eitaa logo
"-ڪلنافداڪ‌یـٰازهࢪا‹ـس›"🥀🇵🇸🇮🇷
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
239 فایل
-خـۅش‌اۅمد؎‌ࢪفٻق✋🏻❣️ -تآسـٻس(:⚘️ ⦁ ¹⁴⁰¹/⁷/²¹ ⦁ #تابع_قوانین_ایتا -پݩآھ.حࢪفآت(:👀🌿 «https://daigo.ir/secret/5513890227» لینک جدید ناشناس "-مآ فࢪزݩداݩ مآدࢪ پۿݪۅ شڪستۿ‌اٻم(:🥀" "-ڪپی حلالیت رفیق🌱 مالک: @DOKHTE_ALAVIAM_M
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ 💠| مظهر افتخار خانواده... ...همیشه هم به خودش می‌گفتم که: آرمان مامان من بهت افتخار می‌کنم، از ته دل خوشحالم که خدا تورو بهم داده! بعد خودش هم می‌گفت: مامان تازه این چیزی نیستش که... یه کاری می‌کنم که بیش‌تر از اینا باعث افتخارت بشم! 🔹| به روایت از مادر بزرگوار شهید
من؟ یه دل شکسته یه حرم نرفته یه اروم نگرفته یه خالی نشده یه فرد ِ پر درد💔
آنهاچفیه‌داشتند… توچادرداری...! آنان‌چفیه‌می‌بستندتابسیجی‌واربجنگند.. توچادرمی‌پوشی‌تازهرایی‌زندگی‌کنی... آنان‌چفیه‌راخیس‌می‌کردن‌ تانفس‌هایشان آلوده‌ی‌شیمیایی‌نشود.. توچادرمی‌پوشی‌تاازنفس‌های‌آلوده‌دورباشی.. آنان‌باچفیه‌زخم‌هایشان‌رامی‌بستند.. تووقتی‌چادری‌می‌بینی‌یادزخم‌پهلوی‌مادرمی‌افتی.. آنان‌سرخی‌خونشان‌رابه‌سیاهی‌چادرت‌امانت داده‌اند.. تو چادرسیاهت‌رامحکم‌می‌پوشی‌تاامانتدار باشی
خودت‌میدونی‌دلم‌کجا‌گیره نزاری‌دنیا‌منو‌بازی‌بگیره ...
دستی از ما خاکیان بگیر . . عزیز برادر♥️:) 😌🔗.. 🌿
داریم‌بہ‌صدای: ‹زهراأناعلی› نزدیک‌می‌شویم💔..!
گفت:‌دخترروچـہ‌بـہ‌شهادت؟ گفتم‌:شایددخترهـآتوےجنگ‌شھـید نشن‌امآهمین‌بَس‌ڪہ‌ازنسل‌بعضے‌مادرها چمرآن‌و‌آوینے‌و‌سلیمـآنے‌دآریم✌️🏻♥️'!
جبران‌نمیشوی‌حتی‌به‌گریه‌های‌عمیق💔
میگفت یه جوری گریه کنید که هر کی رد شد بفهمه مادرمون هجده سالش بوده...💔
می‌گفت ؛ یه جوری زندگی کن ، گلزار شهدا بیشتر از شهر رفیق داشته باشی :)
تلنگر دختره با کلی آرایش برگشته میگه: واقعاً شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟ پسره خیلی رک گفت: آره!!! دختره جواب داد: پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟؟؟ پسره گفت: آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم اصلا سر پایین انداختن کمه؛ باید تعظیم کرد در مقابل یادگار حضرت زهــــــــــــرا سلام علیها...❤️
دیدۍمحرم‌چہ‌زودگذشت!؟🖤 فاطمیہ‌هم‌همینقدرزودمیگذره(: میدونۍ... مهم‌اینہ‌تموم‌کہ‌شد ماهام‌تمومش‌کرده‌باشیم!!! گناهونفسوغفلتو... تموم‌کنیم‌رفقا... مذهبۍحیفہ‌توغربالاۍآخرالزمان" سربہ‌پایین‌بیرون‌بیاد!!! واسه‌فرجِ‌اقازیادتراززیاددعا‌کنیم! ماواسشون‌دعاکنیم‌دعامون‌میکنن :) بیخیال‌حاجتامون‌فقط‌اومدنت‌آقا!
الو الو حاج قاسم ! به گوشی ؟ حلب در آستانه سقوط است جان شیعیان در خطر است مرد خدا کجایی دشمن افسار پاره کرده است امشب بچه‌های اطراف حلب خواب ندارند.
"دستتو بده به من ، از باتلاق گناه بیا بیرون ؛ دستتو بده به من بابا جان ..."
مشتاقانه‌منتظردیدن‌این‌لحظه‌ایم...😎
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود. جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام  آمدم برای خواستگاری.... عموگفت:حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...! جوان کافر گفت:عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم. عموگفت:در شهر (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!! جوان کافر گفت:عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟! عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی‌بن ابیطالب می شناسند... جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر  و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر  (مدینه) شد... به بالای تپّه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت. گفت:ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی ...؟! جوان عرب گفت: تو را با علی چه‌کار است...؟! جوان کافر گفت :آمده‌ام سرش را برای عمویم  که رئیس و بزرگ قبیله‌مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...! جوان عرب گفت: تو حریف علی نمی‌شوی ...!! جوان کافر گفت :مگر علی را می‌شناسی ...؟! جوان عرب گفت :بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم..! جوان  کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟! جوان عرب گفت:قدی دارد به اندازه‌ی قد من هیکلی هم‌هیکل من...! جوان کافر گفت:خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!! مرد عرب گفت:اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!! خب حالا چی برای شکست علی داری...؟! جوان کافر گفت:شمشیر و تیر و کمان و سنان...!! جوان عرب گفت:پس آماده باش.. جوان کافر خنده‌ای بلند کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی ...؟! پس آماده باش..شمشیر را از نیام کشید. جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟! مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!! (بنده‌ی خدا) و پرسید نام تو چیست...؟! گفت:فتاح ،و با شمشیر به عبدالله حمله کرد... عبدالله در یک چشم به‌هم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید  اشک از چشم‌های جوان کافر جاری شد... جوان عرب گفت: چرا گریه می‌کنی...؟! جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به‌ دست تو کشته می‌شوم... مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!! جوان کافر گفت :مگر تو کی  هستی ...؟! جوان عرب گفت منم (( اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب )) که اگر بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را  شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!! جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت :من می‌خواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی  پس👈فتاح شد 👈قنبر غلام  علی‌بن ابیطالب... ▫️یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی ... ▫️یا علی! ما دوستداران تو مدتی‌است گرفتار انواع بلاها و بیماری‌ها و ...شده‌ایم ترا به حق همان غلامت قنبر دست‌های ما را هم بگیر... هر چقدر از روایت لذت بردی، ارسال کن. بر جمال پر نور مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام )صلوات...🍃 ‏ خبرداشتید که نشر فضائل مولا امیرالمؤمنین علی ع کولاک میکنه! محشره!! پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میفرماید اگه  فضائل علی علیه السلام رو بگویی ، گناهان زبانت پاک میشود ، اگر بشنوی گناهان گوش هایت، و اگر بخوانی از روی نوشته، گناهان چشمانت، پاک میشود. حالا این فضیلت مولا علی ع را بخوانید و هم ارسال کنید تا در ثواب نشرش شریک باشید. افتخار کنید که شیعه علی ع هستید. اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🔻
. امیر المؤمنین علی علیه السلام : روزگار دو روز است، روزی موافق میل نفسانی و رضایــت تــوســت و روزی هــم مــوافق مــیــل و رضایت تو نیست، اگر روزگارموافق میلت بود خوشحال و مغرور مشو و اگر مطابق میل تو نبود اندوهگین مباش؛ زیرا تو به هر دو حالت امتحان می­شوی🚶 .
بزرگترین‌ترس‌این‌روزهام‌ اینڪھ‌فاطمیہ‌تموم‌بشہ‌و..منم‌ همون‌آدم‌بدردنخور،سربار،اشڪ‌امام زمان‌دربیارباقۍبمونم💔..!
این‌شبا‌اگه‌جایی‌قسمتت‌شده و‌میری‌روضه‌ی‌خانوم‌حضرت‌زهرا ؛ بدون‌نظر‌کرد‌ه‌مولایی . . جلسات‌فاطمیه‌خصوصیه؛ مهمون‌خصوصیا‌رو مولا‌امیرالمومنین‌دعوت‌میکنن . .💔
وسط حرف‌هاۍ طرف بلند شد از اتاق زد بیرون طرف ماتش برد.. ماهم یکی دو ساعت بعد دیدمش گفتم: چرا یدفعه اینقدر ناراحت شدۍ و از اتاق رفتی بیرون؟! گفت: نمیتونم تحمل کنم ڪه کسی ازم تعریف کنه.. آخه من چی‌ام که بخوان تعریفم رو بکنن..