#حرف_خوب
💌 علامه طباطبایی:
اعتبارات دنیا نوعاً وفا نمیکند و اگر هم وفا بکند تا دم قبر است و بعد از آن ماییم و ابد ما! ما ابد در پیش داریم، هستیم که هستیم ...
🔸انتشار به مناسبت ۲۴ آبان، سالروز بزرگداشت علامه طباطبایی
@fatemi_ar
✋
خبرهای چندخطی
🔴 فوت ۱۰۵ بیمار کووید-۱۹ در شبانه روز گذشته، مبتلایان جدید ۷۴۹۴ نفر
🔸استاد طب سنتی: افرادی که دارای زمینه بیماریهای سرد هستند، باید واکسن را تزریق کرده و در کنار آن حجامت را انجام دهند. تزریق واکسن به کودکان نیز زیانی نمیرساند.
🔸واکسیناسیون ۹۴ درصد کارمندان دولت کارمندانی که مصوبات را رعایت نکنند جریمه میشوند
🔸 رئیس جمهور اواخر هفته جاری به استان زنجان سفر میکند
🔸زلزله استان هرمزگان ۹۸ مصدوم داشته است که ۹۳ نفر از آنان نتیجه ترس و استرس بوده و ترخیص شدهاند. سه هزار واحد مسکونی آسیب دیده است .
🔸زمان ثبتنام در نهضت ملی مسکن تا ۱۵ آذرماه تمدید شد.
🔸وام تحصیلی دانشجویان متاهل دو برابر شد
🔸 عرضه اینترنتی تخم مرغ در سراسر کشور با قیمت مصوب هر شانه ۴۳ هزار تومان که ظرف ۲۴ ساعت پس از خرید کالا تحویل مصرف کننده میشود
🔸خاندوزی: بانکها فهرست ابر بدهکاران را در سایت خود منتشر کنند
🔸رای «منفی» کمیسیون آموزش مجلس به وزیر پیشنهادی آموزش و پرورش
🔸رئیس کمیسیون حقوقی مجلس: شرط بندی روی موشک اشکالی ندارد. شرط بندی در شمشیر بازی، سوارکاری اعم از شتر سواری، قاطر سواری مشکلی ندارد. شرط بندی روی هرچیزی که سیستم دفاعی ما را تقویت کند اشکالی ندارد.
🔸 شاخص کل بورس امروز ۲۶ هزار و ۱۷۴ واحد افت کرد و به عدد یک میلیون ۴۱۶ هزار واحد رسید.
🔸سکه بهار آزادی ۱۲میلیون و ۳۵۰ هزارتومان، امامی ۱۲میلیون و ۵۵۰ هزارتومان، گرم طلای ۱۸عیار ۱میلیون و ۲۵۷ هزارتومان، دلار ۲۸ هزار و ۲۸۰ تومان
🔸کشف و ثبت جهانی گونهی جدید ماهی به نام «علی دایی» در قالب یک تیم تحقیقاتی ایرانی و آلمانی، این ماهیان در رودخانه های استان های غربی و جنوب غربی کشور، زیست می کنند.
🔸علی بهادری جهرمی سخنگوی دولت شد
🔸 واکنش خطیب زاده به آزادسازی ۳.۵ میلیارد از پولهای بلوکه شده ایران؛ در شرایط تحریمی اطلاعات ریز به کسی نمیدهیم.
🔸اردوغان در آینده نزدیک به ایران سفر میکند
🔸وزیر خارجه ترکیه با اشاره به شعر «خانه دوست کجاست» اثر سهراب سپهری گفت: همواره خانه دوست را در تهران دیدم
🔸کاخسفید: تورم آمریکا تقصیر کروناست نه بایدن ، نرخ تورم در آمریکا طی هفته جاری، به بالاترین میزان در ۳۰ سال گذشته رسیده است.
🔸 مکرون رنگ پرچم فرانسه را تغییر داد و رنگ آبی تیرهتر از قبل شده است که ارتباط مجدد پرچم کنونی با پرچم ۱۷۹۳ به عنوان نماد انقلاب فرانسه بوده است.
🔸امتیاز هتل بینالمللی «ترامپ» در واشنگتن به قیمت ۳۷۵ میلیون دلار به یک شرکت واگذار میشود. این هتل ۲۶۳ اتاقی از ۲۰۱۶ تا تابستان ۲۰۲۰ حدود ۷۱ میلیون دلار زیان به ثبت رسانده است.
⚽️ درخواست غرامت از قطر در آستانه جام جهانی/ دلیل: معاینه اجباری زنان در فرودگاه
#خبر
@fatemi_ar
🏴 یا فاطمة اشفعیلنا فیالجنة
▪️شهادت خانم حضرت فاطمه معصومه(سلامالله علیها) رو محضر حضرت ولی عصر(عجلالله) و ولی نعمتمان حضرت رضا(ع) تسلیت عرض میکنیم.
📖 السلام عليكِ يا بنتَ رسولالله السلام عليكِ يا بنتَ فاطمةَ و خديجةَ السلام عليكِ يا بنتَ أميرالمؤمنين السلام عليكِ يا بنتالحسن و الحسينِ السلام عليكِ يا بنتَ وليِّ اللهِ السلام عليكِ يا أختَ وليِّاللهِ السلام عليكِ يا عَمَّةَ وليِّ اللهِ السلام عليكِ يا بنتَ موسي بن جعفرٍ و رحمةُ اللهِ و بركاته.
@fatemi_ar
🖤شهادت یا وفات حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)
◾️قبل از آن خوب است اجمالی بر حیات حضرت معصومه (سلام الله علیها) داشته باشیم.
🌹نام شريف آن بزرگوار فاطمه پدرش حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) و مادرش نجمه خاتون است.
آن حضرت اوّل ذي القعده سال 173هـ . ق در مدينه منوّره به دنيا آمد. و در سنّ28 سالگي در روز دهم يا دوازدهم ربيع الثاني سال 201هـ . ق در شهر قم از دنيا رفت[1] سپس به سوي قبرستان " بابلان" تشييع شدند و همان جا مدفون گشتند.
🔲 آهنگ سفر از مدینه به خراسان
در سال 201 هـ . ق ، همراه عدّه اي از برادران خود براي ديدار برادر و تجديد عهد با امام زمان خويش راهي ديار غربت شد. در طول راه به شهر ساوه رسيدند، ولي در آنجا عده اي از مخالفين اهل بيت(علیهم السلام) با مأموران حكومتي همراهي نموده و با همراهان حضرت به نبرد و جنگ پرداختند كه عدّه اي از همراهان حضرت در اين حادثه غم انگيز به شهادت رسيدند.[2]
◾️روشن است که علل مرگ می تواند گوناگون باشد اما نزد خداوند راه شهادت بهترین وپسندیده ترین راه است.
و معلوم است که برای شهادت لازم نیست که حتما فردی با شمشیر در راه خداوند کشته شود بلکه حصول شهادت راه های گوناگون دارد که بنا به علل ذیل شهادت ظاهری این بانوی مطهره بعید نمیباشد.
🌹البته قبل از آن خوب است مستحضر باشیم که طبق حدیثی هر کس بر محبت آل محمد(صلی الله علیه وآله) بمیرد شهید وار مرده است و ایشان که در ملا اعلی نشاندار این محبت راستین هستند از قرب بالائی در وادی شهادت برخوردار هستند.
🔲علل اثبات شهادت ایشان
۱. غم و حزن بسيار
◾️حضرت معصومه (سلام الله علیها) از بچگی با برادر خودش امام رضا (علیه السلام) بسیار مانوس بود و پس از آنکه پدر بزرگوار آن بانوی گرامی به شهادت رسید، فرزند ارجمند آن امام، یعنی حضرت رضا علیه السلام عهده دار امر تعلیم و تربیت خواهراش شد و از طرفی این انس ایمانی از آن جهت بود که معرفت حضرتش به امام زمانش یک معرفت نورانی و کامل بود، لذا وقتی امام هشتم علیه السلام از مدینه به طرف خراسان بالاجبار کشانده شدند این فراق بر حضرت معصومه (س) خیلی سنگین گذشت. و هنگامی که در ساوه تمام برادران به شهادت رسیدند این داغ به اوج خود رسید و بر اثر شدّت تألمات بیمار گشت[4]
🌹حضرت در حالي كه از غم وحزن بسيار مريضه بود با احساس نا امني در شهر ساوه فرمود: مرا به شهر قم ببريد ، زيرا از پدرم شنيدم كه فرمود:" شهر قم مركز شيعيان ما مي باشد"[5]
۲. مظالم حکومت
◾️از صفحات تاریخ روشن است که خلیفه عباسی مامون دشمن سرسخت اهلبیت(علیهم السلام) بودو به بهانه گوناگون بر دوستان اهلبیت(علیهم السلام) ظلم روا می داشت و امام رضا (علیه) را به شهادت رساندبر طبق این شواهد و بنا بر سیاست حاکم بر آن زمان امکان قوی هست که مامون می خواست حضرت معصومه (سلام الله علیها) را از بین ببرد چون او از مقامات علمی و تبلیغی حضرت معصومه (سلام الله علیها) آگاه بود و می دانست که همراهی حضرت معصومه (سلام الله علیها) با امام رضا (علیه السلام) دولت او را نابود خواهد کرد بخاطر همین آمدن حضرت معصومه (سلام الله علیها) با همراهانش؛ مامون را سخت در اضطراب فرو برد او نمی خواست این کاروان به امام رضا (ع) ملحق بشود به علت همین دستور داد تا در مسیر، مامورانش به کاروان حضرت حمله کنند.
نتیجه:
لذا بر مبنای این شواهد دست یافته و جریان ظلم بنی عباس که بسیاری از سادات را احاطه کرده بود و نوعا به کشتار آنها می انجامید شایسته است رفتن از دنیا را برای ایشان به شهادت تعبیر کنیم و بگوییم که ایشان شهیده شدند.
📚منابع:
[1] وسيله المعصوميّه, ص 65 به نقل از نزهه الابرار.
[2]زندگاني حضرت معصومه , مهدي منصوري , ص 14
[3] درياي سخن , سقازاده تبريزي
[4] ودیعه آل محمد صلی الله علیه و آله، ص 12
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@fatemi_ar
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_سوم
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
💠 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
💠 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@fatemi_ar