eitaa logo
فاطمی
424 دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تموم شدن ماه صفر رو مژده ندید! 👆🏼 تو این ویدیو ماجرای واقعی حدیث پایان صفر رو ببینید؟ 🔸می‌دونستید رجوع و کوبیدن درهای مساجد یکی از خرافات پایان ماه صفر هست؟ @fatemi_ar
✋ 🔴 وزیر امور خارجه: در سیاست خارجی دولت سیزدهم، روسیه در اولویت قرار دارد وزیر امور خارجه کشورمان گفته در آینده نه چندان دور روسای‌جمهور ایران و روسیه در پایتخت یکی از دوکشور دیدار و رایزنی می کنند. امیرعبداللهیان با اشاره به اینکه در خصوص موضوعات مختلفی با وزیر امور خارجه روسیه به بحث و گفتگو نشسته است ابراز امیدواری کرد که در آینده نزدیک سند راهبردی همکاری‌های دو کشور مبنای همکاری‌های تهران و روسیه قرار گیرد. او همچنین تاکید کرد که روسیه اولویت اصلی سیاست خارجی در دولت ابراهیم رئيسی است. 🔴 وزارت بهداشت: نگران موج بعدی کرونا هستیم معاون بهداشت وزارت بهداشت گفته هموطنان اگر شیوه نامه‌های بهداشتی را رعایت نکنند، با پیک جدید کرونا مواجه خواهیم شد. مسافرت هموطنان در تعطیلات پیش رو برای ما بسیار نگران کننده است. وی با اشاره به اینکه برخی افراد با دریافت یک دوز واکسن به سایر نقاط کشور سفر کردند، بیان کرد: واکسن به تنهایی همه مشکلات را برطرف نمی‌کند و افرادی که به مسافرت رفته اند، موضوع دورهمی‌های خانوادگی و فاصله اجتماعی را حتماً رعایت کنند تا شاهد اتفاق‌های ناخوشایندی در خانواده‌ها نباشیم. 🔴 صدور حکم بازداشت زن و شوهری که خرس قهوه ای را کشتند رئیس اداره پارک ملی پابند: تصاویر زن و مرد میانسال که به شکل بی رحمانه‌ای یک خرس قهوه‌ای را تکه تکه کرده بودند توسط کوهنوردان ضبط و هویتشان شناسایی شد. دادستان نکا حکم دستگیری آن‌ها را با نیابت قضایی به دادستانی استان سمنان صادر کرده است. تعدادی از کوهنوردان هنگام صعود به ارتفاعات پارک ملی پابند متوجه حضور زن و مردی شدند که در حال تکه تکه کردن لاشه یک حیوان و پختن آن درون قابلمه بودند. این زن و مرد ابتدا ادعا کردند که در حال پختن گوشت گراز هستند اما کوهنوردان با مشاهده پنجه ها و سر قطع شده خرس متوجه شدند که آنها یک قلاده خرس قهوهای بالغ را کشته و مشغول پختن گوشت خرس برای گرفتن روغن هستند./ ایرنا 🔴 ۶۶ درصد تهرانی‌ها واکسینه شدند استاندار تهران: امروز طرح واکسیناسیون ویژه دانش‌آموزان ۱۲ تا ۱۸ سال در سطح استان تهران آغاز شد. تا به امروز ۷ میلیون و ۹۰۰ هزار واکسن دز اول و ۳ میلیون و ۱۰۰ هزار واکسن دز اول و دوم در سطح استان تهران تزریق شده است. تا به حال ۶۶ درصد استان تهران دز اول واکسن را دریافت کردند که میزان مطلوبی است. 🔴 پارلمان عراق امروز منحل می‎شود چهارمین دوره پارلمان عراق، برای برگزاری انتخابات زودهنگام، از امروز منحل می‌شود و دولت کنونی نیز به دولت پیشبرد امور تبدیل خواهد شد. 🔴 سوءاستفاده از پگاسوس کار دست امارات داد دیوان‎عالی انگلیس اعلام کرد حاکم دبی از جاسوس‌افزار صهیونیستی پگاسوس برای نفوذ به تلفن‌همراه زن سابقش استفاده کرده است. در پی این رسوایی، شرکت صهیونیستی NSO قرارداد خود را با امارات فسخ کرد. 🔴 امیرعبداللهیان: پیام‌ شفاهی آمریکا برای ما ملاک نیست ما براساس رفتار عملی طرف‌های مقابل، لغو تحریم‌ها و بازگشت طرف‌های مقابل به تعهداتشان، عمل خواهیم کرد. گفت‌وگوهای ایرانی و سعودی نیز در مسیر خوبی در حال طی شدن است. 🔴 نبویان: آقای ظریف حداقل یک‎بار برجام را می‌خواندید ظریف می‎گوید کسانی‎که مدعی هستند او متن برجام را نخوانده دروغ می‎گویند. آقای ظریف شما الان اعتراف کردید که تعلیق در ضمائم بوده و شما ندیده‎اید. مهم‎ترین بخش برجام ضمائم آن است. برجام ۱۱۰ صفحه است؛ ۱۸ صفحه کلیات و ۵ ضمیمه که تمام نکات دقیق و زمان‎بندی‎های اجرایی در ۹۲ صفحه باقی‎مانده است. ظریف گفته من برجام را خوانده‌ام یعنی ایشان فقط ۱۸ صفحه کلیات را خوانده و از ۹۲ صفحه دیگر بی‎خبر بوده است. 🔴 روزِ بدون فینالیست برای فرنگی‎کاران ایران در اولین روز مسابقات جهانی کشتی فرنگی، ۴ کشتی گیر ایران روی تشک رفتند. مختاری و پشتام که به نیمه‌نهایی رسیده بودند با شکست مقابل حریفانشان به رده‎بندی رفتند. محمدعلی گرایی به ولاسوف قهرمان المپیک باخت و برای کسب مدال برنز به شانس مجدد رفت. عباس‌پور هم در وزن ۵۵ کیلوگرم در دور اول به حریف آمریکایی باخت و حذف شد. 🔴 توضيح سفارت پاکستان درباره پرچم وارونه سفارت پاكستان در بيانيه‌اى توضيح داد: برداشت‌هایی در رسانه های اجتماعی در خصوص وارونه قرار دادن پرچم ایران در حین رایزنی‌های سیاسی دوجانبه اخیر دیده می شود. لازم به ذکر است این مسأله کاملاً اتفاقی بوده و سریعا پس از آن نحوه قرار گرفتن پرچم اصلاح شد. هرگونه دلالت مخالف ناصحیح است و روابط پاکستان و ایران برادرانه، دوستانه و مبتنی بر احترام مقابل و پیوندهای مشترک تاریخی و تمدنی است. @fatemi_ar
🌙 گاهِ شب 🌙 آیا وجود واژه‌ی «تعلیق» در برجام، تنها چیزی است که آقای ظریف از آن بی‌خبر بود؟ ⏪ اگر کسی بگوید که حق داشتن انرژی هسته‌ای به یک واقعیت دیپلماتیک تبدیل شده است، آیا می‌توان گفت که متن برجام را با دقت مطالعه کرده است؟ ⏪ یا اگر شخصی بگوید که برجام آن‌قدر در جهت منافع ملت ما بود که آمریکا با آن فضاحت از توافق هسته‌ای خارج شد، چطور؟ ⏪ یا اگر کسی اعلام کند که تمامی خطوط قرمز اعلام‌شده از سوی رهبری در برجام رعایت شده است، چطور؟ ⏪ یا اگر فردی معتقد باشد که با برجام، پرونده‌ی ساختگی ایران از شورای امنیت و از ذیل فصل ۷ منشور ملل متحد خارج شده است، چطور؟ ⏪ یا اگر شخصی تصریح کند که با برجام، ۶ قطعنامه‌ی شورای امنیت بدون یک روز اجرا لغو می‌شوند، چطور؟ ⏪ یا اگر جنابی معتقد به فروپاشی ساختار تحریم‌های شورای امنیت و آمریکا به واسطه‌ی برجام باشد، چطور؟ ⏪ یا اگر کسی بگوید که تحریم‌های اتحادیه‌ی اروپا در روز اجرای برجام لغو می‌شوند، چطور؟ ⏪ و یا اگر فردی معتقد به لغو مشروط تحریم‌ها در برجام نباشد، چطور؟ @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامان کیه! مادرکجا بود! ول کنید اوملها و عقب مونده ها! فردای اجرای ۲۰۳۰ در ایران و کشورهای با فرهنگ شرقی که در آنها @fatemi_ar
✍️ 💠 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 💠 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 💠 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 💠 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»... ✍️نویسنده: @fatfmi_ar
✍️ 💠 انگار گناه و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رو طلاق دادی، برگرد!» در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 💠 سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو می‌دونن!» 💠 از روز نخست می‌دانستم سعد است، او هم از من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 💠 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت رو به زانو دربیاریم!» 💠 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های و می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این بود، نه مبارزه! ترسیده بودم، از نگاه مرد که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای هم که شده برمی‌گشت. از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 💠 قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم !» باورم نمی‌شد مردی که بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 💠 چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
شهید مهدی زین الدین: هر کس شهدا را شب جمعه یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند شادی روح شهدا الفاتحة مع الصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 💚 امروز جمعه ۱۶ مهر ۱۴۰۰ ۱ ربیع‌الاول ۱۴۴۳ ۸ اکتبر ۲۰۲۱ : " اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ" خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان تعجیل فرما. الإمامُ المهديُّ عليه السلام :  أمّا وَجـهُ الانْتِفاعِ بي في غَيبَتي فكالانْتِفاعِ بالشَّمسِ إذا غَيَّبها عَنِ الأبصارِ السَّحابُ ، وإنّي لَأمانٌ لأهلِ الأرضِ كما أنّ النُّجومَ أمانٌ لأهلِ السَّماءِ .  [ بحار الأنوار : 52 / 92 / 7 . ] امام مهدى عليه السلام : چگونگى بهره مند شدن از من در روزگار غيبتم همچون بهره مند شدن از خورشيد است، آنگاه كه در پس ابر از ديدگان پنهان مى شود. من مايه امان زمينيانم همچنان كه ستارگانْ مايه امان آسمانيان هستند. ┈•✾• 🍂🍁🍂•✾•┈ 🌷@fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا