eitaa logo
فرنگ، بدون روتوش
1.9هزار دنبال‌کننده
931 عکس
78 ویدیو
2 فایل
به کانال فرنگ، بدون روتوش خوش آمدید. کانالی متفاوت برای معرفی و شناخت دقیق‌تر ابعاد فرهنگی اجتماعی اقتصادی غرب و شرق، توسط مشاهدات بنده و ایرانیان مقیم @Dr_Mehrabaan ..................... راه ارتباطی
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️نظارت بر صنعت خودروسازی در آمریکا ماشین بنده در آمریکا، یک عدد خودروی مزدا CX7 بود تا اینکه چند سال پیش، در یک شب برفی تصادف کردم و ماشین واژگون شد. در هنگام تصادف هر شش ایربگ‌ ماشین باز شد و خدا رو شکر‌ از ماشین سالم بیرون اومدم. بعد از تصادف وقتی به آینه نگاه کردم متوجه شدم که صورتم پر شده از خورده فلزاتی که در اثر باز شدن ایربگ به صورتم برخورد کرده و موجب خونریزی محدودی در صورتم شده بود. خسارت ماشین اینقدر زیاد بود که شرکت بیمه پول ماشین رو تمام و کمال به من پرداخت کرد. بعد از چهار ماه که ماشین از بین رفته و پولش بهم پرداخت شده بود، یک نامه از دادگاه فلوریدا دریافت کردم که میگه ایربگ برخی مزداها مشکل داشته که باعث پرتاب ذرات ریز فلز به صورت سرنشینان ماشین می‌شده. مستندات مشکلات ایربگ این مزداها به دادگاه ارائه‌ شده و دادگاه جریمه ۷۵ میلیون دلاری شرکت مزدا رو طی یک توافق (Settlement) بررسی خواهد کرد. در این نامه گفته شده در صورتیکه دادگاه رای بده و شما بابت عدم عملکرد درست ایربگ محتمل خسارت شده باشید، با قبول این توافق ۵۰۰ دلار دریافت می‌کنید و اگر قبول نکنید، می‌تونید شکایت کنید و ممکنه تا سقف ۵۰۰۰ دلار دریافت کنید! به عبارت دیگه در آمریکا نهادهایی وجود دارن که برای احقاق حقوق مصرف‌کنندگان تلاش می‌کنن، و حتی اگر شما قبلا در اثر استفاده از خودرو دچار هزینه شده باشید، حقوق شما قابل پیگیری‌ست. این نظام تنبیهی در آمریکا باعث شده که خودروسازها تمام توان خودشون رو بکار بگیرند تا مبادا مشمول جرائم سنگین بشن، درحالی که چنین ساز و کار نظارتی محکم اساسا در ایران وجود ندارد. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️ابتدا آموزش؛ سپس دادنِ مسئوليت 📝دکتر زهرا نصر آیا تابحال اتفاق افتاده که مسئولیت کاری رو به عهده گرفته باشید ولی ندونید باید چکار کنید؟ همچین چیزی در آمریکا تقریباً اتفاق نمی‌افته! بارها در حین تحصیل و کار در آمریکا مشاهده کردم که قبل از سپردن مسئولیت به کسی، ابتدا به اون شخص آموزش مورد نیاز رو میدن. به عنوان مثال دانشجویی را تصور كنيد كه در مراحل انتهایی آموزش تئوريک يكی از رشته‌های علوم پزشكی است، طی دو یا سه سال امتحانات مربوطه را با موفقيت گذرانده، و قرار است در ماه‌های آینده كار درمان را روی بيماران واقعی شروع كند. این دانشجو می‌بایست طی چند هفته‌ دوره‌های فشرده‌ی آمادگی ورود به كلينيک را بگذراند. مثلاً نحوه‌ی كار با نرم افزار استاندارد كامپيوترهای داخل كلينيک، اصول كنترل عفونت، قوانين مربوط به محرمانه بودن اطلاعات بيماران، اتاق‌های مختلف بخش، مسئوليت هر بخش به اضافه‌ی حيطه‌ی وظايف آن مسئول، و يا محل مشخص شده برای مواد و وسايل درمانی. مربيان و اساتيد، توضيحات مفصل و گاهی خسته‌كننده و تكراری به دانشجويان ارائه می‌دهند. علاوه بر این، دانشجو می‌تواند به راحتی و بدون اكراه، از مربيان مربوطه تقاضای توضيحات بیشتر و يا حتی جلسات خصوصی آموزش اضافه را داشته باشد. با وجود تمام آموزش‌های فراهم شده، انتظار می‌رود كه دانشجو از لحظه‌ی ورود به كلينيک به قوانين كاملا آشنا بوده و در اين زمینه مرتكب هیچگونه خطایی نشود. خاطرم هست در دوران دانشجویی در ايران، بسياری از مطالبی که می‌بایست آموزش داده می‌شد، فقط دهان به دهان بين همكلاسی‌ها می‌چرخيد و منبع يا افراد مشخصی جهت آموزش‌های لازم به ما معرفی نشده بود. بنابراین احتمالاً حدس می‌زنید كه دانشجو با چه اضطرابی وارد دنيای واقعی معالجه‌ی بيمار می‌شد. نكته‌ی مهم ديگری كه بارها در آمریکا باهاش مواجه شده‌ام اين هست كه بعد از اتمام دوره‌های آموزشی، در موقع انجام کار به فرد اعتماد كامل می‌شود، مگر اینکه اثبات شود كه فرد دچار خطا و یا اشتباهی شده باشد؛ دقيقاً مثل اينكه يک مربی شنا شاگردش را به میزان کافی آموزش دهد و بعد يک دفعه او را به قسمت عميق استخر رها کند تا شاگرد مجبور شود هرچه را در ساعت‌های متمادی در كنار آب ياد گرفته، حالا عملاً انجام دهد و در واقع شنا كند. اعتماد بسيار بالایی كه به دانشجوی تازه‌كار و يا كارمند تازه استخدام شده اعطاء می‌گردد، به وی احساس مسئوليت بيشتر می‌دهد که باعث می‌شود وی برای حفظ اعتماد بالادستی‌ها تلاش بیشتری كند. در عين حال نمی‌توان انتظار داشت در حالی كه به فردی آموزش كافی و يا فرصت سوال پرسیدن نداده‌ايم، انتظار كارایی بالا و يا خلاق بودن و شكوفا شدن در محيط عمل را داشته باشيم. بنابراین بطور خلاصه می‌توان گفت که سیستم به نحوی چیده شده که به افراد آموزش کافی می‌دهد، سپس به ایشان مسئولیت واگذار می‌گردد، و تا زمانی که افراد مرتکب خطا نشده‌اند، مورد اعتماد هستند. در این سیستم افراد اعتماد به نفس بدست می‌آورند و برای رشد و ترقی، بیشتر تلاش می‌کنند. بنابراین در این سیستم، هم آموزش‌دهنده و هم افرادی که آموزش می‌بینند، هر دو برنده هستند، و علاوه بر آن صلاحیت انجام کار به افراد لایق سپرده می‌شود. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
زکریا را سال‌ها پیش در جمع تازه‌شیعه‌های منطقه‌ی برکلی کالیفرنیا دیدم. وقتی شنیدم در حال ترجمه‌ی کتاب منهاج‌النجاة از فیض کاشانی است کنجکاو شدم که با او صحبت کنم. زکریا با عقل و دل خود به اسلام رسیده. قبل از مسلمان شدن، الکل و مواد مخدر مصرف نمی‌کرده. جامعه‌شناسی خوانده و مشاور ترک الکل و دراگ[نوعی از مواد مخدر] است. خیلی رو راست و ساده گفت اول قرآن خواندم مسلمان شدم، سپس نهج‌البلاغه خواندم شیعه شدم. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
به یک عینک‌فروشی جهت تعمیر پایه عینکم مراجعه کردم، نوشته‌ی ورودی مغازه توجهم رو جلب کرد که نوشته بود: عینک‌های استفاده شده‌تان را اهدا کنید، بینایی ارزش اشتراک گذاری را دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ
فرنگ، بدون روتوش
⭕️پنج چیز در آمریکا به طور مسخره و غیر قابل باوری گرونه: 1- هزینه‌ی آموزش عالی[شهریه‌ی دانشگاه‌های م
در مورد ارزان بودن هزینه حمل و نقل عمومی از حمله هواپیما در آمریکا صحبت کردم. یکی از نکات قابل توجه در اینجا، تعداد زیاد خطوط هواپیمایی و هواپیماهاش هست. روزانه بیش از  ۸۷۰۰۰ پرواز هوایی در آمریکا انجام میشه. مثل اکثر چیزها، تناسب نسبتاً خوبی هم میان درآمد افراد و هزینه‌ی سفر هوایی معمولی وجود دارد. طوری که بلیت معمولی [اکونومیک] برای یک پرواز رفت و برگشت از ساحل شرقی به ساحل غربی، چیزی در حدود ده درصدِ درآمد ماهانه‌ی مردم است. متوسط درآمد ماهانه در آمریکا ۴ هزار دلار هست و قیمت بلیت رفت و برگشت از بوستون به لس‌آنجلس تقریبا ۴۰۰ دلار. تعدد شرکت‌های هواپیمایی و تعداد زیاد هواپیماها و فرودگاه‌ها، بازار رقابتی خوبی ایجاد کرده که این مساله در تعدیل و کاهش قیمت‌ها موثر است. البته بدی این داستان هم اینه که شرکت‌های هوایی دست به هر کاری می‌زنند تا قیمت‌هایشان را به طور مصنوعی پایین نشان بدهند! مثلاً در برخی موارد برای هر چمدان حتی چمدان اول پول میگیرن! یا در طول یک پرواز ۶ ساعته، فقط یک قهوه سرو می‌کنن تا مسافرین مجبور باشن هر خوراکی دیگه‌ای رو با قیمت گزاف بخرن. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
ساعت ۵ صبح[ساعت به وقت محلی، به وقت ایران اکنون نزدیک به ساعت ۲ عصر هست]، چنین موتورسیکلت گران قیمتی همینطور به امان خودش در وسط شهر ول است! آمریکا از نظر امنیت حقیقتاً کشور چهار فصلی است. نا ‌امنی در برخی شهرهای آن بیداد می‌کند اما در برخی مناطق نیز امنیت کامل برقرار است. برای اینکه حسی از تفاوت‌ها پیدا کنید، مثالی میزنم: کلان‌شهر شیکاگو تقریباً به ما نزدیک است. اکثر پروازهایی که از آسیا به مرکز ایالت آیوا می‌آیند، در شیکاگو توقف دارند و بعد با یک پرواز یک ساعته به دی‌موین می‌رسند. شیکاگو محله‌هایی جرم‌خیز دارد که قدم زدن بعد از غروب آفتاب در آن‌ها معادل است با خفت شدن توسط اراذل و جیب‌برها. اما اینجا، در ایمز، خیلی راحت می‌توانی موبایلت را در همکف دانشکده به شارژ بزنی و چند ساعت بعد بیایی و بَرَش داری؛ درب دانشکده‌ها و ساختمان‌های دانشگاه ۲۴ ساعته باز است و در کمال تعجب چیزی از آن‌ها کم نمی‌شود و قس علی هذا... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
فرنگ، بدون روتوش
سلام ببینین مهاجرت به جوامع غير اسلامی باعث میشه كه افراد مذهبی به نقاط قوت و ضعف فرهنگی و مذهبی خودشون بهتر پی ببرن. افراد غیر مذهبی باید مهارت‌های زندگی در جوامع آزاد رو یاد بگیرن. چون سوء برداشت از آزادی موجود در غرب، میتونه بنیان اخلاقی و زندگی فردی و خانوادگی رو در معرض خطر قرار بده. این مسئله واسه‌ی افراد دارای با تحصیلات عالیه و بدون تحصیلات یکسان هست. متاسفانه بر خلاف انتظار، مردم آمريكا سطح درک سياسی و اجتماعی پایینی دارن و اینو توی زندگی و مراوده با اونها در چند ماه اول میشه فهمید. برای مثال، تفاوت ميان مسلمانان و قوميت‌های مختلف در آمریکا چندان شناخته شده نیست و این موضوع میتونه هم برای مسلمانان و هم برای سایر اقوام مشکلاتی رو به وجود بیاره. مثلا چند مدت پیش در ایالت کانزاس مردی سفید پوست در یک کازینو، دو فرد هندی رو که گمان میکرده ایرانی هستن با گلوله میبنده که یکی از اون دو نفر کشته میشن. اینجا به نوعی در نوع انتخاب مذهب و دین و آئین آزادی وجود داره. افراد مذهبی و غیر مذهبی به دلیل اطمینان و اعتقاد به بینش خودشون، به احتمال کمی دچار تناقضات بیرونی و درونی میشن. چنین تناقضاتی واسه کسانی که در بین این افراد بوده و بسیاری از مسائل را پنجاه-پنجاه می‌بینن به احتمال زیاد پر رنگ‌تر خواهد بود و شاید با چالش‌های درونی و بیرونی بیشتری روبر بشن. انجام مناسک مذهبی فردی و خصوصی معمولاً با مشکل مواجه نمیشه. امور مذهبی نظیر روزه‌داری و دسته‌های عزاداری که دارای نمود خارجی در جامعه هست، میتونه باعث ایجاد بحث و یا مشاجره میان موافقان و مخالفان بشه؛ مثل اعتراض و رقص و پایکوبی چند ایرانی لامذهب در تورنتوی کانادا که موجب بروز اتفاقات تاسف‌باری در عزاداری عاشورای چند سال قبل شد. افراد مذهبی در شهرها و مناطق بزرگ مهاجر پذير مثا اتاوا، ونکوور، تورنتو و کبک در کانادا و یا شهرهایی مانند دیربورن و آن آربر در ایالت میشیگان، شیکاگو یا قسمت شمالی ایالت ویرجینیا که تعداد مسلمانان زیاد است، غالباً مشكلات کمتری دارن. مثلا موضوع پوشش برای خانم‌های مذهبی در این شهرها راحته اما در شهرهای كوچک و غير مهاجر پذير، معمولا سخت‌تره ممكنه ايرانيان مسلمان مخصوصا خانم‌های محجبه در شهرهای كوچک با هواداران اسلام افراطی از کشورای عربی اشتباه گرفته بشن که اين موضوع در آمريكا بيشتر به چشم می‌خوره. خانم‌های مذهبی توی جوامع غربی به دلیل داشتن حجاب، بیشتر در معرض توجه هستن و این موضوع می‌تونه تبعاتی رو برای اونها به همراه داشته باشه. برای مثال، حجاب خانم‌های مذهبی ایرانی میتونه تا حدی برای ساير ايرانيان غير مذهبی ایجاد سوء تفاهم کنه. متاسفانه در نظر بيشتر مهاجرين قديمی كه به نوعی با حکومت جمهوری اسلامی مخالف هستن، هر فرد مذهبی جديدی كه به غرب میاد، چون اهل حجاب و نماز و روزه و مسائل مذهبی هست، بنابراين حتما عامل نفوذی حكومت محسوب میشه. اين سوء تفاهم متاسفانه در بين ايرانيان غرب‌نشين بسيار شديد هست. مذهب در آمريكای شمالی جایگاه پررنگی داره و كليساها نقش اجتماعی قوی و پرنفوذی رو ایفا میکنن. از این رو با مذهب و دينداری بيگانه نیستن. در آمریکای شمالی تنوع ادیان و مذاهب پذیرفته شده هست. شهر‌های بزرگی که تنوع عقايد، مذاهب، و نژادی دارن برای زندگی مسلمانان و مومنان مناسب‌ترن. از جمله نکات مثبت شهرهای بزرگ و مهاجرپذیر، وجود مراکز و فروشگاه‌های مواد غذایی و گوشت حلال هست. تهیه‌ی گوشت حلال در شهرهای کوچک دشوارتره و گاهی نیاز به سفرهای ماهیانه به شهرهای بزرگ‌تر خواهند داشت. متأسفانه كيفيت غذای رستوران‌های حلال عمدتا پايين‌تر از رستوران‌های معروف غير حلاله ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️آیا به خدا اعتقاد داری؟ در حال پیاده‌روی در یكی از خیابان‌های مسكونی بودم كه یک پسر حدود ١٧-١٨ ساله با لباس رسمی جلوی من رو گرفت و شروع كرد به معرفی خودش كه از فلان گروه فعال مذهبی وابسته به كلیسایی كه در همان خیابان قرار داشت هست و نشان كلیسا هم كه روی كُتی كه پوشیده بود به‌عنوان مثلا كارت شناسایی به من نشون داد و پرسید در رابطه با گروه ما چیزی شنیدی؟ كه منم گفتم نه و توضیحاتی در رابطه با گروه‌شون و كارهایی كه انجام می‌دادند داد و بعد بدون مقدمه پرسید آیا به خدا اعتقاد داری؟ گفتم بله و مسلمانم و اون هم گفت بسیار عالی و خداحافظی كرد و رفت. كار اصلی این جوان‌ها تبلیغ هست و در خیابان‌ها با افراد مختلف به‌خصوص جوان‌ها به بحث می‌پردازند و مردم رو به خداپرستی و بعدش به دین مسیحیت دعوت می‌کنند. حتی در مركز شهر و جاهای شلوغ نظیر ایستگاه‌های مترو می‌ایستند و به مردم كتاب انجیل به زبان‌های مختلف حتی فارسی به‌صورت رایگان می‌دهند. برایم خیلی جالب بود چون معمولا كلیساهایی كه می‌شناختم معمولا در روزهای یكشنبه بسیار خلوت بودند. با همین نگاه، سفری به فُنیكس آریزونا داشتم. واقعا با چهره‌ی جدید مذهبی در آمریكای شمالی روبه‌رو شدم. روز یكشنبه به گشت و گذار در مركز شهر پرداختم. دو كلیسا در مركز شهر دیدم و به طرز عجیب غریبی كلیساها شلوغ بودند و شلوغی جمعیت، من رو واقعا یاد نماز جمعه‌ها در ایران انداخت. از همه مهم‌تر حضور كودكان و جوانان بود كه در بخش‌های مختلف كلیسا حضور داشتند و در حال مشاركت در انجام كارهای كلیسا بودند. از لحاظ ظاهری چیزی شبیه به حضور و فعالیت مردم خودمون در مساجد! ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️رفتار متناقض ایرانی‌ها در جلوی درب و در حین رانندگی! یکی از دوستان بنده در یکی از دانشگاه‌های آمریکا تدریس میکنه. تالیفاتی متعددی به زبان انگلیسی و اسپانیایی داره. در بحث بازاریابی توی آمریکا مشهوره. ایشون برای شرکت در یک کنفرانس بین‌المللی به تهران رفته بود و خاطراتش از این سفر رو برای من تعریف میکرد. در ادامه، خاطراتش رو از زبان خودش نقل می‌کنم: در یک روز با جمعی از دوستان خارجی در کنفرانس همراه بودم که موقع نهار فرا رسید و درب‌های سالن غذا خوری را باز کردند و حضار برای صرف نهار به سالن مجاور دعوت شدند. در طول وقت نهار با یک کانادایی صحبت میکردم. ایشان از غذاهای بومی ایرانی خیلی تعریف می‌کرد. می‌گفت دیدن این همه غذاهای متنوع خوشمزه برای من بسیار جالب و عجیب است. اما عجیب‌تر آنکه وقتی درب سالن‌های نهار را باز کردند و بوی لذیذ غذا همه جا را پر کرده بود، ایرانی‌ها همه ایستاده بودند و تعارف می‌کردند که شما بفرما، نه شما بفرما... ادامه داد و گفت: شکم گرسنه ایمان ندارد و کمتر چیزی میتواند بین این شکم گرسنه و آن غذای لذیذ فاصله بیاندازد. اما ایرانی‌ها آنقدر فرهنگ، ادب و احترام‌شان به دیگران قوی هست که بین شکم گرسنه و غذا فاصله می‌اندازد. میگفت شما ایرانیان فرهنگ دیرینه و بسیار غنی دارید که ما باید از آن یاد بگیریم. اما در ادامه یک رفتار متناقض از ایرانی‌ها برایش عجیب بود؛ می‌گفت دیروز برای دیدن تهران به چند مکان تاریخی رفتیم. رفتار مردم در هنگام رانندگی عجیب بود. اغلب مردم حاضر نبودند به دیگران راه بدهند و تقریبا هیچ راننده‌ای به قوانین رانندگی عمل نمی‌کرد؛ بخصوص به حق عابر پیاده احترام نمی‌گذاشتند. رانندگی مردم تهران آنقدر ترسناک بود که با اینکه رانندگی نمی‌کردم، تا زمان برگشتن به هتل دچار استرس زیادی شده بودم. جالب اینجاست که این راننده‌ها، همان افرادی هستند که جلوی درب سالن غذا آنقدر با فرهنگ و مؤدب بودند. اما پشت فرمان ماشین، شخصیتی کاملا متفاوت و غیر قابل تحمل داشتند! شاید دلیل این رفتار متفاوت این باشد که اتومبیل در ایران یک تکنولوژی وارداتی است و هنوز فرهنگ استفاده از اتومبیل جا نیافتاده است. درست مثل اینکه یک دستگاه یا یک کارخانه را به کسی بفروشند، ولی دستورالعمل استفاده از آن را به خریدار ندهند. در چنین موقعیتی هر کس بنا به خواسته و میل خود از این وسیله استفاده می‌کند و اگر از آنها خواسته شود که از یک قانون مشخص تبعیت کنند، ناراضی شده و تا میتوانند با قانون شکنی اعتراض خود را ابراز می‌کنند. البته بخشی از بی قانونی مردم در هنگام رانندگی، مربوط به عدم ساخت اصولی خیابان‌ها می‌باشد. به عبارت دیگه، بخشی از خیابانها به نحوی ساخته شده‌اند که امکان رعایت نظم در هنگام رانندگی وجود ندارد. بطور مثال برای گردش به راست یا چپ در سر چهارراه‌ها خطوط جداگانه‌ای درنظر گرفته نشده است. بعد از اینکه این خاطره را از دوستم شنیدم، به این می‌اندیشیدم که اگرچه خودروها به ایران وارد شده‌اند، لیکن نه تنها فرهنگ استفاده صحیح از آن به رانندگان تعلیم داده نشده، بلکه عدم وجود اصول صحیح جاده‌سازی و خیابان‌کشی، و نبود فرهنگ رعایت اصول ایمنی باعث معضلات متعددی شده است؛ به همین جهت بجای آنکه این وسیله‌ی نقلیه موجب افزایش آسایش گردد، باعث ایجاد استرس شده و در برخی موارد، عدم رعایت نکات ایمنی، باعث خسارات جانی و مالی هم میشه. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️پياده روی‌ همسایگان یهودی در روز شَبّات در محله‌ای كه زندگی می‌كنيم خانواده‌های زيادی از يهوديان ارتودكس لِوطاهور با ما همسايه هستن. آنها به شدت مقید به گزاره‌های دینی خود هستن. زنان و دخترهاشون ملزم به پوشیدن بلوزهای آستين بلند، دامنهای بلند تا زير زانو، و جورابهای ضخيم هستن؛ و مردان و پسرهاشون هم از کت و شلوارهای مشکی و پیراهن رسمی سفید و کلاه کیپایی که به سر دارن. خانمها بعد از ازدواج بايد موهاشون رو کامل بپوشونن كه معمولا از كلاه گيس يا يک روسری كه از پشت گردن گره ميخوره استفاده می‌کنن. البته من خانم‌های جوان متاهلی هم در بينشون ديدم كه حجاب سر رو استفاده نمی‌کنن كه احتمالا به همون دلايلی میتونه باشه كه خيلی از زنان مسلمان در غرب از داشتن حجاب امتناع می‌كنن! بسیاری از اوقات در فروشگاه يا پارک خانم‌های يهودی ارتودکس با سه الی پنج فرزند قد و نيم‌قد كه از سر و كولشون بالا ميرن توجه آدم رو جلب میكنن. اکثر اینطور خانواده‌های پر جمعیت در آمریکا علاوه بر یک ماشین کامپکت معمولی، یک وَن هم دارن برای وقتی که همه‌ی اعضای خانواده با هم به جایی میرن. برای آشنایی مختصر با پیروان این دین بد نیست همینجا ذکر کنم که پیروان حضرت موسی علیه السلام به سه شاخه‌ی اصلی یعنی ارتودکس‌ها، ریفرم‌ها، و کانزرواتیو‌ها و چند زیرشاخه‌ی دیگر تقسیم میشن. یهودیان ارتودکس در واقع مقید‌ترین گروه یهودیان نسبت به قوانین دین یهود به حساب میان و قوانین مذهب خودشون رو برگرفته از تورات اصلی و اولیه میدونن. این گروه تقریبا تنها گروهی از یهودیان هستند که آداب سخت گیرانه‌تری نسبت به دو گروه دیگر یهودیان یعنی اصلاح‌طلبها و محافظه‌کاران دارن. در واقع در آمریکا شما بدون اینکه متوجه بشید ممکنه با بسیاری افراد در زندگی روزمره مواجه باشید که پیرو دین یهود هستن اما بدلیل اینکه خودشونو از یهودیان سکولار و مدرن میدونن محدودیتی در خوراک و پوشاک و سایر موارد برای خود قائل نیستن و نمود بیرونی از اعتقاد دینی خود بروز نمیدن. حالا پياده‌روی‌های روز شَبّات که بسیار نزد یهودیان ارتدوکس مقدس هست چیه؟ ارتودکس‌های یهود و البته گروه کوچکی از پیروان مسیحیت معتقدند که از دقایقی پیش از غروب روز جمعه تا وقتی که سه ستاره در آسمان غروب روز شنبه ظاهر میشه، روز "شَبّات" نام داره که در واقع هفتمین روز بعد از آفرینش آسمان‌ها و زمین در طی شش روز توسط خداوند متعال هست. شبّات در لغت به معنای دست کشیدن از کار هست. در واقع روز شنبه برای این گروه روز عبادت در کنیسه‌ها و وقت‌گذرانی در کنار اقوام و دوستان هم‌کیش هست. در این روز کارهایی از قبیل پرداختن به شغل، رانندگی، استفاده از وسایل الکترونیکی، کشاورزی و کار‌کردن با حیوانات بار‌بر، و یا حتی آشپزی ممنوع هست. هر صبح شنبه همسایه‌های کلیمی محل ما هم، گاهی خانوادگی به همراه بچه‌هاشون و گاهی با دوستانشون، گروه گروه پیاده راه میفتن و فاصله‌ی بین خانه تا کنیسه‌هاشون رو قدم می‌زنند که دلیلش همون ممنوع بودن استفاده از ماشین و رانندگی در این روز هست. نکات جالب توجهی که در این پیاده‌ روی‌ها نمایان میشه یکی آشکار کردن و به نوعی ارائه‌ی دینداری به بهترین شکل ممکن به عموم جامعه هست که توجه هر رهگذری رو به خودش جلب می‌کنه. دوم اینکه انجام امور مذهبی همراه با بچه ها نه تنها اونها رو با دین آشنا میکنه بلکه فرصت خوبی در اختیار پدر و مادر میگذاره که در حین این پیاده روی‌های روز شنبه با فرزندشون خلوتی رفاقتی داشته باشند و به دور از هر عامل مخلّ آرامش مثل تلفن همراه باهاش گپ بزنن. سوم اینکه در طی این پیاده روی‌های گروهی باب بسیاری آشنایی‌های جدید باز میشه که به دنبالش منافع مادی و معنوی متعدد ناشی از گسترش شبکه‌های دوستی برای افراد ایجاد میشه. چهارم اینکه شما وقتی مجبور باشید به جای استفاده از ماشین هر هفته با پای پیاده تا مسجد برید و برگردید، برای آسایش خودتون و خانواده‌تون هم که شده یا نزدیک مسجد خونه می‌گیرید و یا در ساخت یک مسجد توی محله‌تون مشارکت می‌کنید. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️کار جدی نوجوانان آمریکایی در محل کارم یکی از مهندسین، یک مادر است که دو فرزند خود را به تنهایی بزرگ می‌کند. فرزند بزرگش جِف (Jeff) که پانزده ساله است و یک دختر دوازده ساله هم دارد. چند ماه قبل او با یکی از همکاران دیگر درباره‌ی پسرش جف صحبت میکرد که برای من جالب بود. از زبان مادر: " تابستانِ قبل جف از من پول خواست که ماشین چمن‌زنی خریداری کرده و برای کمک خرجش برای مردم چمن‌زنی کند. من به سه دلیل برای این کار به او پول ندادم: ۱- او فقط چهارده سالشه و باید درسش رو بخونه ۲- او راجع به چمن‌زنی چیزی نمی‌دونه ۳- چمن‌زنی دوره‌گرد به اتومبیل احتیاج داره و او نه گواهینامه داره نه ماشین در طی سال تحصیلی قبل، جف بعضی آخر هفته‌ها رو با یک چمن‌زن دیگر کار کرد و حدود هزار دلار پس انداز کرد. در آغاز تعطیلی دبیرستان، جف با یکی دیگر از دوستان دبیرستانی‌اش که ماشین و گواهینامه داشت شریک شد و با پس‌انداز خود ماشین‌های چمن‌زنی گرفته و با هم شروع بکار کردند. آن‌ها بطور متوسط هفته‌ای دو هزار و دویست دلار پول می‌سازند، باور می‌کنی! دو هزار و دویست دلار. سهم جف هفته‌ای هزارو صد دلاره. این دو جوون (بچه) جواب منفی به هیچ مشتری نمیدن. دلم براش سوخت گفتم جف لااقل یک روز آخر هفته را کار نکن خونه بمون دور هم باشیم. گفت مادر اگر شما ضرر من و شریکم را برای این تعطیلی بدهید، من با شریکم صحبت کرده و شاید توانستم او را قانع کنم، ولی احتمال زیاد دارد که او قبول نکند برای اینکه از رقبامان عقب می‌افتیم. با این حساب، جف تا آخر تابستان حدود یازده هزار دلار پس انداز میکنه برای خریداری یک ماشین برای خودش وقتی گواهینامه گرفت و بقیه برای کمک به شهریه دانشگاهش چون خیلی برایش مهم است که در آینده تحصیلات دانشگاهی داشته باشد."[صحبت مادر تمام] ولی من کار به این شدت را برای جوانان کم سن پیشنهاد نمیکنم، اما واقعا چه حسابگری و دور‌اندیشی از یک جوان پانزده ساله. من تقریبا مدت زیادی را در آمریکا زندگی کرده‌ام و همیشه جدی بودن آمریکائی‌ها را در کارشان تحسین کرده‌ام. البته اکثر آمریکائی‌ها همیشه سعی دارند یک توازن بین کار و صرف وقت با خانواده‌شان بر قرار کنند و حتی در همان امر هم جدی هستند. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️افراد مذهبی و جدّی آمریکایی یکی از دوستان من که اینجا با او آشنا شدم قبل از انقلاب با اخوی بزرگترش رضا به آمریکا آمدند. از خانواده مرفهی بودند و پدرشان برایشان پول میفرستاد که تحصیل کنند. پدرشان برای تأمین مخارج آن‌ها دو شرط برایشان قائل شده بود، یکی که آن‌ها گرد سیاست نگردند و دیگری خیلی مهم‌تر اینکه آن‌ها به هیچ عنوان گرد مذهب نگردند! رضا با یک دختر آمریکایی به نام "تیلور" ازدواج می‌کند که چندی بعد در ایران، انقلاب اسلامی پیروز می‌شود. تیلور که جمهوری اسلامی را برای اولین بار روی اخبار می‌دید راجع به ایران و اسلام کنجکاو شد. چون رضا قادر به جواب دادن به سئوال‌های تیلور نبود، از چند نفر تقاضای کتاب درباره‌ی اسلام کرد تا جواب‌هایش را در کتاب‌ها پیدا کند. در آن زمان کتاب‌های انگلیسی راجع به اسلام کم بودند. بعد از مدتی تحقیق در‌باره‌ی اسلام، او تقاضای جدایی از رضا را کرد و مدعی بود که ازدواج آن‌ها شرعی نیست. رضا که از این موضوع بسیار ناراحت بود به تیلور گفت "من مسیحی هستم و مسلمان نیستم". تیلور تاکتیک او را نپذیرفت و به رضا گفت "اما من مسلمان هستم و یک دختر مسلمان نمی‌تواند با یک مرد مسیحی زندگی کند." رضا که خانه خراب شده بود از دوستان برای میانجی‌گری طلب کمک کرد. در جلسه‌ای که از دوستان تشکیل شده بود، تیلور با حجاب کامل اسلامی وارد شد. رضا که از دیدن این تغییرات در تیلور شوکه شده بود ساکت در جلسه نشسته بود تا ببیند که این کابوس کی تمام می‌شود. قبل از اینکه در جلسه چیزی گفته شود تیلور با لهجه‌ی غلیظ آمریکایی با "بسم الله" خودش جلسه را شروع کرد. او گفت من می‌دانم چرا شماها دوستان رضا من را به این جلسه دعوت کرده‌اید. بگذارید من وقت شماها را تلف نکنم. باشه، قبول دارم. من برمیگردم سر زندگی با رضا. اما سه تا شرط دارم: ۱- رضا باید مسلمان شود و اسلام را بشناسد ۲- رضا باید در انجام تکالیف دینی خود مقیّد باشد ۳- رضا باید در تبلیغ دین فعال باشد. اگر رضا این شرایط را بپذیرد من حاضرم با ایشان زندگی کنم. همه رو کردند بطرف رضا. او که مانند یک میّت سفید شده بود گفت... [ادامه دارد...] ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
این لامپ را چندی پیش از فروشگاه والمارت خریدم که در مورد آن چند نکته به ذهنم رسید: ۱. فروشگاه‌های زنجیره‌ای والمارت برندی اختصاصی به نام Great Value دارند که برخی از محصولات و کالاها و مواد غذایی را با آن عرضه کرده، به صورتی که قیمت این برند از نمونه‌های مشابه کمتر است. ۲. علی رغم شایعاتی که در ایران حول ممنوعیت این نوع لامپ‌های کم مصرف در غرب بخاطر ضررهایی که برای سلامتی دارند، به گوش می‌رسید؛ شاهد هستیم این نوع لامپ‌ها به وفور در فروشگاه‌ها وجود دارند. ۳. اکثر خانه‌ها، جایی جهت نصب لامپ در هال و سالن پذیرایی ندارند و ایرانی‌هایی که عادت به تاریکی هال خانه‌هایشان ندارند، مجبور به خرید چراغ‌های پایه‌دار و ایستاده شده‌اند. ۴. مناسبات اقتصادی در خرید محصولات حرف اول را می‌زند. مثلاً بر روی تلویزیون‌ها، مصرف سالانه‌ی برق دستگاه نوشته شده. یا همانطور که روی جعبه‌ی این لامپ می‌بینید، ذکر شده که هر سال یک ممیز هفت دلار برق مصرف می‌کند و با استفاده از این ۴ لامپ‌ کم مصرف، می‌توانید طی ۹ سال ۲۰۰ دلار صرفه اقتصادی داشته باشید. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️حریم خصوصی در آمریکا • بخش اول چند سال پیش در ایران در حال گرفتن پول از دستگاه خودپرداز بانک بودم که متوجه شدم افرادی که توی صف پشت سر من منتظر نوبت‌شون بودن به فاصله‌ی خیلی کمی از من ایستادن. نگاهی به پشت سرم انداختم و دیدم در واقع صفی در کار نیست بلکه عده‌ای دور و بر من جمع شدن و در حال مشاهده‌ی عملیات بانکی من مثل وارد کردن رمز بانکی و مبلغ دریافتی هستن. خب برای من که در ایران متولد و بزرگ شدم این صحنه چندان عجیب نبود اما به وضوح احساس نا‌امنی و آزردگی خاطر بیشتری رو نسبت به سال‌های قبل از ورودم به آمریکا حس می‌کردم. بحث privacy یا حریم خصوصی یکی از مهم‌ترین و حساس‌ترین موضوعات مطرح در غرب هست. آموزش این موضوع از همون سال‌های اولیه‌ی زندگی در مهد‌کودک شروع میشه و در واقع به صورت ادامه‌دار در طول مدرسه و بعد‌ها در دانشگاه و حتی محیط‌های کار یادآوری میشه. حریم خصوصی محدوده‌ی بسیار گسترده‌ای داره که فقط چند مورد اون شامل رعایت فضای شخصی یا personal space در صفوف انتظار، محرمانه نگه‌داشتن اطلاعات بیماران، اینترنت و پست الکترونیکی هست‌. برای فهم بهتر فضای فیزیکی شخصی یا همون پرسونال اسپیس، هر فرد رو در یک حباب فرضی تجسم می‌کنند که قُطر این حباب از نیم تا سه متر هست. افراد منتظر در یک صف می‌بایست به اندازه‌ی نیم تا یک متر از همه طرف شامل طرفین، جلو، و پشت‌ سر هم فاصله بگیرن. این فاصله بنا به اقتضائات غیر‌قابل اجتناب ممکنه کمتر و یا بیشتر بشه‌. از جمله محل‌هایی که قطر فضای شخصی بزرگتر میشه، مثلاً در جاهایی هست که اطلاعات مهم افراد رد و بدل میشه مثل صف یک داروخانه که بیمار باید آدرس منزل و تاریخ تولدش رو به کارمند داروخانه اعلام کنه تا دارو رو تحویل بگیره، و یا صف انتظار برای استفاده از دستگاه خودپرداز بانک. بالعکس در یک متروی شلوغ و در ساعات پر‌‌ رفت و آمد، آدم‌ها مجبورن تقریبا شونه به شونه‌ی هم بایستند ولی این در حالیه که در طول سفر هر کسی خودشو مشغول به کاری مثل کتاب خوندن و یا چک کردن مطالبی روی گوشی موبایل میکنه و افراد به هیچ عنوانی به گوشی بغل دستی و یا به چهره و اندام دیگری زل نمی‌زنند. مسئله‌ای که متاسفانه جزئی جدایی‌ناپذیرِ فرهنگِ بعضی از ما ایرانیان شده. این مراعات‌ کردن‌ها در حالی هست که در اینجا تفکیک جنسیتی در مکان‌های عمومی مثل اتوبوس و مترو وجود نداره‌! در اوج شلوغی و فشردگی مسافران در مترو همچنان افراد تمام دقت و تلاش خودشون رو می‌کنند که تماس فیزیکی با بغل‌دستی‌ها نداشته باشن و اگر در صورت ترمز ناگهانی مترو چنین اتفاقی بیفته، حتماً و با ابراز شرمندگی از طرف مقابل عذرخواهی می‌کنند. " بخش دوم " ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
حدود ساعت ۳ بعدازظهر به فرودگاه جان اف کندی در نیویورک رسیدیم. نیویورک ایالتی بزرگ در شرق آمریکاست که از ساحل اقیانوس اطلس آغاز میشه و به مرز کانادا می‌انجامد. شهری در همین ایالت نیز نیویورک نام دارد که از قضا بزرگ‌ترین شهر آمریکا ست. این شهر پنج ناحیه اصلی دارد: منهتن(Manhattan) بروکلین(Brooklyn) کوئینز(Queens) برانکس(Bronx) جزیره استِیتِن(Staten Island) معروف‌ترین بخش شهر، جزیره منهتن است که هم در سیاست شهره است هم در ریاضیات، هم اقتصاد و هم ادبیات. یک جورهایی نمادی است برای آمریکای مدرن. این شهر پر است از مشهوترین موزه‌های دنیا از جمله موزه‌هایی مثل موزه پول، موزه تاریخ طبیعی (Natural History) و موزه‌‌های مردم‌شناسی. از نظر اقتصادی هم یک جورهایی قطب اقتصادی دنیاست. وال استریت (Wall Street) سازمان تجارت جهانی (WTO) و برج‌های دوقلو رحمت‌الله علیهما... از نظر سیاسی هم که شهر سازمان ملل (United Nations) است. در فرودگاه تنها یک درگاه امنیتی وجود داشت که آقای سیاه پوست مسئول درگاه با دیدن من و همسرم، ورودمان به آمریکا را با لبخند تبریک گفت. چیزی که به عنوان چمدان تحویل گرفتیم هیچ شباهتی به آن چمدان‌های نو نوارمان نداشت. به شدت سیاه و کثیف شده بودند. چرخ یکی از چمدان‌ها هم شکسته بود. ستونی از چرخ دستی حمل بار وجود داشت که پولی بودن و رویش نوشته شده فقط با کارت اعتباری امکان پرداخت کرایه وجود دارد. ناچار شدم ۲۰ دلار به کارگر فرودگاه بدهم تا چمدان‌ها را با وسیله حمل بارش تا ایستگاه تاکسی برساند. غافل از آن که دقیقاً پشت درگاه بررسی گذرنامه به فاصله چند قدم ایستگاه تاکسی بود. به همین سادگی ۲۰ دلار ناقابل از کفمان رفت. یک صف تاکسی دم در فرودگاه وجود داشت که هر چند ثانیه یک تاکسی می‌آمد و مالیات یا به قول خودشان Tax پرداخت می‌کرد و مسافر سوار می‌کرد. در آمریکا تاکسی‌ خطی به معنای ایرانی‌اش وجود ندارد. سوار یک تاکسی تویوتای زرد شاسی‌بلند شدیم که البته شبیه ون‌های هایس بود. راننده یک مرد هندی بود. به خاطر شماره‌دار بودن خیابان‌ها و بزرگ بودن شهر و این که ممکن است هر لحظه به دلیل خاصی بعضی از خیابان‌ها بسته شوند راننده‌ها همیشه از جی‌پی‌اس برای راه‌یابی استفاده می‌کنن. از طریق مکاتبه و ثبت‌نام اینترنتی خانه‌ای را از دانشگاه اجاره کرده بودم؛ خانه به صورت بدون اتاق (استودیو)‌ با حمام و دستشویی و آشپزخانه به علاوه اجاق گاز و یخچال. اجاره ماهانه خانه ۱۳۱۷ دلار به علاوه ۲۹ دلار هزینه اینترنت شش مگابایتی بدون محدودیت بود. فرودگاه جان اف کندی در محله جامائیکا، حد فاصل دو منطقه بروکلین و کوئینز قرار دارد. کوئینز در قسمت غربی منهتن است. راننده از سمت کوئینز و پل رابرت اف کندی وارد شمال منهتن و خیابان بزرگ ۱۲۵ و از آنجا وارد خیابان بزرگ آمستردام و ورودی خیابان ۱۲۲ شد. خیابان ۱۲۵ قلب محله هارلم (Harlem) است. هارلم محله‌ سیاه پوست‌های نیویورک است. وقتی وارد خیابان ۱۲۵ شدیم حس می‌کردم از آمدنم پشیمانم. مردمانی با لباس‌های عجق‌وجق و معمولاً‌ رنگ تیره‌. با موهایی عجیب و غریب. خیابان‌ها پر از زباله و شلوغ. اصلاً‌ حس نمی‌کردم که دارم در بزرگ‌ترین شهر آمریکا نفس می‌کشم. به زیمباوه و اتیوپی بیشتر شباهت داشت تا منهتن. وقتی راننده به سمت خیابان آمستردام پیچید همه چیز رنگش عوض شد؛ خیابان‌‌ها تمیز و ساختمان‌ها قدیمی ولی شیک. تاکسی به مقصد رسید. وسایل را با کمک راننده از تاکسی پیاده کردیم. از راننده قیمت را پرسیدم. گفت: «خب! می‌دونی... هممم... یک ایست داشتیم و... هممم... هممم... میشه ۶۳ دلار». شنیده بودم خوب است برای راننده‌ها انعام یا به قول خودشان Tip هم بپردازیم، ولی در حد شنیدن ماند. اسکناس ۱۰۰ دلاری را به راننده دادم. رفت روی صندلی‌اش نشست و از توی داشبورد بقیه پول را پس داد. من هم حرفی از انعام نزدم. 📝پویا طاهری، نیویورک ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️قدر داشته‌های‌مان را بدانیم 📝سارا بوربور تا زمانی که انسان از کشورش خارج نشده، تصور دقیقی از نقاط قوت و ضعف کشورش ندارد؛ ولی به محضی که پایت را از کشورت بیرون می‌گذاری مقایسه‌ها ذهنت را درگیر خواهد کرد. یادم هست ۵ سال پیش که بار سفر را برای ادامه تحصیل بستم و به کشور امریکا آمدم، تصور می‌کردم با کشوری مواجه خواهم شد که پیشرفت تکنولوژیکی‌اش، باعث شده از همه لحاظ از کشورم بالاتر باشد. اما این تصور دقیقا از لحظه ورود به آمریکا تغییر کرد؛ زمانی که شب‌ هنگام از فرودگاه به محل سکونت‌مان حرکت کردیم، تاریکی محض اتوبان‌ها تو ذوقم خورد؛ در صورتی که در تهران اغلب اتوبان‌ها و خیابانها در شب روشن است. البته نبود گل‌کاری در اطراف اتوبانها هم مزید بر علت شد؛ با وجود گل‌کاری اطراف اتوبانها در تهران، این توقع را داشتم که اتوبانهای دِنوِر در ایالت کلورادو هم مزین به گل شده باشند... اگرچه در آمریکا افراد، مالیات بسیار بیشتری را به دولت مرکزی و محلی می‌پردازند، منتهی همچنان برخی خدمات شهری مانند جمع‌آوری زباله‌ها رایگان نیست. طبیعت خدادادی شهر دنور باعث شده که این شهر پارکهای زیادی داشته باشد، اما اغلب هر مکانی که کمی درخت و سبزه داشته باشد، عنوان پارک به آن تعلق میگیرد. و این با چیزی که من در تهران دیده بودم کاملا متفاوت بود؛ اغلب پارکها گل‌کاری نشده‌ و وسیله ورزشی هم در آنها تعبیه نشده است. بعضاً برای استفاده از این پارک‌ها که همان طبیعت خدادادی هستند، باید بلیط ورودی ۷ دلاری هم تهیه کنیم اما عجیب‌تر اینکه سرعت انجام پروژه‌های عمرانی شهری از تهران بسیار کندتر است. به عنوان مثال اخیرا یک پروژه عمرانی در نزدیکی منزل ما در حال انجام است که می‌بایست یک چراغ قرمز را حذف کرده و با ایجاد پل و زیرگذر ترافیک را کاهش دهد. اگرچه این پروژه در مقایسه با پروژه‌های عمرانی تهران بسیار کوچکتر بوده و جمعیت منطقه نیز بسیار بسیار کمتر است، اما این پروژه تابحال بیش از یک سال و نیم طول کشیده و هنوز تمام نشده است! البته دیگر پروژه‌های عمرانی شهر دنور در چند سال گذشته هم اغلب به همین نحو طولانی بودند. تعجب بیشتر اینجاست که در پروژه‌های عمرانی دنور، یکی از مهمترین شهرهای آمریکا، ماشین آلاتی به کار می‌رود که انجام کارها را بسیار ساده‌تر و‌ سریعتر می‌کند و انتظار این است که این قبیل پروژه‌ها در اینجا بسیار سریعتر از تهران انجام شود، ولی طولانی شدن بسیار زیاد این پروژه واقعا برایمان خسته کننده شده! از آن طرف، سرعت انجام پروژه‌های شهری چند سال گذشته در تهران اینقدر زیاد بود که در طول ۵ سال گذشته هر بار که به تهران بازگشتیم تغییرات محسوسی را مشاهده می‌کردیم. البته می‌بایست اشاره کنم که فعالیتهای عمرانی در اینجا بسیار اصولی‌تر و با رعایت نکات ایمنی بیشتری انجام می‌گیرد، اما سرعت اجرای پروژه از شهر تهران بسیار کمترست. با خود فکر میکردم اگر قرار بود در حال حاضر، در اینجا یک اتوبان از شمال تا جنوب دنور احداث گردد، و یا تونل شهری احداث شود چه مقدار طول خواهد کشید؟! حال که با خود می‌نگرم، می‌بینم که با وجود کاستی‌ها و مشکلات متعدد در تهران از قبیل آلودگی هوا، ترافیک شدید، کمبود پارکینگ و غیره، کارهای بسیار خوبی نیز انجام گرفته که شایسته تقدیر است؛ سرعت بالای احداث مترو، احداث اتوبان‌های طبقاتی و غیر طبقاتی، احداث تونل‌های شهری، افزایش محسوس فضای سبز و توسعه فعالیتهای محیط زیستی از قبیل تولید برق از زباله، در مقایسه با پروژه‌های عمرانی شهر دنور آمریکا، مایه افتخار است. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️تنفر بعضی آمریکائی‌ها از تلویزیون دوستی دارم به اسم بهنام. تعریف میکرد در دهه ۱۹۹۰ من در یک شرکت مهندسی کار می‌کردم. یکی از مدیران شرکت به اسم کارل به فوتبال آمریکایی علاقه به‌سزایی داشت. صبح که وارد دفتر می‌شد دنبال روزنامه می‌گشت که نتایج مسابقات فوتبال محلی دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های روز قبل رو بررسی کنه و بعد از اون هر فرصتی پیدا می‌کرد، جزئیات رو از اون‌هائی که مسابقه رو از تلویزیون دیده بودند می‌پرسید. بعد از مدتی متوجه شدم که کارل تلویزیون نداره. با خودم میگفتم کارل که قابلیت مالی خوبی داره، با این حساب باید خیلی کنس باشه که حاضر به پرداخت مبلغی کم واسه‌ی یه تلویزیون نیست. مدتی بعد مسابقه‌ی مهمی بود و یکی از همکاران دیگه یک دستگاه تلویزیون سر کار آورد که قسمت‌های مهم مسابقه رو ببینه. کارل که یکی از مدیران شرکت بود نه تنها از این کار ممانعت نکرد بلکه تمامِ وقتِ نهارش رو به تماشای مسابقه پرداخت. بعد از ظهر اون روز من به شوخی به کارل گفتم: خوب پس میدونم که تو برای هدیه کریسمس‌ت چی میخوای. بهش گفتم ما کارمندان در بین خودمون پول جمع کرده و برات یک دستگاه تلویزیون می‌گیریم که راحت بتونی مسابقات رو در آرامش خونه‌ت تماشا کنی. او به تمسخر لبخندی زد و گفت تلویزیون نمی‌خواهم. باز به شوخی به او گفتم: کارل اما این تلویزیون برای تو خرجی نداره، یک هدیه از طرف ماست. او دوباره سر باز زد. باز به شوخی گفتم اگر مصرف برق‌ت بالا میره بگو تا برای اونم یه کاری بکنیم! این‌دفعه کارل جدی‌تر برخورد کرد و گفت: ما استطاعت مالی داریم اما «این یک تصمیم است، یک تصمیم خانوادگی». این جواب برای من کاملاً غیر منتظره بود و برایم یک معما شد. چندی بعد در پیک‌نیک سالانه‌ی شرکت، اتفاقاً سر یک میز نشسته بودیم. وقتی که دوروبرمون خلوت‌تر شد از او سؤال کردم که علت تصمیمش برای نخریدن تلویزیون چیه. او وقتی که احساس کرد من واقعاً کنجکاوم و برام مهمه که علت رو بدونم، جواب رو با یک سؤال شروع کرد و گفت: آیا هیچ انسان عاقلی خودش رو تسلیم دشمن‌ش میکنه؟ فامیل‌شو چی؟ آیا شما حاضرید همه‌ی عزیزان‌ت رو که به پشتیبانی تو امید دارند، دست بسته تحویل دشمن‌ت بدی!؟ من که داشتم سعی می‌کردم رابطه‌ای بین دشمن و تلویزیون پیدا کنم، باز ادامه داد و به من گفت: آیا مسیحی هستی؟ متدین به دینی هستی؟ گفتم بله من مسلمان هستم. گفت من راجع به اسلام چیزی نمیدونم. آیا دین تو، شما رو به فامیل‌دوستی و تربیت صحیح فرزندان‌تون ترغیب نمیکنه؟ گفتم البته، حتی بیشتر از مسیحیت. گفت بسیار عالی. ادامه داد و گفت: آیا میدونی اکثر کسانی که فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی رو می‌سازند یا همجنس‌بازند، یا ضد خدایند، یا بی‌خدا، یا اینکه فقط سود مالی براشون مهمه، نه تربیت و آینده‌ی فرزندان من و تو؟ شرکت‌های تلویزیونی با هم سر سود رقابت دارند نه بر سر تربیت فرزندان آینده‌ی کشور. من فرزندانم رو خودم از مدرسه میارم که سر راه براشون اتفاقی نیافته، چطور میتونم اون‌ها را جلوی تلویزیونی بگذارم که دشمنان ما برای تربیت اون‌ها برنامه‌ریزی‌ش کردند! من واقعاً باید یک احمق باشم که اجازه بدهم فرزندانم رو دشمنانم تربیت کنند. تو این کار رو میکنی؟ اگر من خودم تلویزیون تماشا کنم چگونه میتونم فرزندانم رو از همون کار نهی کنم؟ او در راه و کلامش بسیار قاطع بود... طرز فکر و جدی بودن این شخص در تربیت فرزندانش، مرا واقعاً شگفت‌زده کرده بود. او و همسرش زندگی‌شان را وقف تربیت صحیح فرزندان‌شان کرده بودند. واقعاً قابل تحسین است... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
فرنگ، بدون روتوش
⭕️افراد مذهبی و جدّی آمریکایی #بخش_اول یکی از دوستان من که اینجا با او آشنا شدم قبل از انقلاب با ا
⭕️افراد مذهبی و جدّی آمریکایی رضا که مانند یک میّت سفید شده بود گفت باشد شرط اول را میپذیرم اما پذیرفتن شرط‌های دوم و سوم برای من مقدور نیست. تیلور قبول نکرد و قبولی هر سه شرط را مجددا مطالبه کرد. رضا گفت بخدا اگر بابای من بو ببرد که من مذهبی شده‌ام پول مرا قطع می‌کند و ما بیچاره می‌شویم. تیلور گفت بر طبق اسلام روزی را خدا می‌دهد نه پدر تو. رضا گفت باشه شرط اول و سوم را می‌پذیرم دومی را بمن تخفیف بده. تیلور گفت من از تو نه مال دنیا خواسته‌ام نه یک زندگی لوکس. من فقط از تو چیزهایی را خواسته‌ام که باعث سعادت خود تو می‌شود، لطفا قبول کن. رضا قبول کرد و رضایت داد. بلافاصله بعد از اطمینان از قبول شرایط، تیلور از داخل کیف دستی‌اش یک قرآن بیرون آورده روی میز گذاشت و از رضا خواست که تعهد خود را به قرآن قسم بخورد. این دفعه دیگر همه‌ی ما شوکه شده بودیم. قبل از قسم خوردن، تیلور گفت فقط یک مسلمان می‌تواند روی قرآن تعهدش را با خدا ببندد در نتیجه باید اول مسلمان شوی. رضا و تیلور هر دو شهادتین‌شان را تکرار کردند و رضا شرایط تیلور را روی قرآن پذیرفت و تیلور از رضا تقاضا کرد که ازدواج‌شان را از نظر اسلامی هم شرعی کنند. از بدو زندگی اسلامی‌شان، خواهر تیلور فعالیت‌های اسلامی خود را همراه با برادر رضا شروع کرد. او همسران ایرانیانی که در آمریکا ازدواج کرده بودند را فرا خواند و جلسه‌های دروس آشنائی با عقاید اسلامی برای آن‌ها گذاشت. در این راستا، تعدادی از همسران آمریکایی که شرایط شبیه به خودشان داشتند مسلمان شدند. جلسه‌های قرآن و دعای کمیل برادران را برادر رضا مدیریت می‌کرد و جلسه‌های خواهران را خواهر تیلور. خواهر تیلور با همّت و پشتکار عظیمی که داشت، فعالیت‌های گسترده‌ای را شروع کرد که بعد از مدتی موفق به جمع‌آوری وجوهات و ساخت اولین مسجد شیعه در شهر شد. ایشان در طراحی و مدیریت اردوهای اسلامی برای جوانان شیعه و سایر خدمات شبیه به آن فعال بود. خواهر تیلور (زهرا)، هم‌ اکنون یکی از مسلمانان فعال و مبلغین تشیع در آمریکاست. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️خرافه‌ی نحسی عدد ۱۳ در یک برج مسکونی، شیکاگو ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️فرزندان بومرنگی در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی، جامعه‌شناسان آمریکایی مفهومی را معرفی کردند تا چرخه‌ی زندگی خانوادگی در غرب به خصوص آمریکا را توصیف کنند. آن مفهوم یا لغت، "Empty Nest" یا "آشیانه‌ی خالی" است. والدین تقریباً در دهه‌ی پنجم زندگی، وقتی فرزندان‌شان ازدواج می‌کنند یا برای تحصیل در دانشگاه و پیدا کردن کار خانه را ترک می‌کنند، خود را تنها احساس می‌کنند. ابداع و ساخت این مفهوم مقارن بود با شکوفایی اقتصادی آمریکا و وفور کار و ترویج تحصیلات عالی. اکنون اصطلاح و مفهوم دیگری به کار برده می‌شود با عنوان "Boomerang children" یا "فرزندان بومرنگی". این مفهوم این‌گونه توصیف می‌شود که فرزندان در خانواده‌های آمریکایی، و یا هر کشوری که شرایط اقتصادی مشابهی دارد، در برهه‌ای از چرخه‌ی زندگی خود، خانه را به منظور تحصیل در دانشگاه، کار و یا ازدواج ترک می‌کنند و سپس در سنین ۳۰-۴۰ سالگی به خانه پدری خود باز می‌گردند. از دلایل این پدیده می‌توان به بیکاری و از دست دادن شغل و یا ناتوانی در پیدا کردن شغل پس از فارغ التحصیلی، نداشتن امنیت اقتصادی و کمبود درآمد، ناتواتی در بازپرداخت وام یا کارت‌های اعتباری و طلاق اشاره کرد. در خیلی از مواقع، این افراد به همراه فرزند یا فرزندان، دوست دختر یا دوست پسر خود بازمی‌گردند. مطابق آخرین آمار منتشر شده به طور میانگین در آمریکا بسیاری از فرزندان در سن ۲۳ سالگی خانه‌ی پدری را ترک می‌کنند اما تعداد افراد بین ۲۵ تا ۳۴ ساله که یا اصلاً خانه را ترک نکرده‌اند یا بازگشته‌اند، از ۹ درصد در دهه ۱۹۶۰ به ۳۹ درصد در ۲۰۱۱ افزایش پیدا کرده است. همچنین از این میان فرزندان پسر به احتمال بیشتری به خانه پدری باز می‌گردند یا اصلاً از آن بیرون نمی‌روند! نکته جالبی که تحقیقات در این زمینه به آن اشاره می‌کنند این است که حدود یک سوم والدین امروزی نسبت به ۱۹ درصد والدین در سال ۱۹۹۳ معتقدند که نباید از فرزندان انتظار داشت که به لحاظ اقتصادی تا سن ۲۵ سالگی یا حتی دیرتر مستقل شوند. یعنی والدین امروزی انتظار کمتری از فرزندان برای رسیدن به استقلال در جوانی دارند. این نوع طرز تفکر نشان‌دهنده‌ی یک تغییر بنیادی در شیوه‌های فرزندپروی و سبک زندگی نسبت به گذشته است که باید از منظر کلان مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد. این تغییر سبک تقریباً در حال همه‌گیر شدن بوده و نسبت به گذشته دارای مقبولیت اجتماعی بیشتری است! لذا در دنیای غرب (و شاید باید گفت در تمام دنیا) همیشه باید اقتصاد و تاثیرات آن را در همه‌ی جوانب زندگی انسان مدرن مدنظر قرار داد. در بسیاری از دانشگاه‌های بزرگ آمریکا، این تغییر سبک در نوع رفتار پدر و مادرها به راحتی قابل مشاهده است. والدینی که مسیرهای طولانی را معمولاً با ماشین طی می‌کنند و وسایل شخصی فرزند خود را می‌آورند تا مطمئن شوند جای فرزندشان در خوابگاه مناسب است. در خیلی از موارد از ماشینی که فرزند می‌راند تا پول تو جیبی و Meal Plan همه از جیب مبارک والدین می‌آید. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️ارزش حجاب در آمریکا 📝الهام بنیادی [طراح لباس، هیوستون تگزاس] بعد از هجرت به آمریکا، عمیقاً فهمیدم حجاب چقدر برایم عزیز است! اما چیزی که باعث شد در زمینه‌ی حجاب دست به قلم شوم، واکنش‌های جدید مردان و زنان غیر مسلمانی است که چند ماهی میشود در کنارشان قرار گرفته‌ام! یک ماه از ورودم به آمریکا گذشته بود که برای سوال راجع به رشته‌ی مورد علاقه‌ام، به کالج شهر فعلی‌مان (هیوستون تگزاس) رفتم. برای ملاقات با مشاور کالج نوبت گرفتم و بر روی صندلی در سالن انتظار نشستم. آن‌ روز علاوه بر بستن حجاب روسری، یک کلاه رسمی زنانه بر سر داشتم. متوجه نگاه نیمه سنگین دانشجوها شده بودم اما همچنان زل زده بودم به خطوط کتابی که در دستم بود بی آنکه خطی از صفحه را بخوانم... سعی کردم با خودم عادی برخورد کنم و روی یکی از خطوط تمرکز کنم: «برای طراحی یک استایل رسمی، نخست به جنس پارچه بیاندیشید. انتخاب جنس مناسب میتواند....» - ببخشید خانم! سرم را بالا بردم... دختری مو بور بود با چشم‌های روشن. کنارم نشست و گفت: میتوانم یک سوال بپرسم؟ با لبخند گرمی که زیبایی حجابم را درونی نشان دهد گفتم: بله حتماً، بفرمایید. - می‌توانم بپرسم دین شما چیست؟ - اسلام؛ مسلمان هستم. صورتم منقبض شد و لبخندم محکم‌تر تا درونی و قلبی بودن زیبایی حجابم حفظ شود! -همیشه پوشش سر دارید؟ - بله. -ازدواج کرده‌اید؟ -بله، متاهلم. -نظر همسرتان نسبت به پوشش سرتان و لباس‌تان چیست؟ -حجاب؛ به این پوشش سر و بدن که برجسته نباشه می‌گوییم حجاب. او خیلی از حجابم لذت می‌برد. - همسرتان باید به شما افتخار کند! آرزویم این است که بتوانم روزی به اندازه‌ی شما به خودم احترام بگذارم و برای تن و روحم حرمت قائل شوم و با پوششم... همان حجابم، به مردان و زنان اطرافم بگویم من یک زنم با حریم شخصی؛ حرمت من نگه داشتنی‌ست چون حفظش کرده‌ام. با حجابم بگویم تا همینجا، پشت همین پوشش، قابل دسترسی‌ست و باقی حریم شخصی من است. عضلات صورتم که تحت فشار لبخند مذکور بود، کم کم وا رفت. ادامه داد: اما خانواده‌ام مسیحیان متعصبی هستند که نمی‌گذراند پوشش، ببخشید حجاب اسلامی، داشته باشم. چشمانم داغ شده بود و یک تکان کوچک کافی بود تا اشکم بلغزد روی گونه‌ام. باید چه می‌گفتم؟! خدایی! منِ ۲۸ ساله‌ای که حجاب را از کودکی‌ام تا آمریکا آورده بودم، در جواب آن توصیفات تکان دهنده‌ی دختری از یک خانواده‌ی متعصب مسیحی در مورد حجاب، چه باید می‌گفتم؟! بالاخره زبانم چرخید و گفتم: چقدر زیبا توصیف کردید. جواب داد که: و شما با آن پوشش سر و لباس پوشیده، چقدر زیبا حجاب را معرفی کردید. من توصیف کردم و شما برتر از آن، به تصویر کشیدید. نوبت مشاوره‌اش شد. دستم را گرفت و گفت: از دیدارتان خیلی خوشحال شدم. امیدوارم مادرم زودتر بیاید تا شما را به او نشان دهم. او باید ببیند که حجاب یک زن مسلمان چقدر می‌تواند زیبا باشد! تصویر آن چهره و آن چشم‌های رنگی، حک شد روی مردمک چشمم. همانجا، همان لحظه، مطمئن‌تر از همیشه، به خودم قول دادم که به تلاشم در زمینه‌ی طراحی حجاب ادامه دهم و آن طراحِ حجابِ رویاهایم باشم. به این فکر میکنم که حجاب، گاهی یک جاذبه به حساب می‌آید؛ نه به این عنوان که موجب جلب توجه و تبرج در نظر نامحرمان گردد، بلکه یک خانم مسلمان می‌تواند با حفظ حیا و حجاب وزین و زیبای خود، دیگران (چه غیر مسلمان‌ها و چه مسلمانانِ شناسنامه‌ای و غیر مذهبی) را به دین خدا جذب کند. وقتی حجابِ یک زن مسلمان زیبا و وزین باشد، می‌تواند از هزار هفته‌ی مد نیویورک و لندن و پاریس و غیره بیشتر مورد پسندِ فطرت انسان‌ها واقع شود! به چشم خودم می‌بینم که گاهی چطور پوششم در نظر زنان و مردان غیر مسلمانی که حتی با حجاب مخالفند، وزین و دلنشین می‌آید و بعضاً مخالفت‌شان به کنجکاوی تبدیل می‌شود. لذا تصمیم گرفتم بعنوان یک بانوی محجبه‌ی ایرانی، فعالیتم را در زمینه‌ی ارائه‌ی حجاب گسترده‌تر کنم تا علاوه بر حفظ حجاب خودم، معتقدین به سایر مذاهب را هم به حجاب علاقمند کنم. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️کتابخانه‌های عمومی در آمریکا وقتی اسم کتابخانه به گوشتون می‌خوره اولین چیزی که به ذهنتون میاد چیه؟ هیچ بعید نیست اگه اکثرتون تصور خاصی از کتابخونه نداشته باشید مگر یک مکان ساکت و بی‌روح برای گذروندن روزهای ملال‌آور امتحانات دانشگاه یا آمادگی برای کنکور. اولین روزهایی که به امریکا آمده بودم و به شدت پیگیر آشنا شدن با سیستم زندگی در این کشور بودم، از یکی از دوستانم شنیدم که در شهرمون تعداد نسبتا زیادی کتابخونه‌ی عمومی وجود داره. یادمه با بدبینی و تعجب از اینکه مگه یه کتابخونه به چه دردی از دل‌مشغولی‌های اون بُرهه از زندگی من می‌خوره، داشتم به توضیحات دوستم در مورد برنامه‌های کتابخونه گوش می‌کردم؛ اما هیچ‌وقت تصورش رو نمی‌کردم که دو تا از شعبه‌های نزدیک خونه‌مون تبدیل بشن به مقصد پیاده‌روی‌های روزانه‌ی من، برای حداقل سه روز در هفته به صورت ثابت‌، جهت شرکت در کلاس‌های آزاد زبان کتابخونه. کتابخونه‌های عمومی که تعدادشون در شهرهای بزرگ امریکا کم نیست‌، توسط دولت‌های محلی یا شهرداری‌ها تامین مالی میشن. در واقع ایالت‌های پردرآمدتری مثل ماساچوست کتابخونه‌های پرتعدادتر با امکانات بیشتر دارن. ضمن اینکه میزان استقبال بیشتر مردم از کتابخونه‌ها، در شهرهایی که متوسط تحصیلی بالاتر هست، در تعدد کتابخونه‌های اون شهر مؤثره. به غیر از تامین کتب مختلف و ایجاد محیط فیزیکی مناسب برای مطالعه، کلاس‌هایی مثل مکالمه‌ی زبان انگلیسی برای تازه واردها، آشنایی با قوانین ایالات متحده برای شهروند شدن، آشنایی با نحوه‌ی پر کردن فرم‌های مالیات، کلاس‌های کامپیوتر، و خلاصه بسیاری کلاس‌های دیگه در کتابخونه‌ها برگزار میشن. گاهی پیش میاد که از نویسنده‌ی یک کتاب معروف دعوت بشه تا برای مراسم امضا دادن روی کتابش و گفتگوی صمیمی با علاقه‌مندان به کتابش در یک کتابخونه حضور پیدا کنه. از قسمت‌های جذاب هر کتابخونه بخش کودکان هست که معمولا قسمت وسیع یا حتی طبقه‌ای جدا رو به خودش اختصاص میده. در و دیوارهای رنگارنگ همراه با اسباب بازی‌های بی صدا ولی متنوع در کنار کتاب‌هایی که بر اساس رده‌ی سنی و موضوع دسته‌بندی شدند، محیط کتابخونه رو برای بچه‌ها به مکانی شاد برای تفریح همراه با مطالعه تبدیل می‌کنه. برگزاری کلاس‌هایی مثل شعرخوانی یا داستان‌خوانی برای کودکان که رنج سنی‌شون از صفر ماهگی(!) تا شش سالگی هست، پدر و مادرها رو ترغیب می‌کنه که حضور در کتابخونه رو در برنامه‌ی ثابت هفتگی کودک‌شون قرار بدن. جالب اینجاست که کلاس داستان‌خوانی فقط برای کودکان تشکیل نمیشه و معمولا بخش بزرگسالان هر کتابخونه هم برنامه‌های این‌چنینی تدارک می‌بینه، برای ترغیب حضور بیشتر مردم در کتابخونه‌ها. فرهنگ کتاب‌خوانی حالا دیگه جزئی جدایی‌ناپذیر از فرهنگ امریکایی‌ها شده بطوریکه از اون دست عجایبی هست که در روزهای اول حضور در مکان‌های عمومی این کشور حسابی به چشم‌ میاد و کلی حسرت به دل‌ میذاره که چطور تو کشور خودمون سرانه‌ی مطالعه اینقدر پایین هست. این رو به جرأت میتونم بگم که بارها دیدم تعداد کتاب‌هایی که یک نوجوان فارغ‌التحصیل از دبیرستان اینجا در طی سال‌های مدرسه از دبستان تا دبیرستان خونده چند ده برابر تعداد کتاب‌هایی هست که خیلی از من و شما در تمام طول عمرمون می‌خونیم! ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
فرنگ، بدون روتوش
⭕️حریم خصوصی در آمریکا • بخش اول چند سال پیش در ایران در حال گرفتن پول از دستگاه خودپرداز بانک بود
⭕️حریم خصوصی در آمریکا • بخش دوم اجتناب از زل زدن به دیگران و کنترل نگاه مخصوصا نگاه مرد به زن، در دو حیطه‌ی فضای فیزیکی شخصی و همینطور آزار جنسی یا sexual harassment تعریف میشه. شما اگر متوجه نگاه کش‌دار کسی به خودتون بشید معمولاً بلافاصله با توضیح طرف مقابل برای دلیل نگاه کردنش مواجه میشید مثلاً اینکه "چه روسری قشنگی پوشیدی، یا فرزندتون چقدر دوست داشتنی هست‌، یا ببخشید شما رو با فرد دیگه‌ای اشتباه گرفتم". در محیط‌های کاری، آقایون به شدت مراقب نحوه‌ی حرف زدن و تعاملات‌شون با خانم‌های همکار هستند چون خوب می‌دونند که مثلاً گفتن یک جمله‌ی ساده مثل "هی فلانی امروز چه بلوز دامن قشنگی پوشیدی" ویا مثلاً دست رو به شوخی رو شونه‌ی یک خانم همکار زدن میتونه منجر به شکایت اون خانم از آقا به جرم سکشوآل هرسمنت و نهایتاً از دست دادن شغل آقا بشه. لازم به ذکر هست که خانم نیازی به دادگاه و وکیل برای این شکایت نداره بلکه کافیه این مسئله رو با مقام مافوقش در میون بذاره. پر واضح هست که اگر این اتفاق بین یک فرد معروف یا سلبریتی و یک خانم بیفته، اون خانم میتونه چند صد هزار دلار به عنوان غرامت از جانب آقا به جیب بزنه و البته رسانه‌ها هم تا مدت‌ها دست از سر سلبریتی بی‌ادب برنمی‌دارن! به خاطر دارم که یک بار سر کلاس درس نشسته بودم و به صحبت‌های استاد گوش می‌کردم که یکی از همکلاسی‌هام که پسری امریکایی بود، از دو صندلی دورتر از من بلند شد و اومد کنار یک خانمی نشست. اواسط کلاس بود که خودش مختصر برای خانم توضیح داد که علت تغییر صندلیش این بوده که فرد جلوییش قد بلند بوده و اون مجبور شده جاشو عوض بکنه تا اسلایدها رو بهتر ببینه. به نظر شما چقدر از یک پسر ایرانی در جامعه‌ی اسلامی می‌تونیم انتظار همچین برخوردی رو داشته باشیم؟ لازمه توضیح بدم که در آمریکا هم مثل همه جای دنیا انسان‌ها با فرهنگ و آداب متفاوت زندگی می‌کنند و در این جامعه هم مردان بسیاری هستند که در مکان‌های عمومی و محله‌های مساله‌دارِ شهرهایی مثل نیویورک و شیکاگو، متاسفانه به بانوان آزار کلامی و یا دیداری می‌رسونن ولی نکته‌ی قابل توجه، دفعات بسیار کمترِ مواجه‌ی خانم‌ها با این مسئله هست. " بخش سوم " ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات زیسته ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch