eitaa logo
فرنگ، بدون روتوش
2.1هزار دنبال‌کننده
924 عکس
77 ویدیو
2 فایل
به کانال فرنگ، بدون روتوش خوش آمدید. کانالی متفاوت برای معرفی و شناخت دقیق‌تر ابعاد فرهنگی اجتماعی اقتصادی غرب و شرق، توسط مشاهدات بنده و ایرانیان مقیم @Dr_Mehrabaan ..................... راه ارتباطی 🔴تبلیغات نداریم🔴
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️فراموش شدن تایتانیک قصد دارم در مورد یکی از جالب‌ترین نمایشگاه‌هایی که در طول عمرم دیدم براتون بگم. حتما داستان کشتی تایتانیک رو شنیدید. نمایشگاهی هم که در شهر Branson ایالت میزوری برپا شده و من رفتم مرتبط به کشتی تایتانیک و بقایای اون بود. اول بذارید یک مقدار اطلاعات عمومی در مورد کشتی تایتانیک که یاد گرفتم رو بهتون بگم. ساخت این کشتی در سال ۱۹۰۹ شروع و در سال ۱۹۱۱ کامل میشه. بعد از ۱۱ ماه که قرار بود اولین سفر رو باهاش انجام بدن، این کشتی از شهر Southampton انگلیس به مقصد نیویورک با ۲۲۰۷ مسافر حرکت میکنه. بخشیش که خدمه بودن [۸۹۲ نفر] و ما بقی مسافرین در سه کلاس درجه ۱ تا ۳ تقسیم شده بودن. از هر مسافر درجه سه مبلغ ۹۰۰ دلار اون زمان گرفتن که به پول فعلی معادل ۴۵۰۰ دلار میشه و برای مسافرین درجه ۱ که همه یهودی بودن این رقم تقریبا ۲۰ برابر بوده. کشتی روز دهم آوریل سال ۱۹۱۲ حرکت میکنه. علی‌رغم اخطارهایی که از روز دوم دریافت میکنه، در نهایت در شب چهارم سفر یعنی ۱۴ آوریل به کوه یخ برخورد میکنه و کشتی از وسط نصف و غرق میشه. از بین مسافرین حدود ۷۰۰ نفر نجات پیدا میکنن و بقیه‌ی ۱۵۰۰ نفر غرق میشن. تا ۷۳ سال بعد از غرق شدن کشتی، هیچ آثاری ازش پیدا نمیشه چرا که هم جایی که غرق شده بسیار عمیق بوده و هم در قسمتی بوده که دمای آب بسیار پایین بوده، در نتیجه امکان جستجو وجود نداشته. سال ۱۹۸۵ به صورت اتفاقی یک قسمتش پیدا میشه. سال ۱۹۹۴ یعنی ۸۲ سال بعد از غرق شدن، یک شرکت خصوصی متولی میشه تا نسبت به جستجو برای پیدا کردن بقایای کشتی با تجهیزات بخصوص دست به کار بشن. کارشون رو شروع میکنن و برخی از وسایل رو پیدا میکنن. از قبیل ظرف و قابلمه و قطعات فلزی دیگه که همچنان باقی مونده بوده. با توجه به اینکه کشتی در زیر آب به گل نشسته، امکان بالا اوردن بدنه‌ی کشتی غیر ممکن بود. در نهایت سال ۲۰۰۱ بزرگترین قطعه‌ی کشتی رو که تقریبا یک صدم کشتی بوده طی یک عملیات ۶۰ ساعته از آب خارج میکنن. طی ۷ سال بررسی در نهایت سال ۲۰۰۸ در‌ نمایشگاه قرارش میدن. نکته‌ی جالب اینکه بالاخره این شرکت با توجه به پیشرفت‌های تکنولوژی میتونه اولین فیلم‌برداری رنگی از کشتی رو در سال ۲۰۱۰ انجام بده و اون فیلم در نمایشگاه به نمایش گذاشته شده بود. در این نمایشگاه غیر از به نمایش گذاشتن وسایل باقی‌مانده تلاش کرده بودن قسمت‌های از بین رفته رو در ابعاد واقعی بازسازی کنن. مثلا قسمت عرشه و یا اتاق‌های کشتی. در انتهای نمایشگاه هم اسامی تمامی مسافرین کشتی به تفکیک چهار گروه یعنی سه گروه مسافر و خدمه و تعداد نجات‌یافتگان و غرق‌شدگان رو در یک تابلو قرار داده بودن. چیزی که بعد از دیدن این نمایشگاه منو خیلی به فکر فرو برد این بود که این حادثه در ۱۰۹ سال پیش ابعاد بزرگی داشته، غرق شدن بزرگ‌ترین کشتی دنیا و از بین رفتن ۱۵۰۰ نفر یکجا اما بعد از ۱۰۰ سال خیلی از مردم اطلاعاتی راجع بهش ندارن و تقریبا از یادها رفته. دنیا به همین اندازه کوچکیه که حتی بزرگترین حادثه بعد از ۱۰۰ سال فراموش میشه و خیلی‌ها در آمریکا خبر از چنین نمایشگاهی ندارن من خودم اتفاقی متوجه شدم. اما بدونیم بزرگ‌ترین اتفاقات نهایتا برای همون سال‌ها مهمه و دنیا بزرگ‌تره از اونه که چنین اتفاقاتی بخواد اثر بزرگی داشته باشه. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️بازی کودکان در بانک 📝 پریسا محمودی [لاهه هلند] در بانک‌های ING هلند با توجه به طولانی شدن پروسه اداری، محلی رو برای بازی کودکان تعبیه کردند که مادران با خیال آسوده به کارهای بانکی خود بپردازن. این محل دارای چند اپراتور نظارتی نیز هست تا از بچه‌ها مراقبت کنن. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️تجربیات زندگی در آمریکا و کانادا 📝ﺭﺿﺎ نجفی[اﺳﺘﺎﺩ ﺭﺷﺘﻪ ﻫﻴﺪﺭﻭﻟﻮﮊی، ﺩاﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭﺳﺘﺮﻥ اﻭﻧﺘﺎﺭﻳﻮ، ﻛﺎﻧﺎﺩا] • بخش سوم: مسائل فرهنگی قسمت پنجم: فساد و فرهنگ پوشش تصویری که از یک فرد عادی در غرب ممکن است متصور شود فردی است شهوت‌ران، بی‌حیا و بدنبال مسائل جنسی، خیانت به همسر و... البته این دیدگاه با توجه به مسائل جنسی فراوان در فیلم‌های آمریکایی و عموما غربی و همچنین دیدن برنامه‌های ماهواره بسیار تقویت می‌شود اما این دیدگاهِ درست و کاملی از زندگی مردم آمریکا و کانادا نیست. قطعا فساد در این جوامع زیاد است و مخصوصا بزرگ کردن فرزندان معتقد و سالم بسیار مشکل است. روابط جنسی با افراد مختلف بخصوص قبل از ازدواج شایع است و بخصوص در دوران دبیرستان، دانش‌آموزان براحتی این مسائل را تجربه می‌کنند. با این حال، در این دو کشور هم افراد با مذاهب متنوعی زندگی می‌کنند و در بسیاری از شهرها، مساجد شیعیان و اهل سنت وجود دارند که عمدتا با هزینه‌های شخصی مسلمانان ساخته و اداره می‌شوند. همچنین سخنوران و عالمان مذهبی، چه معمم و چه غیر معمم، و بسیار معتقد و فعال در مورد مسائل مختلف مذهبی در مساجد صحبت می‌کنند. اقامه‌ی نمازهای جماعت، قرائت قرآن، آموزش‌های دینی به بچه‌ها، برگزاری آئین‌های مذهبی مانند محرم و..‌. نیز رایج است. به شخصه با مسلمانان بسیار معتقدی از تمامی کشورها برخورد داشته‌ام. خانم‌های مسلمان نیز با حجاب و حتی روبنده فراوان‌اند، البته بدلیل عدم تمایل به جلب توجه بیشتر، معمولا ترجیح می‌دهند بدون چادر اما با پوشش کامل در جامعه در رفت و آمد باشند. مخصوصا در آمریکا مسیحیانِ معتقدِ بسیاری هستند و کلیساهای فراوانی در سطح شهرها دیده می‌شوند. گروه‌های مسیحی در دانشگاه‌ها فعال هستند و به دانشجویان بین‌المللی خدماتی مثل حمل و نقل و برنامه‌های تفریحی و آموزشی ارائه می‌دهند. افرادی که در این گروه‌ها فعال‌اند بسیار خوش برخورد، خوش‌رو و کمک‌دهنده هستند و براحتی با دانشجویان دوست شده و آن‌ها را به منزل خود و جاهای دیگر دعوت می‌کنند. اما در کنار این موارد باید توجه داشت که برخی موارد پوششی و رفتاری جزو فرهنگ این جوامع بوده و برای آن‌ها معانی بدی ندارد. مثلا در فصل گرما بسیاری از خانم‌ها و آقایان با شلوارک‌ها و دامن‌های بلند و کوتاه بیرون می‌روند، یا رابطه‌ی دختر و پسر و حتی زندگی کردن آن‌ها با هم برای چندین سال قبل از ازدواج امری عادی است. این روابط و برخوردها در فرهنگ‌ این جوامع لاابالی‌گری و بی حد و حصر نیست و طبق چارچوب‌های فرهنگی خودشان انجام می‌شود. مثلا رابطه‌ی یک فرد متاهل با فرد دیگر، خیانت و زشت تلقی می‌شود. عکس‌ها و تبلیغات آنچنانی در سطح اکثر شهرهای آمریکایی بجز مناطقی مثل میدان تایمز نیویورک و شهرهایی مثل لاس‌وگاس دیده نمی‌شود و حتی داخل فروشگاه‌های مخصوصِ فیلم‌ها و برنامه‌های جنسی از بیرون قابل مشاهده نیست. در حالی که صدها شبکه‌ی تلویزیونی کابلی موجود هستند و با پرداخت وجه ماهیانه می‌توان آن‌ها را مشاهده کرد. اما شخصا آنچه در این شبکه‌ها دیدم، بسیار متفاوت از برنامه‌های ماهواره و عموما دارای برنامه‌های آموزشی و سالم بوده‌اند. البته با پرداخت وجه اضافی امکان دسترسی به کانال‌های مثبت ۱۸ نیز هست، اما در حالت عادی برنامه‌های تلویزیونی با آنچه تصور می‌شود متفاوت است. شخصا یک بعد از ظهر فیلمی را از یک شبکه‌ی تلویزیونی در آمریکا دیدم که قسمت‌های جنسی آن فیلم سانسور شده بود و این برایم بسیار جالب بود: سانسور در مهد فساد!. متاسفانه شبکه‌های ماهواره‌ای فاسد در ایران رایج شده‌اند و خانواده‌ها فرزندان‌شان را پای این برنامه‌ها می‌گذارند که کارتون ببینند در حالیکه بعضا تبلیغات یا برنامه‌های نامتناسب در لابلای کارتون‌ها به خورد بچه‌ها می‌دهند. ادامه دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️فروش انواع محصولات ایرانی در فروشگاه یک تبعه‌ی افغانستانی. واقعا خدا خیرشون بده تقریبا همه خوراکی‌های مورد نیاز رو داره. 📸 ویدا درخشان[لیون فرانسه] ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️بهترین روش مطالعه در دانشگاه‌های آمریکای شمالی مِتُد و روش مطالعاتی SQ3R خیلی مرسوم و متداول هست. در دانشگاه ایالتی نیویورک که من حضور داشتم عمده‌ی دانشجوها مقید به انجام این روش بودن. این تکنیک ۵ تا مرحله داره که سعی میکنم بصورت خلاصه بیانشون کنم. 1⃣قدم اول:پیش مطالعه (Survay) این رو عموما در حوزه‌های علمیه مشاهده کردم. خُب حالا این یعنی چی؟ تو این مرحله باید مبحث مورد نظرت رو روزنامه وار بخونی و رد شی یعنی قرار نیست عمیق و مبسوط مطالعه صورت بگیره. به عبارتی قرار نیست چیزی یاد بگیری، با این کار با موضوع و فضای اصلی درس آشنا میشی و آمادگی ذهنی لازم رو پیدا میکنی. و در فرآیند تدریس الفاظ و عبارات درس نا مأنوس نخواهد بود. 2⃣قدم دوم: سوال کردن (Questioning) وقتی قدم اول رو اجرا کردید ذهن یه بستر مناسب واسه دونستن چیزای جدید ایجاد کرده. اینجاست که باید از اون مبحث سوال طرح کنی و هر چیزی که تو ذهنت ابهام ایجاد کرده رو به شکل سوال مطرح کنی و حین مطالعه اصلی یا سر کلاس دنبال جواب باشی. این کار باعث میشه تمرکز و دقتتون توی مطالعه اصلی دو چندان بشه. 3⃣قدم سوم:مطالعه دقیق(Read) تو این مرحله بصورت انفرادی انجام میشه. در فضای دانشگاهی این مرحله بعد از فرآیند تدریس توسط استاد رخ میده و باید با تمرکز بالا و با هدف یادگیری کامل، مبحث مورد نظر رو مطالعه کرد. متن کتاب و جزوه‌ها رو باید خوند و اگه تمرینی داره، تمریناشو حل کرد. همچنین در حین کار نکات مهم و کلیدی رو یادداشت کرد. 4⃣قدم چهارم: یادآوری(Recall) اینجا باید مطالبی که در مرحله قبل خوندی رو به زبون خودت و طوری که واست قابل فهم باشه برای خودت یا یه دوست یا همکلاسی بازگو کنی و توضیح بدی و خلاصه مطالبی که یادته رو تو یه برگه بنویسی. این مرحله هم توی حوزه‌های علمیه تحت عنوان مباحثه همیشه برقراره. در دانشگاه‌های آمریکا به وفور گروه‌های ۲ الی ۳ رو میدیدم که در فضای باز دانشگاه نشستن و در حال یادآوری و یا همون مباحثه هستن. با این کار به شدت بر مطالب تسلط پیدا خواهید کرد و فن بیان و ارتباط‌گیری در تدریس هم از همین مرحله تقویت میشه. 5⃣قدم پنجم:مرور (Review) با اجرای این مرحله از فراموش شدن مطالبی که یاد گرفتی جلوگیری میشه مغز انسان یه قانونی داره که میگه یا از اطلاعات استفاده کن یا بریزشون دور. به خاطر همین قانون این مرحله اهمیت زیادی داره. مرور رو باید آخر همون روز انجام بدی و آخر هفته و آخر ماه تکرار کنی. این مرور میتونه شامل بازخوانی خلاصه نویسی‌ها یا زدن تست باشه. برای مرور هیچ‌گاه نباید سراغ متن اصلی کتاب رفت. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️داستان منو و مهاجرتم 📝 زهرا آزموده[ولینگتون نیوزیلند] اوایل به هر کسی می‌گفتیم قراره به استرالیا برویم، اول کلی تبریک و تعریف می‌گفت ولی در آخر یک "اما" اضافه می‌کرد. نه دوستان ایرانی، که اطرافیان نیوزلندی و مهاجران سایر کشورها این جمله رو به طور مشترک به کار می‌بردند که در استرالیا فضای پیشرفت بازه اما اونها نژادپرستند. قلبم هُری می‌ریخت! نه یکی، نه دوتا، نه سه تا.... همه می‌گفتند باید آماده زندگی در جامعه نژادپرستها باشیم. لغت "نژادپرستی" کلمه کاملی برای انتقال این مفهوم نیست. شاید "خودبرتربینی" و مابقی رو "پَست انگاری" بیشتر حال و هوای این صفت رو معلوم کنه. برتر بودنی از نوع قوم، رنگ، جنس، دین، مال، مدرک، جناح سیاسی و یا ژن!!! نمی‌خواستم در جامعه‌ای زندگی کنم که عزت نفسم رو خدشه‌دار کنه. نمی‌خواستم بین مردمی زندگی کنم که دوستم ندارن. می‌ترسیدم بایکوت اجتماعی بشم یا مورد اهانت قرار بگیرم یا امنیت اجتماعی‌ام مختل بشه. شاید اگر از تهران یا سنگاپور مستقیم به استرالیا آمده بودیم چندان دغدغه عزت و امنیت اجتماعی نداشتم. اما زندگی در مالزی و نیوزیلند کمی مرا نازنازی کرده بود. زندگی در هیچ کشوری به اندازه‌ی مدت اول اقامت ما در مالزی، عزت نفس و امنیت روانی در من ایجاد نکرد. آنقدر این حس در من قوی شده بود که داشت تبدیل می‌شد به "خودبرتربینی" مهربانی، آرامش. خونسردی مالایی‌ها طوری بود که همیشه احساس می‌کردم حق با من است حتی اگر اشتباه از من بود. از اونجا که از نظر دینی و فرهنگی هم تا حدود زیادی مالزی و ایران شبیه هم بودند، چندان احساس متفاوت بودن از جامعه در من ایجاد نمی‌شد. دوره‌ای که مالزی بودیم مالایی‌ها، ایرانی‌ها رو خیلی تحویل می‌گرفتن. نمی‌دونم شاید یک علتش این بود که اختلاف محسوس ارزش واحد پولی بین دو کشور وجود داشت و قدرت خرید پول ما بیشتر بود و ایرانی‌ها معمولا توان مالی بیشتری نسبت به متوسط جامعه داشتن. شاید هم به خاطر مسائل سیاسی دنیای اسلام بود که به ایران توجه خاص می‌کردن. شده بود وقتی فهمیده بودن ایرانی هستم با همان انگلیسی دست و پا شکسته‌شان می‌گفتند: "ایران قوی!"، "ایران قهرمان" "ایران و پاکستان تنها کشور اسلامی با بمب هسته‌ای!" که من سعی می‌کردم تصحیح کنم: "انرژی هسته‌ای" و آنها تاکید می‌کردند: "سلاح!". نمی‌شد بحث کرد که:" آقا همینجوری الکی یک کلاغ چهل کلاغ می‌کنید که پدرِ پدر جد ما را در آوردن!😄🤦🏻‍♀" یک بار هم رستوران رفته بودیم. بعد از اینکه فروشنده متوجه شد ما ایرانی هستیم کلی ما رو تحویل گرفت دو تا ساندویچ همبرگر رایگان به ما داد و چندتا از جملات معروف ایرانی رو از حفظ برایمان تکرار کرد. بعد هم گفت تی‌شرتی دارد با عکس یکی از مسئولین ایرانی! یک خانم مالایی رو هم دیدم که وقتی فهمید ایرانی‌ام به من گفت پرچم و عکس رهبر ایران رو در خانه‌اش نصب کرده است. اما این روند ادامه پیدا نکرد ماه‌های آخری که مالزی بودیم فضا داشت برعکس می‌شد. با تبلیغات گسترده دول عربی‌ و سرسپردگی دینی مسئولین مالزی به بعضی از کشورهای عربی در اون زمان و البته رفتار و ظاهر بعضی از ما ایرانی‌ها، جَوّ طوری شده بود که به جای اینکه ایران کشور دوست و برادر محسوب شود، کشور کفار و منافقین اسلامی قلمداد می‌شد. بماند که کم کم با سقوط ارزش ریال و از طرف دیگه افزایش پناهندگان غیرقانونی ایرانی در مالزی، وضعیت طوری شد که ماه‌های آخر زندگی در مالزی احساس خفقان اجتماعی می‌کردیم. تا این حد که کارت تردد بین مالزی و سنگاپور برای خیلی از ایرانیها از جمله ما صادر نشد و مجوز اقامت قانونی ما از ۳ ماه به ۲ هفته کاهش یافت. اواخر طوری شده بود که ارتباط شیعیان مالایی با ایرانی‌ها جرم محسوب می‌شد و مجازات زندان داشت. دوستان شیعه‌ای داشتم که فقط ملاقات‌هایمان در سنگاپور صورت می‌گرفت آنهم با واسطه دوستان سنگاپوری. نه شماره تلفن از آنها داشتم و نه آدرس. تا آنجایی که حتی عکس هم با هم نمی‌انداختیم که مبادا در فیس‌بوک یا فضای اجتماعی قرار بگیرد و برایشان دردسر شود. همین ها شد که ترغیب شدیم مالزی رو ترک کنیم... ادامه دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️امکانات هوشمند در فرودگاه فرودگاه دالاس در ایالت تگزاس یکی از فرودگاه‌هایی‌ست که به سمت تجهیز فضا به تکنولوژی‌های روز پیش رفته. در یکی از ترمینال‌های این فرودگاه، پنجره‌های هوشمند و سنسورهای مختلفی نصب شده که به جمع‌آوری و استفاده از دیتا برای بهبود فضای محیطی می‌پردازند. در سرویس بهداشتی فرودگاه، سنسورهایی نصب شده که اشغال و خالی بودن هر یونیت رو با چراغ قرمز یا سبز همانند چراغ‌های سبز و قرمز در پارکینگ‌ خودرو نشون میده. جالب‌ اینکه در نمایشگرهای بیرون سرویس، تعداد یونیت‌های خالی و فاصله‌ی پیاده‌روی تا توالت بعدی رو درج میکنن تا اگه فضای فعلی پر باشه، مسافر بتونه با توجه به زمان موجود تا پرواز از سرویس بهداشتی بعدی استفاده کند. امری که در پروازهای داخلی آمریکا رواج داره، پروازهای متصل به همدیگره. یعنی مثلا کسی بخواد از غرب به مرکز این کشور بره، پروازش دو تکه ست و باید در یک فرودگاه اتصالی بشینه و پرواز رو عوض کنه. گاه فاصله‌ی نشستن پرواز اول تا بلند شدن دومی بسیار کوتاهه مثلا در حد ۴۰ دقیقه. یعنی اگه پرواز اول کمی تاخیر داشته باشه، دومی رو از دست خواهید داد و استرس از دست دادن پرواز و معطل شدن تا اینکه پرواز دیگری به شما اختصاص بدن همراه مسافر هست. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️ سفر سراب • قسمت نهم: خاطرات آمریکا و کار در فیس‌بوک 📝صادق رسولی [ایالت پنسیلوانیا] با جوئل صحبت کردم. او مرا ارجاع داد به رئیسش استیون که استاد پاره‌وقت استنفورد بود، همان دانشگاهی که برای اولین بار در مسجد بهش جدی فکر کردم. برآیند حرف این بود که با توجه به رفتن عن‌قریب استاد کنونی، می‌شود با سلام و صلوات و بدون هیچ گونه بدگویی از استاد فعلی، استاد را عوض کرد یا حتی دانشگاه را. شکرِ خدا، نتایج موفق کارآموزی و مقاله دادن به من اعتماد به نفس داد که بتوانم به دانشگاه‌های دیگر درخواست بدهم. رفتن به دانشگاهی دیگر مساوی بود با از صفر آغازیدن. ولی کاچی بهتر از هیچی بود و در نظرم یک سکوی پرش. بهانهٔ بودن در کنار همسرم در واشنگتن کافی بود که هم دانشگاه مری‌لند کالج‌پارک و هم جانز هاپکینز قبولم کنند، آن هم از استادان معتبرتر از استادم. همزمان از مایک استاد دانشکده که یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود خواسته بودم مرا در نظر بگیرد. در دقیقهٔ‌ نود به علاوهٔ یک او گفت بله! مانده بودم بین دوراهی. زندگی راحت در اطراف واشنگتن دی‌سی وزنش خیلی سنگین‌تر از زندگی ناراحت در نیویورک بود. در نیویورک همسرم مجبور بود از راه دور کار کند یا بالعکس من در دی‌سی از راه دور کار کنم. نیویورک گران بود و هست، کثیف بود و هست، شلوغ بود و هست، ابری بود و هست ولی دی‌سی قیمتش آن‌قدری گران نبود و نیست، تمیز بود و هست خب بالأخره پایتخت است دیگر. آنقدری شلوغ نبوده و نیست، و آفتابش کمی بیشتر است از نیویورک. ولی آخرش سودای کار با یک استاد خیلی معروف بر همهٔ آلاف و الوف زندگی چربید. مایک سال‌ها استاد دانشگاه ام‌آی‌تی بود؛ همان ام‌آی‌تی که یکْ آمریکاست و یک ام‌آی‌تی، هنوز چند دانشجو وردستش کار می‌کردند و در همه جا شناخته ‌شده بود. دلم می‌خواست این فضای درجهٔ یک را تجربه کنم؛ دانشجوی کسی که حتی در خواب هم نمی‌دیدم که دانشجویش شوم. یادم هست همان موقع گیجی و گنگی دورهٔ کارشناسی ارشد، سلسله سخنرانی‌های یکی از استادهای مذهبی در مورد سبک زندگی و برنامه‌ریزی گوش می‌کردم. می‌گفت خودتان را در پنج سال بعد ترسیم کنید و بی تعارفِ این که چقدر شدنی است یا نه،‌ روی کاغذ بنویسید آن هم با قید زمان حال. می‌گفت بعد از پنج سال شگفت‌زده خواهید شد. نوشته بودم پنج سال دیگر با فلان خانم ازدواج کرده‌ام و در یکی از ۲۰ دانشگاه برتر دنیا با یکی از بهترین استادهای راهنمای دنیا در حال تحصیل در زمینهٔ‌ پردازش زبان طبیعی در پیشرفته‌ترین سطح هستم. ۳ سال از آن نوشته گذشته بود. کافی بود در جواب "علم بدون اغماض" بهتر است یا "علم با اندکی اغماض"، علم بدون اغماض را انتخاب کنم. همین کار را هم کردم. وقتی پاییز ۲۰۱۴ کار با استاد راهنمای جدید را آغاز کردم، با خودم گفتم که دیگر ورق برگشته است. استاد راهنمای قبلی کاری به جز داد زدن سر دانشجوها و تحقیر کردن و به بردگی گرفتن آن‌ها بلد نبود. زیاد هم آدم معروفی نبود. دلش خوش بود وقتی مقاله‌ای از او پذیرفته شود، یک عالمه به کارهای قبلی‌اش ارجاع بدهد تا گوگل اسکالر هی برایش افزایش تعداد ارجاعات بزند و به تکاثرش بنازد حتی زُرتُم المقابر. استاد جدید اما در کل دورهٔ دانشجویی‌اش سه یا چهار مقاله داده بود و عملا با مقاله‌هایش سرنوشت بخش بزرگی از زمینهٔ تخصصی ما را تغییر داد. بعد به بل‌لبز رفت و آنجا مقاله‌های بسیاری داد و فقط یک قلم از مقاله‌هایش سال‌ها بعد جایزهٔ «آزمون زمان» گرفت؛ یعنی مقاله‌ای که در طول دو دهه بسیار مورد استفادهٔ پژوهشگران قرار گرفته است. بعدترش استاد ام‌آی‌تی و خیلی زود استخدام دائمی شد ولی به دلایلی که تا حدی قابل حدس است شغلش را تغییر داد و از سال ۲۰۱۱ استاد دانشگاه کلمبیا شد. خوش نداشت زیاد مقاله بنویسد و دانشجو بگیرد. عملا دو سالی یک دانشجو می‌گرفت و در پذیرش دانشجو خیلی محتاط بود. معمولا کسی را می‌پذیرفت که مطمئن باشد نیازی به آموزش مبانی اولیهٔ کار پژوهشی ندارد. وقتی مدرس حل تمرین کلاس درسش شدم، فیلم‌های تدریسم را دید و از نوع تدریسم خوشش آمد. حداقل خودش این‌گونه می‌گفت؛ و العهدةُ علی الراوی. بگذریم، بصورت چشم‌گیری سطح هم‌ آزمایشگاهی‌ هایم یک‌دفعه جهش صعودی کرده بود. پروژهٔ پژوهشی‌ام بسیار آینده‌نگرانه‌تر شده بود و آزادی عملم خیلی بیشتر. دیگر کسی نبود سر یک ساعت یا دو ساعت کار بر روی یک ابزار سؤال‌پیچم کند. استاد راهنما وقتی می‌خواست چیزی از من بخواهد کلی ببخشید و خواهش می‌کنم و اگر اشکالی ندارد و این‌ها بارم می‌کرد تا با پنبه سر ببرد. در عمل هم کارها خوب پیش رفت. در همان ترم اول مقالهٔ بلندی نوشتیم با نتایج درخشان. دیگر مطمئن شده بودم همه چیز رو به روال خواهد بود... ادامه‌ دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️ زبان مشترک محبت 📝حسین فیروز [هلسینکی، فنلاند] روبروی خانه‌ای که در فرانسه اجاره کردم چند مغازه وجود داره. یک باشگاه رقص، یک فست‌فود زنجیره‌ای، یک پیتزافروشی و یک نانوایی. آن پیتزافروشی رو یک زن و شوهر اداره میکنن که بسیار خوش اخلاق‌ند. انگلیسی دست و پا شکسته صحبت می‌کنن. هر بار که ازشون خرید می‌کنم، با روی بسیار باز با من رفتار می‌کنند و تلاش می‌کنن محتویات پیتزا رو برایم شرح بدن. زیاد پیششون رفتم. پیتزای مرغ و گوشت رو سفارش نمیدادم. هی مرتب اصرار میکرد که خوشمزه‌س. گفتم چون نمیدونم حلال است یا نه! نمیتونم سفارش بدم. گفت اووه یو آر مُسلِم. چند شب بعد که از جلوی مغازه‌ش رد ‌شدم موسیو موسیو کنان صدایم زد و گفت پیتزای حلال حلال. بیشتر زوم کردم به حرفاش، تا بخاطر مشتری‌های مسلمانش و من مرغ و گوشت حلال تهیه کرده. :) دو بار هم ازشون خواستم یک خمیر معمولی رو توی تنور بذارن تا یک نان شبیه تافتون به من بدن. هر دوبار هم پول نان رو از من نگرفتن. باز هم دلم تافتون میخواد، ولی می‌دونم که پولش رو نمی‌گیرن و برای همین سفارش نمیدم. کمی‌ اون طرف‌تر، یک نانواییه که دقیق نمی‌دونم صاحبش کیست، اما همیشه یک پسر جوان یا یک دختر جوان در مغازه است. تقریبا هر روز میرم و یک نان تازه ازشون میگیرم. فرانسوی‌ها نان‌های مختلفی دارن و هر بار یک چیز جدید رو امتحان می‌کنم. یک شب که دستگاه کارت‌خوان مشکل داشت، آن پسر جوان به دو نفری که جلوی من بودن و پول نقد هم نداشتن، نانی نداد؛ اما به من که رسید و گفتم نقد ندارم به من گفت اشکالی ندارد، من تو را می‌شناسم! فردا که آمدی پولش را بده. روز بعد اما اصلا یادش نبود که من نان گرفته بودم و یادآوری خودم باعث شد ماجرا را به یاد بیاورد. چند خیابان بالاتر، یک کافی‌شاپ هست با یک برند معروف. سفارش که می‌دهی، اسم کوچکتو می‌پرسه و روی لیوانت می‌نویسه. سفارشت هم که آماده میشه، اغلب به اسم کوچک صدات میکنن نه با شماره‌ی فاکتور. طوری رفتار می‌کنن که انگار سال‌هاست میشناسنت. اما همه‌ش تکنیک‌های بازاریابی‌ه، تحقیقاتی هست که نشون میده آدم‌ها از شنیدن اسمشون حس خوبی پیدا میکنن. اسمت رو صدا می‌زنن، اما مصنوعی. تو برایشان فقط یک اسم هستی، یک اسم خالی و بی‌معنا. صاحب آن دو مغازه کوچک اسم مرا نمیدونن، اما منو بیشتر از یک مشتری و یک اسم میبینن. انگار منو می‌شناسن. مهم نیست که من را موسیو صدا کنن یا حسین، می‌دونم که دارن منو صدا می‌کنن نه هر مشتری‌ای که پول داشته باشد. چیزی که این مغازه‌های کوچک رو برام جذاب می‌کنه، دقیقا همین ارتباط انسانیه. نانوایی سر کوچه، نان‌ش کمی گران‌تر از فروشگاه‌های زنجیره‌ای و بزرگه اما من صاحبش رو می‌شناسم، او هم منو می‌شناسه. حتی زبان یکدیگه رو هم نمی‌فهمیم، اما محبت همدیگه رو چرا؛ خیلی هم خوب می‌فهمیم. انگار هر بار که میروم داخل مغازه‌اش، با زبان بی‌زبانی به من میگه خوش‌آمدی! خوشحالم که تو را دوباره می‌بینم حسین! همون همیشگی؟! زبان مشترک ما، محبتیه که نمی‌توانیم به زبان بیاوریم. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️سیستم آماری در آلمان 📝خاطره ابراهیمی[برلین] زیر بنای بسیاری از برنامه ریزی‌ها و طراحی سیستم‌های اجتماعی در آلمان، ثبت نام کلیه شهروندان در اداره شهرداری یا همون [Bürgeramt] هست. دولت آلمان دقیقا میدونه در هر واحد مسکونی چند نفر و با چه سن و مشخصاتی زندگی میکنن. این اطلاعات برای سیستم‌های امنیتی و پلیس، پزشکی و درمانی، شرکت‌های بیمه، و همچنین برای برنامه ریزی اجتماعی در بسیاری از حوزه‌ها از جمله آموزش و پرورش در آلمان، کاربرد بسیار داره. حالا در اینجا قراره بگم که چگونه ثبت نام شهروندان در شهرداری، زیربنای طراحی سیستم‌های اجتماعی و برنامه ریزی‌های کارآمد هست و سیستم‌های "پشتیبان" شهرداری در گرفتن اطلاعات صحیح از شهروندان چگونه عمل میکنن؟ به عبارتی، چرا شهروندان نمیتونن اطلاعات نادرست و جعلی به شهرداری بدهند؟ یکی از راه‌های اون پایش اطلاعات خانوارها از طریق مدارس هست. مثلا چند ماه پیش صندوق پستی خونه رو که باز کردم، نامه‌ای داشتیم از مدرسه‌ای که در محله ما بود. من حتی اسمشو هم نمیدونستم!. نوشته بود: "فرزند شما یک سال و پنج ماه دیگر باید به کلاس اول برود. برای انجام بعضی از تست‌ها و سنجش آمادگی او برای رفتن به مدرسه، روز و ساعت فلان، همراه کودک به مدرسه بیایید." رفتیم و بعد از یک سری سوال و جواب از پسر پنج ساله‌ام، برنامه‌هایی رو برای آماده شدنش در این یک سال و نیم باقی مونده، پیشنهاد دادن. در این جلسه یکی از مستندات عریض و طویلی که گذاشتن جلوم و با حوصله بند بند متن آلمانی اون رو برام توضیح دادن، درباره "حقوق مدرسه برای استفاده از عکس یا نظرات کودک دبستانی شما در جاهای مختلف" بود. مثلا پرسیده بود که: آیا با مصاحبه کردن سازمان‌ها، نهادها، دانشجوها یا... با فرزندم موافق هستم یا نه؟ آیا اجازه دارن از کودک من فیلم بگیرن؟ آیا روزنامه‌ها یا نشریات مختلف اجازه دارن نظرات کودک منو در مصاحبه احتمالی‌شون با او، بدون نام منتشر کنن؟ آیا می توانند از عکسی که فرزندم در آن حضور دارد استفاده کنن؟ آیا عکس فرزندم می‌تونه در وبسایت مدرسه یا شبکه‌های اجتماعی استفاده بشه یا نه...؟ تک تک شبکه‌های اجتماعی مثل فیسبوک و... رو نام برده بود و برای هر کدام جداگانه باید علامت میزدم که موافق هستم یا نه! از همون ابتدا همه چیز باید روشن و مکتوب باشه و هیچ ابهامی نباید باقی بمونه. مهمترین‌ نکته در مورد کلاس زبانی بود که چند روز در هفته در مدارس برگزار میشه. تمام کودکانی که والدینشون در خانه آلمانی صحبت نمیکنن، یک سال قبل از مدرسه، در این کلاس‌ها شرکت میکنن. البته بار اضافی بر دوش خانواده‌ها نیست. یک نفر از خود مدرسه مسئوله بچه‌ها رو از مهد به مدرسه ببره و برگردونه. ضمنا اگه کودکی دچار ناتوانی ذهنی یا حرکتی باشه، در این فاصله یک ساله، مدرسه رو برای پذیرش و ورود او آماده میکنن. برنامه ریزی آموزشی قطعا از مهمترین کاربردهای جمع آوری اطلاعات شهروندان در آلمانه. وقتی سطح کیفیت آموزش و خدمات افزایش پیدا میکنه، خانواده‌ها تعمدی بر دادن اطلاعات غلط ندارن. چون میدونن بل کوچکترین پنهان کاری و جعل واقعیت از تمامی امکانات و قابلیتها محروم خواهند شد. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
سلام در زمان حضور بنده شخصا ندیدم که ماموری بیاد، البته معمولا کنتورهای هوشمند خودشون میزان مصرف رو به شرکت میفرستن. مثلا شرکت برق PG&E کنتورهایی به اسم SmartMeter داره که به یک شبکه‌ی رادیویی مجهز هستن. رادیو میزان ساعتی مصرف رو بصورت تناوبی به یک اکسس پوینت محلی میفرسته و این داده‌ها بر روی یک فرکانس خاص در شبکه‌ی رادیویی به شرکت برق ارسال میشن. ولی شنیدم در برخی ایالت‌ها و شهرهای آمریکا هنوز از روش سنتی مراجعه‌ی مامور استفاده میشه. برای اطلاعات بیشتر میتونین به سایت شرکت توسعه برق در ایالات متحده مراجعه کنین.
⭕️یخ‌زدگی خودرو 📝علی فراهانی [استکهلم، سوئد] در شهرهای شمالی سوئد متوسط دما در زمستان حدود منفی ۱۴ هست. داخل محفظه‌ی کاپوت خودروها به یک هیتر برقی تجهیز شدن که برای جلوگیری از یخ زدن موتور ماشین استفاده میشه. برای همین در بیشتر پارکینگ‌های عمومی سوکت برق هست، ضمن اینکه داخل اتاق ماشین هم سوکتی قرار دادن که مالک خودرو میتونه با یک هیتر دیگه، داخل ماشین رو هم گرم نگه داره و از یخ زدن درها و شیشه‌ها جلوگیری کنه ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️ساک‌های چرخ‌دار 📸سحر دانشجو[لندن] ایران ماشین داشتیم، برای خرید آخر هفته‌ها یا هر ماه یک فروشگاه بزرگ میرفتم و یک خرید اساسی. گاهی هم که ماشین نبود، آژانس میگرفتم یا نهایت با تاکسی. در انگلیس کلا سبک زندگی فرق داره. اینجا آژانس که توی ایران مرسوم هست وجود نداره. تاکسی‌ها اونقدر هزینه ش بالاست برای این کارها استفاده نمیشه. مردم و از جمله ما حتی تا فرودگاه هم با اتوبوس میریم. نقش کلیدی و موثر و حیاتی رو ساک‌های چرخداری بازی میکنن که در دست همه دیده میشه. چه پیر، چه جوان. اول‌ها خرید میکردم و در دو کیسه بزرگ تا خانه دست میگرفتم، اما به مرور که حسابی از حجم و سنگینی بار اذیت شدم، فهمیدم نقش این ساک‌ها در زندگی جدیه. بخصوص که اینجا برای کیسه‌های بزرگ هم باید هزینه پرداخت کنیم. خلاصه که به دور از خجالت و احساس یه جوری داشتن هربار برای خرید، ساک رو دست میگیرم و به سمت بازارهای میوه و... حرکت میکنم. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️فضای دانشگاهی در فرانسه 📝حسین فیروز [هلسینکی، فنلاند] رستوران‌های دانشجویی چیزی شبیه به سلف در اروپا مرسوم‌ه. فرانسه سامانه‌ای دارد با نام کُروس که ارائه دهنده خدمات دانشجویی با نرخ دولتیه. خدماتی مثل خوابگاه و رستوران و رویدادهای فرهنگی. این سامانه یکپارچه‌ست و خدمات دانشجویی همه‌ی دانشگاه‌ها زیر نظر این سرویس یکپارچه تعریف میشن. در فنلاند اما هر دانشگاه سامانه‌ای مخصوص به خودشو داشت. به طور کلی سیستم آموزش عالی، سیلابس‌ها تقریبا در تمام فرانسه یکسانه. چیزی شبیه به سیستم دانشگاه‌های ایران. لذا مثلا مهمان شدن در یک دانشگاه دیگر یا حتی جابجایی و اتمام تحصیلات در یک دانشگاه دیگر بسیار راحته. در واقع پذیرش‌های دانشگاهی سال به سال صادر میشن و یک نفر می‌تونه به راحتی سال اول کارشناسی خودشو در سوربن و سال‌های بعد رو در چند دانشگاه دیگه بگذرونه. دولت با پخش کردن بودجه و امکانات آموزشی و همچنین فراهم کردن امکان جابجایی دانشجوها بین دانشگاه‌ها، تلاش میکنه تا از ایجاد شکاف آموزشی جلوگیری کنه. چیزی که در ایران شدیدا دیده میشه و عملا ارتباط مستقیمی بین فاصله تا پایتخت و کیفیت آموزشی دانشگاه‌ها وجود داره. به همین دلیل مهمان شدن و انتقالی در ایران بسیار سخت بود زیرا دانشگاه‌های بهتر تمایلی به گرفتن دانشجو از سایر دانشگاه‌ها نداشتن. هرچند که من فقط تجربه تحصیل یک نیم‌ترم رو در یک دانشگاه خاص داشتم، اما برداشتم اینه که فاصله و اختلاف آموزشی زیادی بین دانشگاه‌های فرانسه وجود نداره. هرچند که در آخر، رتبه‌بندی بین دانشگاه‌های فرانسه هم وجود داره. این عکس غذای یکی از رستوران‌های کُروس هست. غذا برای دانشجوها ۳ € و با نرخ آزاد ۸ € هست. انتخاب من به ترتیب سمبوسه‌‌ی سبزیجات، پاستای ماهی سالمون، و یک شاخه انگور بود.غذا در ظروف کاغذی یکبار مصرف سرو میشه، چاقو و چنگال هم یکبار مصرف و از جنس چوب هست! در مورد اجاره‌ خوابگاه دانشجویی در فرانسه هم باید بگم که گران‌تر از فنلانده، حتی در مقایسه شهر کوچکی که من هستم در مقابل هلسینکی که پایتخت بود. همچنین کارهای دانشجویی در فرانسه یا بدون حقوق هستن یا با حقوق بسیار پایین‌تر از فنلاند. حقوق شرکت‌های خصوصی هم نسبت به فنلاند پایین‌تره. لذا فنلاند در مجموع به لطف خدمات دولتی، مالیات بالا و جمعیت کمی که داره، رفاه دانشجویی فوق‌العاده‌ای رو برای دانشجوها فراهم کرده. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️وضعیت اتاق عمل در ژاپن 📝علی نورانی [توکیو] شخصا تجربه جراحی تو ایران و ژاپن رو داشتم و برام جالب بود که لباس اتاق عمل،تو هر دو مورد یکی بود. همون لباس مانتو مانندهایی که از پشت بند داره. اما برای بانوان وضعیت کمی متفاوت هست. همسرم نیاز به عمل جراحی داشت که همزمان با انتقالش به اتاق عمل، یه پرستار خانم کنارش راه میومد و با دست یه شال بزرگ دور کمرش گرفته بود تا پاهاش دیده نشه! از قبل عوامل اتاق عمل رو گفته بودن که صرفا خانوم باشن و تنها مردی که حاضر بود متخصص بیهوشی طرف قرارداد بیمارستان بود که اجبارا پای دستگاه بیهوشی حضور داشت، درحالی که سر تا سر همسرم رو با پارچه پوشونده بودن. جالب اینکه پزشک معالج، دانشجوی تخصصش رو معرفی کرد و گفت نوبت اینه بیاد سر عمل، منتهی چون آقاست و اجازه نداره در اتاق عمل حضور داشته باشه و شیفتش آف شده. همه اینها به لطف آن عنوان "مسلمان" در برگه پذیرش بود. منتهی یادمه در ایران هیچ گونه هماهنگی با بیمار صورت نمیگیره که هیچ، کلا عوامل آقا و خانم در رفت و آمد هستن با این عقیده‌ی توهمی که دکتر محرم بیماره. خیلی خوبه که یاد بگیریم اولا به قانون و بعد هم به عقاید مذهبی یه فرد احترام بگذاریم. ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️این قابلیت AR که آمازون اضافه کرده رو یه سری محصولاتش، واقعا برای من کمک‌کننده بوده تا الان :) هرچی میخوام بخرم اول نگاه میکنم ببینم این ابعادی که مینویسه چجوری میشه تو خونه. بعد حتی اگه از آمازون هم نخرم، دستم میاد که این ابعاد چقد جا میگیره تو خونه. ایده خیلی خوبیه برای استارت‌آپ‌ و شرکت‌های دانش‌بنیان داخل کشور که این تکنولوژی رو بومی سازی کنن. 📝آرمین نگهدار[نیویورک] ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️زن در آمریکا 📝الهام بنیادی[طراح لباس، هیوستون تگزاس] می‌ترسم یادم بره بنویسم که در تمام این چند سالی که در آمریکا هستم، بزرگترین تفاوت غرب با انتظارِ قبلی‌ام رو در ظلمی که به زن میشه یافتم. مخصوصا در زمینه ازدواج. موقعیتِ شغلی‌ زن و دارایی‌اش، تقریبا تنها معیار ازدواج هست و اصلا مثلِ ایران نیست که شرع و قانون، مرد رو موظف به تأمین نیازهای زندگی بکنه. روی همین حساب، دخترها قبل از رسیدن به بلوغ، باید با تمام توان دنبالِ شغل و منبع درآمد بگردن که هم از پس خرجِ زندگی خودشون بر بیان و هم معیار اصلی ازدواج رو تأمین کنن. علاوه بر این، مثلِ ایران نیست که با از دست ‌دادن پدر و شوهر، به زن و دختران‌ِ مجردش حقوق ماهیانه[مستمری] بدن. اینجا طبق تعریف‌شون از برابریِ زن و مرد، زن با همه تفاوت‌های روحی و فیزیکی که با مرد داره، باید دقیقا هم‌پای با او برای مادیات تلاش تمام وقت انجام بده. چند روز پیش که با همکارم، جِسی، صحبت می‌کردم و از فشار کارِ گله می‌کرد، پیشنهاد دادم که ساعت‌های کاریش رو کم کنه. جواب داد اگه من ساعت‌های کاریمو کم کنم، اولیور هم [بوی فرندش که با هم زندگی می‌کنن] ساعت کاریش رو کم خواهد کرد و می‌ترسم از پس زندگی بر نیاییم. ماجرای دیگه اینکه، یک‌بار مَدِلین، شاگردِ ۱۷ ساله‌ام، گفت دنبالِ یک پِت [حیوان خانگی] می‌گرده. کمی که در مورد حیوانات مختلف صحبت کردیم، گفت حقیقتش اینه که خیلی دلش میخاد ازدواج کنه و بچه داشته باشه، ولی میدونه تا درس نخونه و شغل درست و حسابی پیدا نکنه ازدواج هم براش ممکن نخواهد شد. وقتی براش توضیح دادم که اگه در کشورم ایران بود می‌تونست بدون شغل و مدرک تحصیلی هم همسر و مادر بشه. چشماش گرد شده بود و اصلا باورش نمی‌شد. وقتی بیشتر براش گفتم که حق پرداختِ همه هزینه‌ها بر عهده مرده و زن‌ها حتی میتونن در ازای انجامِ کارهای خونه، از شوهرشان پول[اجرت المثل] بگیرن خیلی براش عجیب بود. حتی تا دمِ رفتن هم می‌گفت نمی‌دونستم در ایران خانه‌داری و بچه‌داری شغل‌ه و پول هم میدن.[فک کرده بود که خانه و بچه‌داری به عنوان یک مقوله کسب درآمد در ایران به حساب میاد :))))] و یا اینکه ژاکلین، از همکارانی که تقریبا نزدیک هستیم، بارها برایم گفته دغدغه ازدواج داره و چون با شرایط فعلی‌اش هنوز نتونسته هیچ رابطه‌ای رو به ازدواج منتهی کنه، دنبالِ اینه که یک مدرکِ تحصیلی دیگه بگیره و شغلِ بهتری پیدا کنه تا شاید میزان درآمدش وسوسه‌کننده‌تر بشه. روی هم رفته اینکه، در غرب دو سرنوشت برای زن بیشتر متصور نیست، یا اینکه به طریقی در همان دوران جوانی و اوج زیبایی بخت با او یار باشه و بتونه با تمام عرض اندام‌ها و دلبری‌ها یک شوهر خوب پیدا کنه و طعمِ همسری و مادری رو تجربه کنه و یا اینکه پا به پای مردان تمام‌وقت کار کنه و زیرِ بار فشار و استرسِ کار بره تا بلکه موقعیت شغلی و اجتماعی‌اش اونو به همسری و مادری نزدیک کنه ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch
⭕️داستان منو و مهاجرتم 📝 زهرا آزموده[ولینگتون نیوزیلند] جامعه‌ی سنگاپور به اندازه مالزی برایم دلپذیر نبود. هر چند که حس می‌کردم در بین چشم ‌بادامی‌های سنگاپور خود کمتر بینی خفیفی وجود دارد. حتی گویی در ناخود آگاهشان به چشم گشادترها مخصوصا چشم رنگی‌ها و پوست سفیدترها، نظر ویژه داشتن ولی با این حال خشک بودن مثل یک ربات. لبخند نمی‌زدن، سلام نمی‌کردن و چندان گرم نمی‌گرفتن. قوانین امنیتی زیاد و سختگیرانه‌شون هم برایم آرامش ایجاد نمی‌کرد. زمانی که به خاطر حضور داعش در منطقه، مراقبت و نظارت پلیس بیشتر شده بود، در بازرسی‌های رندوم، کیف و وسایل امثال ما بیشتر مورد بازدید قرار می‌گرفت. اما بعد از سرد شدن تب و تاب عملیات تروریستی فضا مثل سابق شد. تضاد طبقاتی در سنگاپور هم طوری چشم‌گیر بود که در دید مردم تاثیر گذاشته بود. افراد ثروتمند احترام بیشتری دریافت می‌کردن. قشر معمولی هم هر چقدر کار می‌کردن، نمیتونستن از حد خاصی بیشتر رشد کنن. در کل من چندان احساس نمی‌کردم که در یک جامعه مهربان زندگی می‌کنم هرچند که آنجا هم هیچوقت بی‌احترامی ندیدم. بدون هیچ علاقه و اشتیاقی وارد نیوزلند شدم. پلیس که مُهر ورود زد گفت: به خانه خوش آمدید! بعد افسر گمرک اجازه گرفت بارمو بگرده و فقط همون کیفی رو گشت که گفته بودم خوراکی داره. به حرفم اعتماد کرد و دیگه چمدان‌‌ها رو بررسی نکرد. همین دو برخورد اول دریچه‌ی آرامش و امنیت رو در دلم باز کرد. نیوزلند در نگاه من یک روستای بزرگه به وسعت یک کشور با مردمانی به خونگرمی روستایی‌ها! مردمی که هنوز صنعت فرصت نکرده طبیعت روحشان رو ماشینی کنه. لبخند و احوالپرسی رویه‌ی ثابت‌شونه و راحت میشه دوستشون شد. اونقدر زیادی اعتماد دارن که انگار هیچ وقت از کسی دروغ نشنیدن. برام اتفاق افتاده بود که بدون مدرک و سند، ادعا و حرفم رو پذیرفته بودن. وجود مهاجرهای دیگر کشورها هم باعث شده بود که شهروندان خارجی برای پر کردن خلأ خانواده، بیشتر به هم توجه کنن. تبلیغات زیاد برای احترام به عقائد مختلف و از طرف دیگه قوانین و مجازات‌های سخت برای رفتارهای توهین‌ تبعیض‌ آمیز باعث شده بود، نگاه نژادپرستانه کمرنگ‌تر بشه. هرچند شاید هنوز افرادی در جامعه بودن که در قلبشون دچار خود برتر بینی بود ولی حتی در جمع‌های خودمانی هم چندان مطلوبیت و فضای ابراز نظر نداشتن. در نیوزلند هر چند که جز اقلیت جامعه بودم ولی بیشتر وجه "عضو جامعه بودن" برایم پر رنگ بود و احساس تمایز نداشتم. حتی در همان مدت کوتاه کمی حس وطن ‌دوستی، در من ایجاد شده بود. من در نیوزلند بیشتر از همه جا مراقب رفتارم بودم. فقط به این دلیل که مبادا غفلتی کنم، هنجاری بشکنه و دیواره‌ی اعتماد این مردم خراش برداره. ادامه دارد... ⭕️روایت‌های دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ @Farang_Without_Retouch