.
🌻بچه ها تا حالا گل های آفتابگردان رو از نزدیک دیدید؟
🌻بسیار زیبا هستند😍
🌻بچه ها می دونستید که گلهای آفتابگردان عاشق نور و خورشید هستند و حتی بسیار شبیه به خودِخورشیدند🤔🤔
ویدئوی پایین را ببینید متوجه میشید چطور گل آفتابگردان به سمت خورشید متمایل میشه
👇👇👇👇👇
@FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆
🍃بچه ها ببینید گلهای آفتابگردان چقدر زیبا به سمت نور خورشید متمایل میشن😍😍😍
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@FahmeGuran
.
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🌻یک روز صبح اوستا مراد از خونش بیرون اومد و برای خورشید دستی تکان داد و سلام کرد. مش قربون که از دور فکر کرد اوستا مراد برای او دست تکان میدهد، خودش را به او رساند و سلامکرد.
🌻اوستا لبخندی زد و گفت: سلام. قربون مش قربون! داشتم به خورشید سلام میکردم و تشکر از اینکه امروز هم همه جا رو روشن کرده. مش قربون گفت: به خورشید سلام میکردی؟
🌻اوستا جواب داد: بله، این را از آن گلها یاد گرفتم. با دست اشاره به گلهای آفتاب گردانی کرد که وسط حیاط درآمده بودند.
🌻اوستا ادامه داد: نگاهشون کن! چقدر زیبان! هر صبح که خورشید میاد، روشون رو به سمت خورشید میکنند و با حرکت خورشید روشون رو می گردونند. برای همین هم اسمشون شده آفتابگردون.
🌻مش قربون گفت: چه جالب تا حالا به علت اسمشون دقّت نکرده بودم. حالا چرا انقدر خوشحالی؟
🌻اوستا گفت : آخه امروز پسر پسرعموی پسر عموی پدرم به اسم کامبیز خان میخواد از شهر بیاد اینجا یک هوایی بخوره. از حاج آقا حدیثی از پیامبر شنیدم که مهمون حبیب و دوست خداست. میخوام حیاط رو جارو بزنم و هر وقت اومد ازش حسابی پذیرایی کنم.
🌻مش قربون گفت: به سلامتی، کمکی از دست من برمیومد بگو. فعلا میرم به زمینم آب بدم. سلام ما را هم به خورشید برسون.🌝
🌻اوستا همینطور مشغول آب و جارو بود که کامبیز خان با ماشین از راه رسید. اوستا با دیدن قیافه کامبیز خیلی تعجب کرد. از آخرین بار که دیده بودش خیلیی تغییرات کرده بود.
🌻 موهای تقریبا بلند و فر فری که سیخ سیخ رفته بود سمت آسمون. اوستا نگران شد که نکنه کامبیز رو جایی برق گرفته و موهاش این شکلی شده. سریع جلو رفت و سلام کرد و گفت: چطوری؟ بلا دور باشه، چی شده؟ جایی دست به سیم برق زدی؟
🌻کامبیز با تعجب گفت: نه، چطور؟
اوستا یه نگاه با تعجب به موهاش کرد.🙄
🌻کامبیز گفت آهان بخاطر اینا میگی؟
راستش یه بازیگر توی تلویزیون هست که من عاشقمشم. اسمش چنگیزه و همه بهش میگن گیز گیز. به عشق اون به منم میگند بیز بیز. هر کار اون بکنه، منم میکنم. آخرین فیلمی که بازی کرده بود اسمش «سر به فلک» بود، تو اون موهاش این شکلی سر به فلک کشیده بود.
🌻اوستا مراد که انگار یک پدیده جدید کشف کرده بود زیرلب گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. پرسید حالا چه جوری اینها انقدر قشنگ رو هوا واستادند؟ انگار نه انگار که نیروی جاذبه زمین هم وجود داره.
🌻کامبیز گفت: هیچی کاری نداره. دو هفته حموم نمیری تا یکم موها تو هم گیر و گور بشه، بعد یه کم آب قند میریزی تو کف دو تا دستات و میزنی به موهات. به همین راحتی!
🌻اوستا مراد که حالش داشت بهم میخورد، به خاطر اینکه مهمون بود دیگه هیچی نگفت و کامبیز خان یا همون بیز بیز خان رو به خونش دعوتش کرد.
🌻چند ساعت بعد، موقع ناهار شد و اوستا هر چی تو خونه داشت برای مهمونش اورد که سنگ تموم گذاشته باشه از جمله یک مرغ بریون تپل مپل. بیز بیز گفت: واووو خیلی عالیه، گیز گیز تو «فیلم مثل یک خرس»، یک گوسفند کامل رو خورد. الانم منم همه این رو میخورم.
🌻خلاصه ظرف سه سوت هر چی تو سفره بود تموم شد. اوستا اصلا نمیدونست چی بگه... فقط نگاش میکرد.😳 خودش هم بسم الله الرحمن الرحیم گفت و یکم نون خورد. فکر میکرد الان کلی غذا اضافه میاد و میتونند شب هم بخورند.
🌻بعد از ناهار، قرار شد کمی در باغ قدم بزنند. هوا خنک بود و آفتاب ظهر به آدم میچسبید. بیز بیز، خیلی تو دلش از دیدن اوستا مراد و روستاش خوشحال بود. یک روستای سر سبز و زیبا با گلهای قشنگ و هوای تمیز و به دور از سر و صدا... با آدمهای با صفا و صمیمی که هر چی دارن ازت دریغ نمیکنند.
🌻یه نفس عمیق کشید، از بوی گلها از خود بی خود شده بود. کنار گل آفتابگردون ایستاد، گفت این چه باحاله! از قد من بلندتره. در همین حال دلش به شدت درد گرفت و آه و فغانش بالا رفت. انقدر که مش قربون هم صداش رو شنید و خودش رو به آنها رسوند. اوستامراد و مش قربون زیر دو تا کتف های بیز بیز رو گرفتند و به ایوان بردند.
🌻اوستا مراد سریع رفت عرق نعناع و آب با قند آورد و در همون حال به مش قربون توضیح میداد که بیز بیز خان، یک مرغ بریون، ۸ تا نون و یک پارچ شربت رو با هم خورده، برای همین هست که به این روز افتاده.
🌻بیز بیز تو همون حال آه و ناله گفت: آخه تو «فیلم مثل یک خرس»، گیز گیز یک گوسفند خورد ولی هیچیش نشد. در همین حال اوستا مراد آب و نعناع رو قاطی میکرد و میخواست قند هم بندازه تو لیوان که بیز بیز گفت وایسا قند رو بده جدا میخورم. بعد قند رو تو دستش گرفت و پرت کرد تو دهنش. قندم یک راست رفت تو گلوش و داشت خفه میشد.
🌻اوستا مراد گفت بسم الله الرّحمن الرّحیم و مش قربون چند تا محکم زد تو پشت بیز بیز. درد دلش کم بود، درد پشتش هم اضافه شد. بالاخره با کلی سرفه، قند از گلوی بیز بیز خان آمد بیرون.
اوستا گفت: مرد حسابی چرا اینطوری کردی؟ دق مرگمون کردی؟
👇👇👇👇👇
.
🌻بیز بیز که هنوز سرفه میکرد گفت: آخه گیز گیز تو «فیلم تنهایی» اینطوری قند میخورد.
🌻مش قربون گفت: ای بابا همش میگی تو این فیلم، تو اون فیلم. خودت داری میگی فیلم! فیلم یه سری صحنه الکیه که هنرمندانه سر هم میکنند و معلوم نیست واقعیت داشته باشه یا نه. این گیز گیز خان که پشت دوربین واقعا یک گوسفند نخورده، تازه اگرم میخورد، تو فیلم نشون نمیده که چه بلایی سرش اومده. خوردن قند هم همینطور. داشتی خودت رو به کشتن میدادی مرد.
🌻بیز بیز بین آه و ناله و سرفه میگفت:
غلط کردم.... غلط کردم... آآآی...
🌻اوستا مراد گفت:
پیامبر عزیز ما میگند هر کس کم بخوره، تنش سالم و دلش با صفا میشه و هر کس زیاد بخوره، مریض میشه.
🌻بیز بیز گفت: گل گفته... گل گفته... آآآی...
اوستا ادامه داد: کامبیز خان عزیز اینکه گیز گیز و تیز تیز و ریز ریز چی میگند و چی کار میکنند رو ولش کن. اینها ۴ تا بازیگرند که الکی جلوی دوربین یک نقشی بازی میکنند. آدم وقتی می خواد زندگیش رو شبیه کسی بکنه، باید ببینه که اون طرف از خدا اطاعت میکنه یا نه. پیامبر و ۱۲ تا امام ما از خدا اطاعت کردند و معصومند یعنی خطا و اشتباه توی کارها و حرفاشون نیست برای همینم خدا فرمان داده که از اونها اطاعت کنیم و خودمون رو شبیه اونها بکنیم. اینها مثل نور میمونند که مارو از تاریکی و ظلمت در میارن. ما همهی حرفهاشون رو باید یاد بگیریم و با آب طلا بنویسیم و بگذاریم جلو چشممون تا بهش عمل کنیم.
🌻بیز بیز گفت: جلو چشممون بذاریم؟
اوستا گفت: بله
مثل این آفتابگردون! ببین آفتاب هر طرف میره اونم روش رو همون طرف میکنه، برای همینم هست که انقدر رشد کرده. قیافش رو ببین! انقدر روش رو به خورشید کرده، شبیه خورشید هم شده.🌻🌞
🌻بیز بیز به گل آفتابگردون نگاه کرد و دید جهتش با تغییر مکان خورشید تغییر کرده.
زیر لب گفت: پیامبر و اماما مثل خورشید میمونند و من باید مثل آفتابگردون بشم. اوستا جون یکم دیگه ازشون بگو...
🌻اوستا ادامه داد: یکی دیگه از چیزهایی که پیامبر ما بهش سفارش میکرد، تمیزی و حموم رفتن و مو شونه کردن و عطر زدن هست.
این نعناع و آب قند رو بخور، زودتر حالت خوب بشه بعد پاشو بریم رودخونه این بغل حسابی خودت و موهات رو تمیز کن وگرنه ۴ روز دیگه شپش میگیریا.
🌻بیز بیز گفت: یا خدا! دل درد گرفتیم و داشتیم خفه هممیشدیم و کلی کتک خوردیم. دیگه شپش نه!😩
مش قربونم خندیدید و گفت: منم باهاتون میام بیز بیز خان.
🌻اوستا مراد گفت: یکی دیگه از سفارش های پیامبر اینه که اسمهای قشنگ روی خودتون بگذارید. زیادی بیز بیز بگیم زنبورام حمله میکنندا.
🌻کامبیز خان که دیگه دل دردش یادش رفته بود گفت پاشیم پاشیم زودتر بریم تا شپش و زنبور بهم حمله نکردند. تو همون رودخونه هم یه اسم قشنگ پیدا کنیم.👏👏👏
#سوره_طارق
#من_آفتابگردان_می_شوم
@FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌻کاردستی گل آفتابگردان👆
🌻بچه ها گل آفتابگردان با علاقهای که به خورشید داره، همیشه رو به خورشید داره و به هیچ چیز دیگهای توجه نمیکنه😊
☀️ و با شدت علاقهای که به خورشید داره، کمکم خودش هم به اون شبیه میشه و وقتی در مزرعه و کنارهم قرار میگیرند، اتحادشون در گرایش به سمت خورشید خیلی زیباتر و بهتر دیده میشه.
👌 درست مثل رابطهای که ما باید با امام جامعه داشته باشیم.
🤝 همه باید باهم متحد باشیم و بریم بهسمت همون راهی که امام جامعه به ما نشون میدن.
✅وقتی همه تلاش کنیم شبیه امام بشیم، این علاقه و تلاش، قلبهای ما رو هم، به هم شبیه میکنه و بعد یک جامعه ولایتمدار پویا داریم که سعی میکنه همیشه مثل امام خودش، خوب و کامل باشه✅
#فعالیت
@FahmeGuran
.
☘☘بسم الله الرّحمن الرّحیم☘☘
🌿یک روزی از روزهای خوب خدا، اوستا مراد خسته و کوفته از سر کار اومد. تلویزیون رو روشن کرد تا اخبار ببیند. همون موقع یک صدای بمب بلند آمد و اوستا به پشت صندلی پناه برد و دستهایش را روی سرش گذاشت. بعد دور و برش را نگاه کرد و متوجه شد، صدا مال تلویزیون بود. دید یکی از بمب های اسراییلی ها آمد و خانه های مردم رو خراب کرد، یه کفش برداشت و به سمت تلویزیون پرت کرد و گفت خدا نشناس نکن. خدا لعنتت کنه به زن و بچه مردم چی کار داری؟ اینها که ظلمی نکردند. ای غاصب! بعد یه عده بچه خونی مالی و مادرهای در حال گریه را نشان داد.
🌿اوستا که از پشت تلویزیون کاری از دستش برنمیومد، های های گریه میکرد و دستهایش را بالا برد و دعا کرد خدایاااا صاحبمون امام زمان را برسان... خدایا با اومدن اماممون ریشه این ظلم و ستم رو از بین ببر.
🌿در همین حال بود که خوابش برد. تو خواب دید که هزار سالشه ولی خیلی سر حال و قبراقه. تا حالا فکر میکرد ۱۰۰ سالش که شود، بی دندان میشود و دیگر نمیتواند درست حرف بزند و غذا بخورد ولی دندونهایش را بهم زد و دید همه سالمند.
🌿خیلی از خودش تعجب کرد. بعد یک پسر بچه آمد که می دانست پانزدهمین نوه پسریش هست. پسر که اسمش علی بود، گفت جد چهارم جان تشریف بفرمایید منزل ما. امروز تولد شماست.
بعد دست او را گرفت و کشان کشان با خود برد. از حیاط که رد شدند
🌿 اوستا دید درختهای باغش هم تنومند و سر سبز و پر از میوه هستند. آسمان را دید، تر و تمیز و باطراووت هست. خورشید تابان می تابید و همه جا پر از نور هست، خانه های اطراف را دید. همه چیز خیلی قشنگ و با صفا بود.
🌿در خانه ای را زدند، نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوه دختری اش در را باز کرد و گفت ادخلواها بسلام آمنین. اوستا خیلی تعجب کرد و دید هرچه که می گوید، این نوه اش فقط با قرآن جوابش را میدهد.
🌿خلاصه روی صندلی نشست و نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوش اومد پاهایش را مالش داد و یکی دیگه چایی آورد و یکی دیگه کیک با هزار تا شمع اورد و... همه با هم مهربانی می کردند و خوشحال بودند.
تا اومد شمع هارا فوت کند، از خواب پرید.
🌿خیلی حس خوبی داشت.
سر کارهایش رفت تا اذان شد و به مسجد رفت.
بعد از نماز، خوابش را برای خاج آقای مسجد تعریف کرد. حاج آقا گفت اینها که دیدی اتفاقات بعد از ظهور امام زمان عج هست. امام که بیان، همه بدیها و آدمها ی بد از بین میروند و همه مردم به امام زمان رو میکنند و از راهنماییهای ایشون استفاده میکنند.
در همه دنیا خوبی ها زیاد میشود، علم مردم زیاد میشود و عمرها طولانی می شود، درختها بارهای میوه زیادی می دهند. همه علمشون زیاد میشه و نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوه دختریت هم انقدر علم قرآنیش زیاد بوده که همه چیزها را با آیات قرآن جواب میداده.
🌿اوستا خیلی خوشحال شد و یاد دعا کردنش برای فرج امام زمان افتاد که قبل خواب کرده بود. گفت: چقدر دنیای بعد از آمدن امام زمان خوبه. چقدر خوبه که مردم از راهنمایی های امام زمان استفاده کنند.
الان که امام غایب هست چه کار کنیم؟ چه کار کنیم امام زمان زودتر بیاد و دنیا زیبا بشه؟
🌿حاج آقا گفت الان باید پشتیبان ولی فقیه باشی باید چشمت به دهن رهبر باشه که چی میگند و همان کار را انجام بدیم و باید خوبی های خودمون و دیگران را زیاد کنیم تا امام زمان زو تر بیان. امام زمان منتظر خوب تر شدن ما هستند.
🌿اوستا به فکر فرو رفت و کمی بعد به خانه رفت تا کارهای خوبی که تصمیم گرفته بود انجام بدهد را در دفترش بنویسد و هر روز آنها را مرور کند و انجام دهد.
❓دانش آموز گُلم تو چه کارهایی رو فهرست میکردی اگر جای اوستامراد بودی؟🤔🤔
#سوره_طارق
@FahmeGuran
🌼🌼🌼
🍃کاردستی گل نرگس
بچه ها ۵ تا گل نرگس درست کنید و روی کاغذ بچسبونید و کارهای خوبی که میخواید انجام بدید تا امام زمان عج زودتر بیان وسط گل بنویسید و با گل و پروانه دورشون رو تزیین کنید
راستی عکس کاردستی زیباتون رو برای من اینجا ارسال کنید↙️
@fadaeivelayatt
🌼🌼🌼
🌿وقتی که آقا بیاد
🌿دنیا گلستون میشه
🌿هر آدمی تو دنیا
🌿خوشحال و خندون میشه
#سوره_طارق
#فعالیت
@FahmeGuran
🌿🌿🌿
🔹️امام_حسين عليه السلام:
لاتَقولُوا بِألسِنَتِكُم ما يَنقُصُ عَن قَدرِكُم
🌿چيزى را بر زبان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد.
انسان سوره طارقی خوشبخت و سعادتمند است. او دقیقاً به حرف امامش و راهنمایش گوش میدهد.
همچنین انسان سعادتمند از محدوده های الهی خارج نمی شود و با رعایت محدودیت ها عاقبت بخیر می شود.
#شاگرد_مدرسه_امام_حسینم
#حدیث
#طارق
#فجر
#چه_بگوییم
🌿🌿🌿
@FahmeGuran
🌿🌹🌿
❇امام صادق علیه السلام فرمودند: هر که میخواهد، در جوار پیامبرش(صلی الله علیه وآله) و جوار امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) باشد، زیارت امام حسین علیه السلام را رها نکند.
🍃خدایا به زودی زیارت امام حسین علیه السلام را نصیب همه ماسوره طارقی ها بگردان.🤲
#شاگرد_مدرسه_امام_حسینم
#حدیث
#سورهطارق
#همنشینی_با_اهلبیت_ع
🌿🌹🌿
@FahmeGuran