eitaa logo
فهم قرآن در دبستان
6.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
727 ویدیو
11 فایل
‹ ﷽ › 💠آموزش مفاهیم سوره های جزء ۳۰ قرآن برای دانش آموزان مقطع دبستان 🍃هزینه ی آموزشها:ذکر شریف صلوات و دعا برای ظهور امام زمان عج الله🤲 ◽راه ارتباطی↙️ @fadaeivelayatt
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃 هر شب جمعه سلامی طرف کرببلا و جوابی که زِ ارباب به نوکر برسد 🍃🍃🍃
nf00015699-2.mp3
2.19M
دل می زنم به دریا ،پا می ذارم تو جاده راهی می شم دوباره ،با پاهای پیاده...
🥀🥀🥀 🌷"بسم ربّ الشّهدا و الصّدیقین"🌷 سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند ... سلام‌بـــَر‌شُهَـدآ... 🌷سلامی از راه دور به محضر ارباب 🌷به نیابت از شهید محمّد معماریان 🍃اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ 🍃وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🍃وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🍃وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 🥀🥀🥀
🥀🥀🥀 شهید محمّد معماریان شهیدی که در رویای صادقه ی مادرش، با شال سبزی پای شکسته ی مادرش را می بندد و مادر بعد از بیدارشدن از خواب ،هم دستمال سبز را می بیند و هم شفای پایش را ... سالها از آن زمان می گذرد ،شال سبز با همان عطر و بوی بهشتی اش هست و خیلی ها را به برکت امام حسین علیه السّلام شفا داده است... 🥀🥀🥀
37.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀🥀 🍃روایت شال سبزی که شهید محمّد معماریان از طرف امام حسین علیه السّلام برای مادرشان هدیه آوردند... 🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌴به نام خداوند آفریننده ی کلام 🌴بچه های نازنین سلاااام 🌴شب زیبای پاییزیتون بخیر باشه ان شاءالله 🌱 🌴امیدوارم حالتون عااالی باشه🌱 🌴یک هفته پر از شادی ،آرامش و موفقیّت براتون آرزو دارم🌱 🌴بچه ها ان شاءالله این جلسه مهمان سوره ی مبارکه ی بیّنه هستیم🌱 🌴پس بریم که زودتر سوار قطار سوره ها بشیم🌱 🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻
گل های قرآنی 🧡💚 🚃 قطارسوره ها رسید 🚃 🐟آماده باشین 🐡باید سواربشیم و 🐠 بریم به شهر سوره ها 🍎حواستون باشه🍎 💜سوار واگن سوره بیّنه بشین💜 پس پیش به سوی🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️ 💐شهر سوره بیّنه ای ها 💐 @FahmeGuran
❤️💚خب خب ❤️💚 🌱رسیدیم به🌱 🌼شهر سوره بینه ای ها 🌼 🌿اهالی این شهر🌿 🌲برای همه ی کارهایی که 🌲 🌳انجام میدن یا انجام نمی دن🌳 🍃دلایل محکم و درستی دارند 🍃 🌸بچه ها اهالی این شهر زیبا 🌸 🌴تنها برای یک چیز دنبال دلیل نمی گردن🌴 🌷اونهم دستورات و احکام خداست🌷 ⚘اونها در برابر دستورات خدا چشم میگن و⚘ 🌺میگن چه دلیلی بالاتر از اینکه خدای مهربون این دستور رو به ماداده🌺 🌼بچه ها اهالی این شهر قشنگ یکی از شعارهاشون اینه🌼 🌿هر کاری که حکم خداست 🌿 👌حسابش از بقیه جداست👌 🌷گلهای قشنگم🌷 🍋شرط ورود به این شهرقشنگ این هست که 🍋 🌳وضو بگیرید و 🧡سوره مبارکه بیِّنه🧡 رو قرائت کنید🌳 🌹پس باهم قرائت می کنیم🌹 @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿بچه ها این جلسه می خوام یه داستانی رو براتون تعریف کنم😊 👇👇👇👇👇
🚞🌳🚞🌳🚞🌳🚞🌳🚞🌳🚞 🔷️سعید به همراه خانواده ش به ایستگاه راه آهن رفتند. اونها قصد رفتن به مشهد رو داشتند. همین که وارد ایستگاه راه آهن شدند، از بلندگو اعلام کردند که قطار مشهد تاخیر داره و مسافرا باید منتظر بمونند. 🔷️سعید به همراه پدر،مادر و خواهرش به سالن انتظار رفتند و منتظر موندند. 🔷️کمی که استراحت کردند ،یکدفعه سعید رو به پدرش کرد و گفت: پدر زودتر پاشیم بریم سوار قطار بشیم. 🔷️پدر با تعجب رو به سعید کردند و گفتند: چراسعید جان ؟از کجا می دونی که قطار مشهد اومده؟؟؟؟ 🔷️سعید به پدرش گفت :پدرجان اون طرف را ببینید همه ی مسافرا از جاشون بلند شدند و میخوان برن ما هم بریم. 🔷️پدر گفتند: سعید جان مگه اگر همه کاری را انجام دادن ما هم باید همون کار رو انجام بدیم ؟؟؟ به چه دلیل ما باید همراه اون مسافرا بریم ؟؟شاید اونها دارن به شهر دیگه ای میرن. اگر قطار مشهد اومده باشه حتما از بلندگو اعلام می کنند. ✅سعید جان ما باید برای همه ی کارهامون دلیل محکم داشته باشیم . 🔷️سعید در فکر فرورفت. توی ذهنش مدام جمله ی پدرش تکرار می شد : مگه اگر همه یه کاری رو انجام دادن ما هم باید همون کار رو انجام بدیم ؟؟؟ 🚞🌳🚞🌳🚞🌳🚞🌳🚞🌳🚞🌳 ❓بچه ها نظر شما چیه؟؟؟ ⁉️بنظرتون اگر همه یه کاری رو انجام دادند ما هم باید انجام بدیم ؟؟؟🤔🤔 ⁉️شاید همه دارن یه راهی رو اشتباه میرن آیا ما هم باید دنبالشون بریم؟؟؟!!!❌ ⁉️ شاید همه دارن یه کار اشتباهی انجام میدن ما هم باید مثل بقیه اون کار اشتباه رو انجام بدیم ؟؟؟؟!!!❌ 🔷️بچه ها سوره ی مبارکه بیّنه به ما میگه ما باید برای انجام همه ی کارهامون دلیل محکم،منطقی و درستی داشته باشیم. 🔷️و هر کاری میخوایم انجام بدیم ، اگر دلیل محکمی براش پیدا کردیم انجامش بدیم و اگر پیدا نکردیم انجامش ندیم. 🔷️بچه ها یادتون جلسه ی قبل مهمان سوره ی مبارکه ی قدر بودیم و با برنامه ریزی آشنا شدیم. 🔷️ما باید سعی کنیم برای هر کاری که در برنامه مون می نویسیم یه دلیل محکم داشته باشیم و چقدر خوبه کارهایی رو انجام بدیم که یه دلیل خدایی داره ☺ @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بچه های نازنین سوره ی مبارکه ی بینه☺️ 👈همه ما می دانیم هرکاری که انجام می دهیم و يا هر کاری که انجام نمی دهیم👉 💭 باید دليلي درست و صحيح داشته باشد✅ مثلا: 🌀چون مي خواهیم دندانهایی سالم😁داشته باشیم مسواك می زنيم. 🌀چون مي خواهيم پاكيزه باشيم به حمام 🛀 مي رويم. 🌀چون می خواهيم بدنی قوی💪 داشته باشيم تغذيه های خوب و مقوی🥦🥗🍗🥩👩‍🍳 می خوريم. 🌀چون در زمستان هوا سرد است 🧤🧣🧥لباسهاي گرم مي پوشيم. 🌀شبها نبايد دير به رختخواب برويم چون كه صبح زود ⏰ 😴 نمي توانيم برای رفتن به مدرسه آماده شويم. 🌀بعد از ناهار از مادرِ مهربانمان تشكر مي كنيم 🌱 چون براي ما زحمت کشیده تا قوی و با انرژی شويم. 🌀پدر كه از سرِكار به خانه آمدند به او خسته نباشيد می گوييم👨‍👧‍👦 به اين دليل كه از صبح مشغول كار و زحمت بوده اند. 🌀با دوستمان مهربان هستيم چون ما اهلِ خوبی و خوش اخلاقي هستيم.💛💚 💫سوره ی مبارکه ی بيّنه به ما مي گويد برای انجام كارهايمان بايد بینه (دلايل درست و صحيحي) داشته باشيم💫 @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃 🔸️بچه هاپدر سارا امروز یک دستگاه آب تصفیه کن خریده بودند. 🔸️وقتی که پدر، دستگاه رو خونه آوردند سارا به همراه برادر بزرگترش سراغ دستگاه رفتند. اونها می خواستند ببینند این دستگاه چطور کار میکنه ،هر قطعه ش چه خصوصیاتی داره و برای مراقبت از دستگاه چه نکاتی رو باید رعایت کنند. 🔸️هر کدوم یه چیزی می گفتند ولی مطمئن نبودند حرفها و نکاتی که میگن درسته. 🔸️تا اینکه پدر گفتند بچه ها این دستگاه دفترچه ی راهنما داره ،توی دفترچه ی راهنمای دستگاه همه ی نکاتی که لازمه بدونیم آورده شده✔ 👇👇👇👇👇 🍃🍃🍃🍃🍃 @FahmeGuran
🍃🍃🍃🍃🍃 🔸️بچه ها با خوشحالی سراغ دفترچه ی راهنما رفتند و دیدند مشخصات قطعات و اینکه چطور کار میکنه و نکات مربوط به مراقبت از دستگاه در دفترچه آورده شده ✅پدر گفتند :بهترین کسی که می تونه شیوه ی درست نگهداری کردن از یک دستگاه رو به بقیه آموزش بده سازنده ی اون دستگاهه 🔸️و هر وسیله ای که ساخته میشه خالق و سازنده ی اون دستگاه ،دفترچه ی راهنمایی برای اون دستگاه تنظیم می کنه که اگر کسی طبق نکات دفترچه ی راهنما پیش بره ،دستگاه سالم تر می مونه و بازدهی و عملکرد خیلی بیشتری داره✔ 🍃🍃🍃🍃🍃 👇👇👇👇👇 @FahmeGuran
✨✨✨✨✨✨ 🔷️بچه ها قرآن هم کتاب راهنمای زندگی ماست😊 🔹️خالق مهربان ما در این کتاب ،نکاتی که باید رعایت کنیم تا یک زندگی خوشبخت و سعادتمندی داشته باشیم ،اینکه از چه چیزهایی دوری کنیم و به چه کارهایی بپردازیم رو فرموده✔ 🔷️خدای حکیم که خالق ماست برای اینکه ما آدمها به اوج سعادت و خوشبختی برسیم،دستورات و بایدها و نبایدهایی رو برامون تعیین کرده که همون احکام هستند✔ 🔹️بچه ها ما از سوره ی مبارکه ی بیّنه یاد گرفتیم که برای هر کاری که انجام می دیم باید دلیل محکم و درستی داشته باشیم 🔸️🔸️🔸️ولی🔸️🔸️🔸️ 🔷️ تنها کاری که دنبال دلیل برای انجام دادن یا انجام ندادنش نمی گردیم دستورات خدای مهربان هست✔ 🔹️اصلا چه دلیلی بالاتر از اینکه خداجون فرموده؟؟؟؟ 🔷️حکم خدا حتما و حتما با دلایل محکم و درست همراهه حتی اگر ما دلایل بعضی احکام و دستورات خدای مهربان رو ندونیم✔ 🔹️پس به دستورات خداجون فقط چشم می گیم☺ هر کاری که حکم خداست حسابش از بقیه جداست⚘ ✨✨✨✨✨✨ @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌱🌱بسم الله الرّحمن الرّحیم🌱🌱🌱 ⬇️داستان: نتیجه ی دلم می خواد 🌀صدای جیک جیک گنجشک ها از لابلای درختان حیاط، نشان می‌داد که نزدیک طلوع خورشید شده است. 🌀ایمان ملحفه را تا چانه بالا کشیده بود. با شنیدن صدای گنجشکها به سختی بر لذت خواب دلچسب غلبه کرد و بلند شد تا نمازش قضا نشود. بین راه کامبیز را هم صدا زد، کامبیز غلتی زد و با چشمانی نیمه باز گفت: اصلا دلم نمی‌خواد از این خواب خرسی بیام بیرون و بعد از چشم بهم زدنی، خروپفش به آسمان بلند شد. 🌀ایمان نمازش را که خواند دوباره کامبیز را صدا زد و او با چشمانی نیمه بسته با کلی غر غر نمازش را خواند و سریع دوباره به رختخواب برگشت و زیرلب گفت سر صبح، توی این هوا فقط خواب می‌چسبه..‌. 🌀ایمان که همیشه بعد از نماز بیدار می‌ماند و به پدرش کمک می‌کرد، نگاهی به پنجره انداخت و پدرش را در حال رفتن سر مزرعه دید. یک نگاه هم به کامبیز زیر ملحفه انداخت. دلش نیامد از خواب صبحگاهی بگذرد و راهی رختخواب شد. 🌀 دو سه ساعت بعد که از خواب بیدار شد، مثل قرقی رختخوابش را جمع کرد و با عجله راهی مزرعه شد. 🌀 از کنار مزرعه احسان اینا که رد شد، دید کار دروی گندمزار تقریبا تمام شده. احسان سرش را بلند کرد و سلام بلندی به ایمان داد و گفت: به به ظهر بخیر! پارسال دوست، امسال آشنا. معلوم هست کجایی امروز؟ بابات بنده خدا حسابی دست تنها بود. 🌀 ایمان گفت آخه امروز دلم خواست بیشتر بخوابم. 🌀 احسان گفت دلت خواست؟ پدرت از پا دراومد چون تو دلت خواست بیشتر بخوابی؟ ایمان قدم هایش را تند کرد تا خودش را زودتر به مزرعه برساند. از دور پدرش را دید که حسابی مشغول بود و عرق‌هایش را پاک می‌کرد. او حتی متوجّه نزدیک شدن ایمان هم نشد. ایمان سلام کرد و خسته نباشید گفت و با خجالت سرش را پایین انداخت. 🌀دروی زمین هنوز به نصف هم نرسیده بود و پدر که به نظر خیلی خسته می آمد، با دیدن ایمان لبخندی زد و گفت اومدی پسر؟ خدا خیرت بده. ملخ ها به مزرعه‌های ده بالا حمله کردند باید سریع‌تر گندم‌ها را از مزرعه خارج کنیم. 🌀ایمان آب دهانش را قورت داد دوباره خجالت زده‌تر از قبل بسم اللهی گفت و شروع به کار کرد. چند سال پیش، ملخِ گندم به مزرعه‌شان حمله کرده بود و شبانه تمام گندم ها را از بین برده بود. قیافه ملخ ها با چشمان ورقلمبیده‌شان و سختی‌هایی که در آن سال کشیدند، به یادش آمد. 🌀به سرعت شروع به کار کرد، دو سه ساعت بعد صدای کامبیز را شنید که سلام می‌کرد. جواب سلام داد و گفت بجنب کامبیز ملخ ها ده بالا هستند، باید سریع زمین‌تون رو درو کنی! مگه بابات همه‌چیز رو بهت نسپردن و توام گفتی خیالتون راحت! امسال که مادرت مریضن، پدرت به پول این گندما بیشتر از قبل نیاز دارن. 🌀 کامبیز گفت نترس بابا زمین ما کوچکه، کارش کلّا دو سه ساعته. کلّی هم طول می‌کشه تا این ملخ‌های فینگیلی به اینجا برسن مگر اینکه مرسدس بنز سوار شن. لبخندی زد و گفت به نظر تو میتونن بنز سوار شن؟ بعد به سمت زمین‌شان رفت. 🌀همه‌ی روستا، در تلاش برای نجات گندم‌ها بودند. هر کس مشغول کاری بود و به سرعت این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند. 🌀کامبیز نیم ساعتی درو کرد و بی توجه به هیاهو و جنب و جوش اطراف، پیش ایمان رفت و گفت هوا خیلی گرمه، دلم می‌خواد برم چشمه آب‌تنی کنم. توام می آیی؟ 🌀ایمان با تعجب گفت :بی‌خود دلت می‌خواد. الان چه وقت دلم میخواده؟ نمی‌بینی روستا رو؟ همه دارند گندم هاشون رو نجات می دن؟ اون وقت تو به فکر آب تنیی؟ 🌀کامبیز گفت: برو بابا حالا یکی دو ساعت دیگه میآییم، تو هوای خنک، سرحال دوباره شروع می‌کنیم. ایمان کلاه حصیری‌اش را پایین‌تر کشید و نچی کرد و گفت: نه پدرم دست تنهاست. امروز اصلا دیگه‌ او رو تنها نمی‌ذارم. 🌀کامبیز گفت باشه، خودم تنها می‌رم و راهی چشمه شد. 🌀کم کم کار مزارع تمام می‌شد و کشاورزان خوشحال از نرسیدن ملخ‌ها، به هم خدا قوت می گفتند. 🌀 احسان بعد از اتمام کار مزرعه‌شان، راهی مزرعه پدر ایمان شد. بلند سلامی کرد و بسم اللهی گفت و شروع به کار کرد. 🌀ایمان گفت بابا تو خسته ای از صبح خروس خون داری کار می‌کنی، برو چشمه پیش کامبیز آب تنی! احسان گفت آب تنی! چه وقت آب تنیه؟ پدر کامبیز کجاست؟ 🌀ایمان گفت: بنده خدا عمو مجبور شده برای درمان، زن عمو رو ببره شهر! 🌀احسان گفت: انشالله خدا زودتر سلامتی بده. بعد دوتایی مشغول درو شدند. دم دمای غروب صدای کامبیز را شنیدند که خوشحال و سرحال از آب تنی به مزرعه بر می‌گشت. 🌀 کامبیز گفت: خوش میگذره بهتون؟ ملخا خوبن؟ دیدینشون سلام منم برسونید. ایمان گفت: مثل اینکه به تو بیشتر داره خوش می‌گذره. ما که یکم دیگه زمین رو از شرّ ملخا نجات می‌دیم. احسان گفت ملخا پیش ما نمیان که سلام شما رو برسونیم. اگر بیان، به مزرعه شما تشریف فرما میشن و شما باید سلام مارو بهشون برسونی 👇👇👇👇👇