گرمی و صمیمیت او را کنار خود را نشاندم و خواستم برایش شربتی بیاورم كه گفت:
“متشكرم برادر، نوشیدنی میل ندارم. فقط کار ما را زودتر راه بینداز.” صدایی گرم و ملایم. آرامش یافتم و افكارم از پراكندگی و تشویش درآمد. شاگردم را صدا زدم: “عبدالله، برو ترازو را از خانه علوی بیاور.” تازه وارد از جای جست و خیره خیره مرا نگریست. هاج و واج اطراف را نگاه كرد و لبانش تكان خورد:
“ای مرد.. تو به شاگردت چه گفتی؟” “گفتم برو ترازو را از خانه علوی بیاور. خانه ی علوی كنار حجره است و زود خواهد آورد.” رئیس كاروان این بار نه وحشت زده، كه مثل دل باخته ها به من چشم دوخت، نفسش به شماره افتاد، پلك هایش از گرما سرخ شد.
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
این عیدها برای من آقا نمی شود
شب با چراغ عاریه فردا نمی شود
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat