eitaa logo
فرنگ، بدون روتوش
1.9هزار دنبال‌کننده
932 عکس
78 ویدیو
2 فایل
به کانال فرنگ، بدون روتوش خوش آمدید. کانالی متفاوت برای معرفی و شناخت دقیق‌تر ابعاد فرهنگی اجتماعی اقتصادی غرب و شرق، توسط مشاهدات بنده و ایرانیان مقیم @Dr_Mehrabaan ..................... راه ارتباطی
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️خودت باش دختر خانوم 📝مریم مقدسی[پاریس] اینجا ایرانی‌هایی که در ایران مقید به آرایش مفصل بودن، روزهای اول با آرایشی با همان غلظت همیشگی در اجتماع و دانشگاه دیده میشن، اما چیزی از حضورشان نمیگذره که کم کم از این غلظت کم میشه و حتی به اینجا میرسه که کلا بدون آرایش و بعضا بدون رسیدگی جدی به حتی صورت یا ابرو... چرا؟ چون در فرانسه آرایش کردن و چهره‌ی با آرایش برای مردم بی اهمیت هست. من از کشورها و شهرهای دیگر بی خبرم اما اینجا در پاریس و البته دو سه شهر دیگه هم که دیدم مردم عادی تا استاد و دانشجو همه با چهره‌های خودشان در جامعه حاضر میشن و اکثریت، به دلیل نقص‌های اندام و صورتشان احساس کمبود اعتماد به نفس نمیکنن و اذعان میکنن که دوست داریم خودمان باشیم. در آشنایی‌هایم با دختر خانم‌های ایرانی، بارها شنیدم که همین باعث شده که دست از این کار وقت گیر و پر هزینه بردارن، چون پیرامون‌شون کسی نیست که خریدار باشه، نه مردش و نه زنش. به همین سادگی. کافیه در کشور ما هم این سبک از زندگی به همت خود دختران باب بشه. چهره‌های بدون آرایش. البته اینجا یک مشکل جدی‌تر وجود داره. متاسفانه چون اندیشه‌ی هدایت‌گر ندارن و پوشش به معنای حجاب ما نیست، نمایششان از چهره به کیفیت پوشش تغییر جهت داده. از لباس‌های نامناسب یک دختر خانم تا کیفیت روابط با مردان و طبیعتا برقرار ماندن آسیب‌هایی که متوجه‌شان میشه توسط نگاه‌های هرز یا دست درازی‌های ناگوار و پیدا نکردن علت آن! و افزایش دما دم قانون‌های پیچیده‌تر و جریمه‌های سنگین‌تر برای کمک به امنیت دختران. اما نیافتن علت اصلی، حالا یا تعامدا یا غفلتا. این آمار، نتیجه نظرسنجی فراگیر است که سایت فرانسوی به گزارش وزارت کشور، وضعیت زنان و خانواده در فرانسه رو شرح میده. تیتر سایت ضمیمه شده: " تعداد قربانیان تعرضات جنسی در خارج از خانه به نسبت سال قبل ۵۳ درصد افزایش پیدا کرده. به عبارت دقیق‌تر از ۱۷۳ هزار نفر قربانی سوء استفاده جنسی به ۲۶۵ هزار نفر رسیده. این وضعیت کشوری‌ست که پیشگام در آزاد کردن دختر از قید پوشش و حیا و خویشتن داری بوده. هیچ آزادی یواشکی هم ندارن، آزادی‌هایشان کاملا علنی است. اما دستاوردش برایشان چه بوده؟ این، راه رفته غرب است، آن وقت در رسانه‌ها دختران مطهر کشورم دعوت به پا گذاشتن در این مسیر بد عاقبت میشن... با یک شعار مخملی به نام آزادی... آزادی از چی به چی؟ اما هیچ گاه درباره‌ی این حرفی نمیزنن... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️ممنوعیت استفاده از موبایل 📝سعید کیانپور [دکترای روانشناسی، عضو کالج روان‌درمانی انتاریو کانادا] ایالت انتاریو تصمیم داره که در سال جدید ۲۰۲۵ تحصیلی قوانین جدیدی رو در مدارس اعمال کنه. بر همین اساس استفاده از تلفن همراه در مدارس ممنوع خواهد شد. به گزارش CTVNews ، از ماه سپتامبر سال جاری دانش‌آموزان مدارس انتاریو در مقطع مهد کودک تا کلاس ششم باید فقط با اجازه معلمشان در طول کلاس‌های درس از تلفن‌های همراه استفاده کنند. در غیر این صورت باید تلفشون رو خاموش کنن و دور از دید قرار بدن. در این بین دانش‌آموزان کلاس‌های ۷ و ۱۲ کمی آزادی عمل و انعطاف‌پذیری بیشتری دارن. چون ممنوعیت از تلفن همراه برای آن‌ها فقط در زمان درس خواهد بود. اگه دانش آموزی قوانین رو زیر پا بذاره، تلفن همراهش توقیف میشه و در اختیار کارکنان مدرسه قرار می‌گیره. سپس موضوع با والدین‌شان در میان گذاشته خواهد شد. استفان لچه وزیر آموزش و پرورش با اعلام این خبر گفت: والدین و معلمان بارها تذکر دادن که استفاده از تلفن‌های همراه در کلاس‌های درس، بچه‌ها رو از یادگیری منحرف میکنه. وی افزود: وقتی صحبت از تلفن‌های همراه میشه، خط مشی ما فراتر از ظاهر موضوع خواهد بود. زیرا ایمنی جسمی و تمرکز فکری دانش آموزان در مدارس انتاریو برای ما مهم هست. بر اساس مقررات جدید مدارس انتاریو، استفاده از رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نیز در مدارس ممنوع خواهند شد. ایالت انتاریو همچنین اشتراک‌گذاری و ضبط ویدئو یا عکس دیگران رو بدون رضایتشون ممنوع کرده است. همچنین از معلمان خواسته شده تا میزان تمرکز دانش آموزان رو در کلاس درس ارزیابی و در کارنامه‌شون لحاظ کنن. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️مهارت‌آموزی در مدارس دولتی 📝علی نورانی[توکیو] در یک خبرگزاری دولتی‌ دیدم که وزارت عالی آموزش چین اعلام کرده دروس مهارت‌های خانه شامل نظافت، آشپزی، تعمیرات، باغبانی و ساخت صنایع دستی به دروس مدارس دولتی ابتدایی و راهنمایی اضافه میشه. کلاس اول و دومی‌ها باید نظافت عمومی، شستن سبزیجات و پوست کندن میوه‌ها را بیاموزن. کلاس سوم و چهارمی‌ها باید کلاس رو تمیز کنن، لباس زیر خودشونو بشورن و بتونن غذاهای سرد آماده کنن و کار با وسایل خانگی رو یاد بگیرن. کلاس پنجم و ششمی‌ها باید پخت دو سه غذای ساده مثل نیمرو و املت رو یاد بگیرن. دانش‌آموزان راهنمایی هم باید پخت چند غذا رو به صورت کامل و مستقل و ساخت دو نوع صنایع دستی سنتی چین رو بیاموزن و دو کار صنعتی یا فناورانه رو بتونن انجام بدن ،مثلا پرینت اشیاء ۳ بعدی. برنامه درسی جدید شامل کار هفتگی غیردرسی هم هست. نظام آموزشی چین فوق‌العاده رقابتی و کنکورمحوره و این نگرانی وجود داره که کودکان از مهارت‌های ضروری زندگی عقب بمونن. بسیاری از والدین چینی از این تغییر استقبال کردن. در اینجا [ژاپن] هم تاکید زیادی روی پرورش استقلال دانش‌آموزان وجود داره و تمام کودکان در کلاس‌ «مهارت‌های خانه‌داری» مهارت‌های مهم و اولیه مثل نظافت، همکاری، کار گروهی و وظیفه‌شناسی رو بصورت عملی تمرین میکنن. در این کلاس بچه‌ها بسته به سن‌شون درباره مفاهیم مهم و مفید گفتگو میکنن، مثلا پیری، خانواده، بیمه، کسب درآمد، دوستی، ازدواج، مرگ، جامعه، اقلیت ها و غیره. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️داستان منو و مهاجرتم 📝 زهرا آزموده[ولینگتون نیوزیلند با افکار منفی و نفرت نمیشه زندگی کرد. رفتارهای روزمره‌ام شده بود مَثَل شلنگ عباس آقا، اونقدر با پیش‌فرض ذهنی با دیگران برخورد می‌کردم که خودم آزار می‌دیدم. بدتر اینکه خانواده رو هم دلگیر و نا امید کرده بودم. باید دنبال راه حل می‌گشتم. تصمیم گرفتم اول از همه دنبال علت رفتار سرد و نامهربان شهروندان باشم. سرچ کردم، مصاحبه دیدم، با افراد مختلفی که می‌تونستم سرصحبت رو باز کنم حرف زدم ولی دلیل مشترکی از روحیه نژادپرستانه‌ی استرالیایی‌ها پیدا نکردم. یکی می‌گفت مهاجرها از جامعه کناره می‌گیرن و چند دستگی ایجاد می‌کنن. یکی اعتقاد داشت مالیات شهروندان صرف پناهنده‌ها میشه، یکی دیگه حرف از به خطر افتادن امنیت جامعه می‌زد. همش دنبال این بودم که چرا هیچ کدومشون دلیل مشترک ندارن؟ یک شب که با همسر مشغول گفتگو بودیم، نتیجه تحقیقاتم رو مطرح کردم. گفتم: من تا نفهمم درد اینها چیه نمی‌تونم راهی پیدا کنم که حداقل دیدشون رو نسبت به خودمون عوض کنم. چرا هر کسی یه علتی میاره؟ همسر گفت: حرف‌هایی که بهت گفتن دلیل نبوده، دلیل تراشی بوده. یعنی نتیجه از قبل معلومه و بقیه‌ی زنجیره استدلال کاملا ساختگیه! بذار برات یه جور دیگه بگم. قدرت پردازش یه کامپیوتر بیشتر و سریع‌تر از مغز انسانه ولی میدونی چرا مغز انسان برتر از کامپیوتره؟ به طور جدی فاز معلمی گرفته بود. منتظر جواب من نشد و ادامه داد: چون مصرف توان الکتریکی کامپیوتر خیلی خیلی بالاتر از مغز انسانه. پردازشی که مغز انسان با چند وات انجام میده کامپیوتر دهها برابر برق مصرف کنه تا همون نتیجه رو بگیره. می‌دونی چرا؟ چون مغز زنجیره علل رو حذف می‌کنه و فقط نتیجه رو ذخیره می‌کنه. در حالی که کامپیوتر مرحله مرحله جلو میره تا به نتیجه برسه! دست خودش نیست. عادت کرده مسائل ساده رو تخصصی و علمی ‌کنه. فقط این وسط من گیج میشم :)) بهش میگم منظورت رو نمی‌فهمم میشه بگی چه ربطی به حرف من داشت؟ عینکشو جا به جا کرد و گفت بذار با مثال بگم. یه نفر وقتی توی بچگیش مرد سبیل‌داری رو دیده که دزد بوده. وقتی بزرگ میشه از تمام سیبیلوها بدش میاد. ولی اگه ازش بپرسی چرا از سبیل بدت میاد خاطره کودکیش یعنی همون سلسله علل [دزدی] از ذهنش حذف شده [برای کاهش مصرف انرژی مغز] برای همین شروع میکنه به دلیل سازی و میگه چون سبیل زشته یا چون سبیل نماد فلانه و یا غیره. در مورد افرادی که باهاشون برخورد داشتی نمی‌تونی بفهمی که عامل واقعی حذف شده در مغزشون چی بوده که حالا به عدم پذیرش فرد خارجی منجر شده. حتی ممکنه علت واقعیش در نسل‌های قبل باشه که سینه به سینه به نسل بعدی منتقل شده باشه و طرف خودش هم علت اصلی رو ندونه. مثل اینکه خیلی‌ها طبق یه کپی‌برداری وقتی می‌خوان چشم نزنند میگن "بزنم به تخته!" و اگه ازشون بپرسی چه ربطی بین چشم و چوب هست چیزی نمی‌دونن و براش دلیل سازی می‌کنن. نا امید گفتم: پس با این حساب وقتی علت معلوم نباشه نمیشه کاری برای تغییر و تصحیح نتیجه کرد. گفت: اصلا اینطور نیست. اتفاقا میشه زنجیره علل رو در ذهن فرد تغییر داد تا نتیجه تغییر کنه. روشی که بعضی روانشناس‌ها برای درمان فوبیا استفاده میکنن همینه که با جایگزین کردن تجربه‌های جدید اثر نتیجه‌گیری ذهنی قبلی رو پاک کنن. هرچند که این کار ممکنه یه کم وقت‌گیر باشه ولی شدنیه! در مورد این موضوعی که مطرح کردی بهتره که به جای پیدا کردن علت، دنبال این باشی که اطلاعات جدیدی تو ذهن افراد ثبت کنی تا کم‌ کم جایگزین قبلی بشه و نتیجه رو تغییر بده. ولی نمی‌دونم با چه روشی میشه این کار رو کرد ولی شدنیه ادامه دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️سفرنامه لبنان همان‌طور که گفته‌ بودم، بالاخره پس از سال‌ها، رویای سفر به لبنان، این سرزمین عجیب اتفاق افتاد. آن هم شاید در یکی از پر مخاطره‌ترین دوره‌های اخیر منطقه و لبنان. چون فکر می‌کنم شرایط طوری نیست که بتونم منظم و جمع‌بندی ‌شده، از آورد‌های این سفر بنویسم، فعلا ترجیح بر اینه که یک تصویری کلی از سفرم بدم تا شاید بعدتر و به مرور، بیشتر ازش بنویسم. سفرم حدود یک هفته طول کشید. در این یک هفته، ۴ روز در بیروت جستجو کردم و ۳ روز بقیه رو به جستجو در سایر شهرها: یک روز در بندر طرابلس در شمال لبنان، یک روز در بعلبک و منطقه کوهستانی بقاع در شرق و یک روز در بندر صیدا در جنوب لبنان. توصیه‌ها و هشدارهای دوستانه و قلبی و قبلی در مورد خطرات حضور بی‌حامی محلی در بیروت و لبنان و سفر نکردن تنها و نرفتن به برخی مناطق را گوش نکردم و تلاش کردم خودم رو مثل تمام سفرهایم، در جامعه‌ی مقصد غرق و گم کنم. هم اینکه پول کرایه‌ی ماشین و راننده‌ی همراه و راهنما رو نداشتم و هم اینکه این نوع سفر و فاصله‌گیری از جامعه‌ی مقصد، با ذائقه‌ی سفری‌ من ناهمخوان بود. خوشبختانه بر خلاف تمام هشدارهای عزیزان‌ دلسوز، فضا دوستانه‌تر و امن‌تر از حد تصور بود. در تمام شهرها و هر روز، پیاده‌روی‌های طولانی در شهر، بخش اصلی سفر محسوب میشد. به‌طور میانگین روزانه حدود ۱۳ کیلومتر پیاده‌روی کردم و در شهرها پرسه میزدم. در روزهای اقامت در بیروت، همراهی صمیمانه و ارزشمند یکی از دوستان عزیزم که دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه سن‌ژوزف بیروت هست، برکت سفرم رو چند برابر کرد. قطعا بدون همراهی و شریک شدن در این سفر، داستان‌ها و نکته‌های پنهانِ فراوانی از بیروت رو نمی‌دیدم و چهره‌هایی ازش رو نمی‌شناختم. سفرهای بین‌شهری‌ رو با ون‌های عمومی برای رفتن به طرابلس و بعلبک و اتوبوس‌های عمومی برای رفتن به صیدا بود‌. تجربه‌ی سفر در کنار مردم در این مسیرها خودش داستان‌ها و شگفتی‌های فراوان داشت که طبیعتا با کرایه کردن تاکسی دربست کاملا از دست می‌رفت. این هم توصیه‌ای به سایر عزیزان علاقمند به سفر به ‌خصوص از جنبه‌های اجتماعی که در کنار پیاده‌ روی‌های طولانی و با هدف یا اکتشافی و بی‌هدف و پرسه‌زنی، سفر با خودروهای عمومی در کنار مردمان منطقه و ساکنین رو از دست ندن. در تمامی شهرها، تمام تلاش‌م رو کردم تا آنجایی که ممکنه زندگی عادی و فضاهای حضور شهروندان لبنانی از قشرهای مختلف را تجربه کنم و در دام نگاه توریستی به جامعه‌ی مقصد و مثلث گول‌زننده‌ی هتل، موزه و فضاهای توریستی نیفتم: از حضور در کلیساها، مساجد، قبرستان‌ها، پاساژها و مراکز خرید، کتابفروشی‌ها، مراکز تفریحی جوانان، سینماها و دیدن فیلم در کنار مردم، کافه‌ها، رستوران‌ها، قهوه‌خانه‌ها، بازارهای سنتی، مراکز تجمع دستفروش‌ها تا دانشگاه‌ها و مراکز علمی و غذا فروشی‌های خیابانی و خلاصه هر جایی که می‌شد "زیست‌های واقعی لبنانی‌ها" رو دید و در کنارش تجربه کرد رو تجربه کنیم. به پیشنهاد و پافشاری دوستم و تجربه‌های ارزشمندش، حتی تلاش کردم مکان اقامت‌م هم نه در هتل و نه حتی در قالب ایربی‌اندبی‌ها[خانه مبله]، بلکه به صورت مهمان [کوچ سرفینگ] در خانه‌های شهروندان عادی لبنانی باشه. خود همین مهمان شدن رایگان در خانه‌ی شهروندان عادی، تجربه‌هایی جدید و عجیب رو به سفر اضافه کرد. ادامه دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️خدمات بهداشتی و درمانی 📝حسین فیروز [هلسینکی، فنلاند] طبعا دسترسی به خدمات بهداشتی، پزشکی و درمانی حق همه انسان‌هاست و یکی از نیازهای ضروری‌ست و اگر کسی بخاطر فقر از دسترسی به این امکانات محروم است، باید دولت، سیستم مالیاتی، فساد اداری و دولتی را زیر ذره‌بین انتقاد ببریم. در فنلاند مالیات‌ها بسیار سنگین است و اختلاف طبقاتی آنچنان چشم‌گیر نیست. یکی از خدمات دولت در مقابل این مالیات‌ها، پوشش بیمه‌ای فوق‌العاده در بخش دولتی است. اگر چه کلینیک و بیمارستان‌های خصوصی هم وجود دارن، اما سیستم درمانی دولتی تقریبا همه هزینه‌های مراجعین رو پرداخت میکنه و تعرفه‌های دولتی بسیار ارزان هستند. به عبارتی این مالیات وارد چرخه‌ی رفاه عمومی میشه. برنی سندرز سال ۲۰۱۹ توییت کرده بود که هزینه به دنیا آوردن نوزاد در آمریکا ۱۲ هزار دلاره و در فنلاند، ۶۰ دلار. نماینده‌های جمهوری‌خواه کیفیت پایین خدمات پزشکی در فنلاند را دلیل اصلی این هزینه‌ی کم می‌دانستند، اما در سال ۲۰۱۴ فنلاند بهترین سیستم پزشکی دولتی دنیا شناخته شد و در سال ۲۰۲۱ هم ۹‌امین سیستم درمانی دولتی دنیا رو داره. حتی با وجود این تعرفه‌های دولتی، سقفی برای پرداخت نیز درنظر گرفته شده است. مثلا حداکثر میزان پرداختی هر بیمار بدون احتساب خدمات دندان‌پزشکی در سال، ۶۸۰ یورو است! مهم نیست که برای چه به بیمارستان مراجعه کنید، سرماخوردگی باشه یا شکستی دست، عمل جراحی قلب باز باشه یا سرطان بدخیم. مهم نیست که چه مدت در بیمارستان بستری باشید، یک شب یا چند ماه. هر یک سنت بیشتر از ۶۸۰ یورو رو دولت پرداخت خواهد کرد. قیمت داروها نیز داستان مشابهی داره و حداکثر سهم بیمار برای خرید دارو در یک سال، ۵۸۰ یورو هست. در فنلاند اگر بیمار داشته باشید، تنها نگرانی شما سلامت بیمار است، هزینه‌های درمانی قبلا به لطف مالیات‌هایی که خودتان و دیگران پرداخت کرده‌اید، حساب شده است. برای درک بهتر، میانگین درآمد ماهانه در فنلاند، در حدود ۳۶۰۰ یورو قبل از مالیات است. پ.ن: در مورد هزینه درمان در آمریکا میتونید به اینجا مراجعه کنید. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️برای شرکت در یک دوره یک ماهه در رشته‌ی حقوق از دانشگاه USC عازم لس‌آنجلس شده بودم. با اختلال در سرورهای مایکروسافت، این سفر با چالش‌های جدی روبرو بود. فقط باید در آمریکا بود و با آن میزان پرواز در طول روز و درهم ریختگی در فرودگاها تا شاید به عمق فاجعه و در هم ریختگی پی برد. اما نکته‌ی جالب‌تر این سفر برگزاری غرفه فرهنگی فلسطین در قسمت دپارتمان اداری دانشکده‌ی حقوق گولد بود. همیشه برایم سوال بود که مسئولین دانشگاه آن هم در ایالات متحده چه راحت اجازه‌ی تشکیل چنین غرفه‌هایی رو به دانشجوها میدن! هر چند که در ایالت‌های دیگه از تشکیل چنین تجمع‌هایی جلوگیری میشه، اما همین قوانین مختلف در هر ایالت و سطح اختیاراتی که رؤسای دانشگاه‌ دارن و اقدامات خودجوش دانشجوهای آمریکایی حقیقتا شگفت‌انگیزه ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️لباس دست دوم نوزاد یکی از رایج ترین فروش‌ها در بازار دست دوم فروشی در فرانسه، پوشاک نوزاد است. از آنجا که نوزاد زود رشد میکنه و لباس‌ها در مدت کم بی استفاده میشه، و از طرفی لباس نوزاد و کودک خیلی گرون در میاد، از این طریق به کم درآمدها کمک خوبی صورت میگیره. از لحاظ فرهنگ اینجا هم اصلا براشون عار و افت کلاس نیست که لباس دست دوم برای نوزادشون خریداری کنن. روی کاغذها رده سنی به تفکیک ماه نوشته و هر تکه لباس ۱ یورو قیمت گذاشته شده. 📸ویدا درخشان [لیون فرانسه] ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️تجارت در حوزه بذر و کاشت به نظرم یکی از بیزینس‌هایی که تو ایران خیلی بهش توجه نشده و از اون برندهای معروف نمیشناسیم، تجارت در حوزه بذر با بسته بندی‌های شکیل و زیباست. البته شرکت‌هایی وجود دارن‌ها ولی من چیزی شبیه این رو در مورد بذر ندیده بودم. اینجا فروشگاه معروف به ریجکت شاپ هست همانند فروشگاه والمارت در آمریکا، که شما می‌تونید چیزهای مختلفی رو ازش تهیه کنید من‌جمله این بذرهای سبزی. ‌ البته بذرهای گل هم به همین صورت در کنار بذر سبزی وجود دارن. روی بسته بذرها اطلاعات مختصر و مفیدی در مورد نحوه کاشت و نگهداری اونها وجود داره که خوب برای کسایی که آشنایی ندارن، کار رو تا حد زیادی آسان میکنه. ‌ همچنین خاک‌های مناسب برای کاشت گل و گیاه با برندهای گوناگون و دیگر تجهیزات باغبانی و غیره هم در همین فضا قابل دسترس هست و شما به آسانی میتونید فراهم کنید. شاید این نیز در ترویج کاشت گل و گیاه و حفظ طبیعت مفید و منجر به عادت‌های خوب فرهنگی در حوزه طبیعت و طبیعت دوستی بشه. 📸 زهرا آزموده[ولینگتون نیوزیلند] ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️معرفی کتاب کتاب خواندنی برخیز و اول تو بكش؛ در ۸۳۰ صفحه تاریخ پنهان ترورهای سازمان‌ یافته اسرائیل رو بازگو کرده است. رونن برگمن نویسنده این کتاب، یک روزنامه ‌نگار اسرائیلی‌ست که سال‌ها در روزنامه‌های هاآرتص و یدیعوت آهارنوت کار کرده و در حال حاضر عضو شورای دبیران روزنامه نیویورک‌تایمز و مسئول دفتر خاورمیانه این روزنامه است. او در سال ۲۰۲۴ و به همراه بقیه تیم خاورمیانه نیویورک‌تایمز جایزه پولیتزر را برای گزارش‌هایش از جنگ اسرائیل و حماس برد. اسم اصلی کتاب: Rise and Kill First: The Secret History of Israel's Targeted Assassinations او در این کتاب که در سال ۲۰۱۸ منتشر شده، تاریخچه تشکیل سازمان‌های اطلاعاتی اسرائیل و ترورهای این سازمان‌ها در طول چند دهه گذشته رو روایت کرده و برای نوشتن این کتاب بیش از هزار مصاحبه با شخصیت‌های سیاسی و امنیتی و ماموران مخفی اسرائیل انجام داده است. پ.ن: مطالعه این کتاب را برای کسانی که فعالیت‌های سیاسی دارند، به شدت توصیه میکنم ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️سیستم اداره شهرها در آمریکا در آمریکا همه شهرها سیستم حکومت‌گری یکسانی ندارند و به تبع آن، شهرداران همه شهرها نقش‌ها و وظایف مشابه نیز ندارند. برخی شهرها به اصطلاح "شهردار محور" هستند که در آن شهردار مثل رئیس‌جمهور قدرت اجرایی بالایی دارد. برخی دیگر "شهردار تشریفاتی" هستند که در آن شهردار بیش‌تر نقش روابط بیرونی و عمومی را ایفا می‌کند، مثل روابط رئیس جمهور و نخست‌وزیر در خیلی کشورها و امور روزمره شهر توسط یک متخصص حرفه‌ای به اسم مدیر شهر انجام می‌شود. انتخاب شهردار در این نوع شهرها یک فرآیند سیاسی رای‌گیری شهروندان و استخدام مدیر شهر مثل استخدام مدیران حرفه‌ای شرکت‌ها و از طریق رزومه و مصاحبه است. این توضیح هم لازم است که تقریبا در همه شهرها، علاوه بر موضوعات کلاسیک مثل مسکن و حمل و نقل و پارک‌ها، شهردار مسوول انتخاب فرمانده پلیس شهر هم هست. در برخی شهرها، اداره مدارس هم زیر نظر شهردار است ولی نه لزوما در همه. مثلا در کالیفرنیا مدارس مستقیما زیر نظر شورای آموزش و وصل به دولت ایالتی است و دولت محلی نقشی در مدیریت آن ندارد. در شهرهای با شهردار ضعیف، شورای شهر هم معمولا خودش نقش مستقیم اجرایی دارد مثل هیات مدیره تمام‌وقت یک شرکت که درگیر عملیات است ولی در شهرهای با شهردار قوی، نصب معاونت‌های مختلف شهرداری و مسوولان شهر معمولا مستقیم با شهردار است. مثال‌های معروف شهردار نیویورک و لس‌آنجلس که شهرداران‌شان معمولا سودای قدم‌های بعدی سیاسی مثلا ریاست‌جمهوری و فرمانداری ایالت را دارند. در مقابل اکثر شهرهای سایز متوسط آمریکا مدل شهردار ضعیف را دارند که کسی حتی اسم شهردارشان را یادش نمی‌آید چون شهردار کم‌تر سیاسی یا حزبی و بیش‌تر یک شخصیت محلی است. این تجربه ممکن است به کار ایران هم بیاید. خیلی شهرهای ایران شهرداران یا مدیران شهری حرفه‌ای و غیرسیاسی و با افق کاری بلندمدت لازم دارند که باید بیرون از بازی سیاسی باشند و روی مسایل شهر تمرکز کنند. شورای شهر هم به تبع باید از صاحب‌نظران متنوع موضوعات شهری (شهرسازی، معماری، حمل و نقل، بهداشت، اقتصاد، محیط‌زیست، حقوق، فناوری، و ...) تشکیل شود و مستقیم درگیر اداره جنبه‌های مختلف شهر باشد. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
اسمش متیو بود و حدودا ۴۰ ساله. دوران دبیرستان رو در آمریکا درس خوانده بود. گفت از مدرسه که فارغ‌التحصیل شدم، دور مرکز شهرم رو یک دایره کشیدم در شعاع ۲۰۰ کیلومتر و گفتم می‌خواهم خارج از این دایره دانشگاه بروم. کارشناسی رو در جنوب آلمان خوانده بود و دکترایش را در دانشگاه صنعتی برلین. اما به دلیل بیماری نیمه‌کاره رها کرده بود. یک سالی هم در چین کار کرده بود. و بعد از سال‌ها به زادگاهش برگشته بود و در یکی از بهترین دانشگاه‌های آلمان مشغول تحقیق روی استفاده از ذرات نانو‌ پارتیکل برای استفاده‌های دارویی بود. ‌در دانشگاه USC با او آشنا شدم. می‌خندید و‌ می‌گفت نمی‌دانم، شاید حتی این ذرات سرطان‌زا باشند و اصلا به درد حمل مواد دارویی نخورند. ولی به هر حال ما تحقیق می‌کنیم شاید به نتایج خوبی برسیم. حرف از انتخابات آمریکا شد. از خود آمریکایی‌ها که دل خوشی نداشت و خاطرات بدی از دوران تحصیل در آنجا داشت. می‌گفت خوشحالم که به آلمان برگشتم. آمریکایی‌های خیلی تنگ نظرند.[راست میگفت :)] از جاسوسی و شنود آمریکایی‌ها از شهروندان آلمانی هم ناراحت بود. وقتی فهمید که ایرانی هستم گفت خیلی دوست دارم به ایران بیام. گفت آنچه که توی رسانه‌ها در مورد ایران میگن رو هیچ وقت باور نکرده :) ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️ سفر سراب • قسمت دوازدهم: خاطرات آمریکا و کار در فیس‌بوک 📝صادق رسولی [ایالت پنسیلوانیا] پزشک گفت احتمالا اواخر پاییز ۲۰۱۶ پسرمان به دنیا می‌آید. هنوز موفق نشده بودم برای مادرم ویزا بگیرم که بیاد کمک‌دستمان. نمی‌دانستم بعد از بچه‌دار شدن، دور از خانواده، با حقوق دانشجویی و با فشار دکتری و همسرم چه پیش می‌آید. همیشه بلندبلند می‌گفتم که خدا خودش درست می‌کند. از خدا که پنهان نبود، از شما چه پنهان، توی دلم رخت می‌شستند. وقتی پدر می‌شدم که سال پنجم دکتری بودم و در نهایت یک سال دیگر فرصت داشتم کاری بکنم. اما نه. انگار موفقیت جن شده بود و ما بسم‌الله. به هر دری که می‌زدم بسته بود. اشکال کار از کجا بود؟ من فقط در تابستان ۲۰۱۳ در عرض سه ماه دو مقاله داده بودم ولی حالا... موقع بچه‌دار شدن تنها بودیم. روز عید شکرگزاری علی به دنیا آمد. در اتاق عملی که پنجره‌ای داشت رو به رودخانه مه‌آلود هادسن و ساحل نیوجرسی. بچه را که به پرستاری بردند برای شستشو و آزمایش‌های اولیه، از فرط خستگی روی مبل کنار تخت اتاق عمل خوابم برد. ولی روز شکرگزاری آمریکایی‌ها انگار که عاشورای ایران باشد، هیچ رستورانی باز نبود. خدا خیر دهد یکی از دوستان ایرانی را که به ما غذا رساند. مادر، طبق قانون ایالاتی باید دو شب تحت مراقبت می‌ماند. علی مثل خیلی دیگر از نوزادها زردی گرفته بود. ناچار بودیم بگذاریمش پرستاری. پرستار به ما گفت می‌توانیم به بهانه کم‌توانی مادر یک شب دیگر در زایشگاه بمانیم. در آن شرایط به این که پول قبض همین «یک شب دیگر» چقدر می‌شود اصلا فکر نمی‌کردم. خب چه کنم! چاره‌ای جز رضایت به وضع موجود نداشتیم. شب آخری که علی بیمارستان بود ما ترخیص شدیم. من باید هر چهار ساعت یک‌بار می‌رفتم بیمارستان و به بچه شیر می‌رساندم. و بعد که ترخیص شد زندگی جدیدمان شروع شد. همین شد که دو ماه اول از کار کلا افتادم و وردست همسر به بچه‌داری پرداختیم. هیچ هم از بچه‌داری نمی‌دانستیم. حتی اولین بار از پرستار خواستیم پوشک عوض کردن را یادمان دهد. مادربزرگ بچه شده بود یوتیوب. چگونه آروغ نوزاد را بگیریم؟ نوزاد کم می‌خوابد، چه کنیم؟ خسته‌ام از بچه‌داری، چگونه توانم را بازیابی کنم؟ و از این سؤال‌ها. با همه مصائب ممنوعیت سفر ایرانی‌ها به آمریکا، پنج ماه اول ما بودیم و خدای مهربان که الحق مهربانی کرد. هنوز نمی‌فهمم ما چطور آن‌قدر صبور شده بودیم. من هیچ‌گاه آن‌قدر صبر را در خودِ کم‌تحملم سراغ نداشتم. همسرم صبح زود بچه را می‌سپرد به من و می‌رفت طبقه هم‌کف ساختمان که سالن مطالعه داشت. سالن مطالعه که چه عرض کنم. با میزهای یک‌سره و بدقواره و صندلی‌های چوبی که جز درد دست و کمر ارمغان دیگری نداشت. من هم به خواب می‌رفتم تا آن که معمولاً حدود ساعت یازده بچه بیدار می‌شد. همسرم را خبر می‌کردم. می‌آمد و رتق و فتقش می‌کرد. نهار بود و نماز. بعدش دوباره همان روند تا ساعت پنج یا شش عصر. در این حیص و بیص عصرها کمی کار می‌کردم ولی اصل کارم از ساعت هفت عصر بود تا دو شب. عجیب آن که در همان روند با استادی دیگر که خیلی اتفاقی به پروژهٔ مشترک رسیدیم ظرف دو ماه مقاله هم دادیم. نمی‌دانم نامش را باید می‌گذاشتم برکت یا قسمت یا … نمی‌دانم. ولی هر چه که بود، دیگر داشت بوی الرحمن دکتری بلند می‌شد. قبض‌های بیمارستان هم انگار به قصد کشتن ما می‌آمدند. چرا آخر؟ باید دنبال کارآموزی می‌گشتم تا هم کمک‌هزینهٔ حدود ۸ هزار دلار قبض بیمارستان باشد، هم کارآموزی را طبق سنت معمول اینجایی‌ها تبدیلش کنم به شغلِ پس از دکتری. اولی‌اش مصاحبه گوگل بود. می‌دانستم قرار است سوال‌های سخت بپرسند که نیاز به آمادگی دارد. ولی من دیگر فرصتی برای آماده شدن نداشتم. با سلام و بسم ‌الله مصاحبه تلفنی دادم ولی حین همان مصاحبه فهمیدم که گند زدم. مقصد بعدی بلومبرگ بود که به خاطر توصیه‌نامه هم ‌آزمایشگاهی سابق و شناخت طرفینی معلوم بود قبولم می‌کنند. برای مایکروسافت هم از طریق یکی از دوستان چینی که در یاهو باهاش آشنا شده بودم اقدام کردم. یکی از کارمندان آنجا، مردی هندی به اسم پارتا، با من تماس گرفت و آن هم مصاحبه‌ای ساده بود. همیشه دوست داشتم یک بار دیگر که شده زندگی در کالیفرنیا را تجربه کنم. چه از این بهتر که مایکروسافت مسکن رایگان به کارآموزها می‌داد و خودروی کرایه‌ای با نصف قیمت بازار. آن روز که خبر قبولی‌ام از مایکرو سافت آمد، اول از همه به پیتزا فروشی ایتالیایی محله رفتم که این اتفاق را جشن بگیریم. خوشحال بودم که دارم از این هوای دلگیر و سرد نیویورک که تابستانش شرجی بود و شلوغ، به هوای آفتابی و خنک کالیفرنیا می‌رفتم. حساب و کتاب داشت جور می‌شد: می‌روم مایکروسافت و آنقدر خوب کار می‌کنم که به من پیشنهاد کار بعد از دکتری بدهند. ادامه دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️چرا به ایران بازگشتم؟ • قسمت اول 📝امید وحیدی[فارغ التحصیل مهندسی شیمی از دانشگاه‌ بریتیش کلمبیا کانادا] مدت‌هاست که میخواستم در مورد تجربیات خود از زندگی در خارج از ایران که به مدت ۵ سال به طول انجامید و دلایل بازگشتم به ایران، مطالبی را بنویسم تا برای دانشجویان و کسانی که به نوعی برایشان جالب است، مفید واقع شود. حال وقت آن فرا رسیده است. انگیزه اصلی نوشتنم، سوالات بسیار و مکرری است که افراد مختلف و بالاخص دانشجویان درباره علت رفتنم به خارج از کشور، شرایط زندگی در آنجا، نحوه گرفتن پذیرش از دانشگاه‌های خارج از ایران و از همه مهمتر، علت بازگشتم به کشور از من می‌پرسند. نوشتن مطلب در این موضوع، می‌تواند یک مقدار بطول بیانجامد و مسئله را از جهات بسیاری می‌توان مورد ارزیابی قرار داد و ان‌شاءالله که خداوند توفیق دهد متنی را که مرضی او باشد و برای خوانندگان مفید واقع شود، بنویسم. هدف من از نوشتن، کمک به تصمیم‌گیری برای دانشجویانی است که تمایل به ادامه تحصیل در دانشگاه‌های خارج از ایران دارند. این کمک، لزوما در جهت تشویق و یا تقبیح رفتن به خارج از کشور نیست. البته نظر شخصی خود را نیز در فواصل بعدی بیان خواهم کرد که ممکن است برای خواننده محترم قابل قبول نباشد. در این سلسله نوشتار سعی دارم جنبه‌های مختلفی از زندگی در غرب را برای افراد مقیم ایران که اغلب تجربه‌ای از زندگی کردن در آنجا ندارند و معمولا به این جنبه‌ها توجه نمی‌کنند، روشن کنم. به عبارتی هدف، طرح موضوع برای فکر کردن به جنبه‌های مختلف مسئله رفتن یا نرفتن به خارج از کشور است که اغلب مغفول واقع می‌شود. این غلفت معمولا باعث ایجاد اشتباهات محاسباتی در تصمیم‌گیری به مهاجرت موقت یا دائم به غرب می‌شود و من سعی کرده‌ام با بیان بسیاری از مطالب و پاسخ به سوالات موجود، جنبه‌های مختلف مسئله را بازگو کنم تا تصمیم گیری در مورد رفتن یا ماندن، واقع‌بینانه تر و با اطلاعات بهتر انجام شود. با توجه به اینکه زندگی کردن در غرب که دارای محیطی کاملا متفاوت با ایران است ریزه‌کاری‌های بسیاری دارد و تا شخص در آنجا زندگی نکرده باشد، نمی‌تواند اشراف خوبی به بسیاری از مسائل داشته باشد. چون اکثر افرادی که می‌خواهند به خارج از کشور بروند، در غرب زندگی نکرده‌اند و آنجا را ندیده‌اند، آگاهی محدودی نسبت به زندگی در آنجا دارند و این آگاهی معمولا محدود است به شنیده‌ها از اطرافیان و بالأخص آنچه در رسانه‌ها مشاهده کرده‌اند. این افراد بصورت طبیعی بسیاری از مسائل را به درستی و دقیق نمی‌دانند و تصورات آن‌ها اغلب خام و ناپخته است. همچنین، مسائل متعددی هم وجود دارد که اصلا در مورد آنها هیچ چیز نه شنیده‌اند و نه می‌دانند و بنابراین هیچ تصوری نسبت به آن‌ها ندارند. این مسئله در مورد دانشجویان که معمولا در سنین جوانی بسر می‌برند بسیار جدی‌تر می‌باشد. هدف من روشن کردن این مسائل برای آن‌هاست. در این سلسله نوشتار نهایت سعیم را در ایجاد فصل‌ها و زیر فصل‌های مناسب با یک روند منطقی کرده‌ام تا دنبال کردن مطالب مختلف برای خواننده آسانتر باشد و در وقت عزیزانی که تمایل ندارند همه متن را بخوانند، صرفه‌جویی شود. اما در هر حال توصیه می‌کنم تمامی فصل‌های آن خوانده شود چرا که اکثر مطالب به همدیگر پیوستگی دارند. ادامه دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️زن‌ بودن سخت است یادم هست این عکس را از یک خِنزر پِنزرفروشی در Hot Springs آرکانزاس گرفتم. تلفظ آرکانزاس که فرانسویِ آرکِنسا ست خودش قصه‌ای دارد که خودشان هم نمی‌دانند بالاخره چجوری تلفظ میشه. ‌نوشته‌ی روی تابلو درد عجیبی در خود دارد. از داستان زنانی که در آمریکا، با پایان جنگ جهانی اول حق رای پیدا می‌کنند. همزمان با سلطنت احمد شاه قاجار در ایران. چهار سال بعد از اعطای حق رای، زنی در تگزاس به فرمانداری ایالت می‌رسد و دو سالی ایالت را می‌چرخاند. بعد دوباره به فرمانداری می‌رسد بین سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۲ میلادی. با یک وقفه‌ی تقریبا ۶۰ ساله و قبل از فرماندار شدن جورج بوش پسر، باز یک زن فرماندار می‌شود. بله، زن بودن در آمریکا سخت است، به اقرار کسانی که در آنجا متولد شده‌اند هنوز این شعار درون تابلو بین‌شان رایج است. شما باید مثل یک مرد فکر کنید، مثل یک خانم رفتار کنید، مثل یک دختر جوان به نظر برسید و مانند یک اسب کار کنید. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch