دوباره کینه هاانداخت آتش دردلِ کوچه
به پا شدداغ سنگینی دوباره داخلِ کوچه
مصیبت دیده وبگذاردرحال خودش باشد
دلِ من هم گرفته باز هم مثل دلِ کوچه
همان دودوهمان شعله! فقط بااین تفاوت که
دودست پیرمردی بسته شددرمنزلِ کوچه
اگربردند باپای برهنه علتش این بود
که درتاریخ باشد ردّ حقّ و باطلِ کوچه
کشیدندوچه محکم برزمین خوردوزبانم لال
به روی صورتش پاشیده شد آب و گِلِ کوچه
محاسن گردوخاکی،تازیانه،طعنه و تهمت
جسارتهای کفرآلود می شد حاصلِ کوچه
رئیس مذهب شیعه در آن اوجِ بلا حتی
نظرهاداشت بالطف وکرَم بر سائلِ کوچه
میان گریه ها میگفت: وا أمّاه #یازهرا
همین ذکرپیاپی گفتنش شدقاتلِ کوچه
عبایش رفت زیرسمّ مرکب گفت یاجدّاه
بجزگودال، مقتل شدپس ازاین شاملِ کوچه
#نـوكـر_نـوشـت:
#یا_امام_صادق
گر نبودی مکتب و مذهب دگر چیزی نداشت
اعتبار و عـزت شیعـه ز قـال الـصـادق است
#صلی_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
شهادت بنیانگدار مذهب تشیع امام جعفر صادق را به تمامسیعیان جهان تسلییت عرض میکنیم
@fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••
سلام بـر امامی که صدق و راستیاش به #صادق
ملقباش کـرد!
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷گریه ها و.ناله های امام صادق (عج)برای امام زمان(عج)😔
🤲التماس دعای فرج
تنها ترین امام همه دوران ها 😭😭
✔️فوق العاده زیبا
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تصاویر هوایی عظمت حضور بیش از صدهزار نفری مردم در اجتماع بزرگ خانوادگی «سلام فرمانده» در ورزشگاه آزادی
@fatemi_ar
امام صادق(عليهالسلام) فرمودند:
حسود، سه نشانه دارد. غايب را غيبت، حاضر را چاپلوسى، و گرفتار را شماتت مىكند.
@fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 گفتم: راز این همه سلام نونهال، نوجوان و جوان در #سلام_فرمانده چیست !؟
🔹گفت: "این همه آوازهها از شه بود"
🔺 گفتم: چطور!؟
🌷 گفت: یادت هست سال جدید، قرن جدید با یک سلام بغض آلود شروع شد ! تمام سلامها امتداد همان سلام است که باید برسد به فرمانده اعظم وبزرگوار
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_یازدهم : دست های کثیف
سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ...
- دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...
و هلش داد ...
حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ...
یهو حالتش جدی شد ...
- کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...
و پیمان بی پروا ...
- تو پدرت آشغالیه ... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...
احسان گریه اش گرفت ... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت ...
- پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...
هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...
پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...
- کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...
بی معطلی رفتم سمت میز خودم ...
همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...
بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...
احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان...
- تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ...
پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...
- لازم نکرده تو بشینی اینجا ...
.
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_دوازدهم : شرافت
توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...
- بهت گفتم برو بشین جای من ...
برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ...
- برپا ...
و همه به خودشون اومدن ...
بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...
ضربان قلبم بیشتر شد ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای دفاع از مظلوم بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...
معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...
رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ...
بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ...
- آقا ... اونها تمرین های امروزه ...
بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ...
- می دونم ...
سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...
- میرزایی ...
- بله آقا ...
- پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...
بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ...
- تن آدمی شریف است، به جان آدمیت ... نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
✍امیرالمومنین علی عليه السلام:
دوبهم زنی و سخنچينى را دروغ شمار، نادرست باشد يا درست
📚غررالحكم حدیث ۲۴۴۲
💠: @fatemi_ar
دم را غنیمت می شمارم تا دمت هست
هرجا که باشم بر لب اسمِ اعظمت هست
از هر کسی که خواست باشم همنشینش
پرسیده ام اول که آیا آدمت هست؟
از آدم و عالم اگر شد دست کوتاه
در دل ندارم هیچ غم چون پرچمت هست
مبهوت و مات از سختیِ دنیا نگردم
زیرا که رخسارم به رنگِ ماتمت هست
دستم چه با امید دق الباب کرده
وقت خریدن، شوقِ جنس دَرهمت هست
شعری نخوانده دیده ام در کاسه لطفت
قبل از شروع شعرم آقا دِرهمت هست
خشکیده احوال زمین از عشق اما
بر چشمِ عشاق تو اشکِ بر غمت هست
با یک دوا درمانِ درد هر مریضی
در نسخه اشکی به روضه، مَرهمت هست
گریه، دلیلِ محکمی بر آشنایی ست
چشمی که گریان تو باشد مَحرمت هست
گر خلقتِ عالم شود قربانیِ تو
از داغِ سیمایِ علی اکبر، کَمت هست
همراهت آید ساربان تا قتلگاهت
در دست تا انگشتریِ خاتمت هست
#نـوكــر_نـوشـت:
#حسین_جان💔
روضه خوانت میشوم با روضه ای تک مصرعی
بر زمین بودی و بر جسمِ تو پیراهن نبود