eitaa logo
فاطمی
424 دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند :«زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد :«هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد :«شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی می‌کنی اینجا؟» 💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید :«بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :« دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
✍️ 💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش می‌کرد و من فقط می‌خواستم با او بروم که با چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا می‌ترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!» از کلمات بی سر و ته اضطرارم را فهمید و می‌ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«می‌تونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟» 💠 برای از جان ما در طنین نفسش تمنا موج می‌زد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» 💠 رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 💠 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. 💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘ 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۱ قرآن کریم ( آیات ۷۰ تا ۷۶ سوره مبارکه بقره)  🍃🌹🍃 🌺 امام علی (ع) می‌فرمایند: «مَنِ اتَّخَذَ قَولَ اللهَ دَلیلًا، هُدِیَ اِلَی الَّتی هِیَ اَقوَم» هرکس که سخن خدا را راهنمای خود بگیرد، به استوارترین راه‌ها هدایت می‌شود. (نهج‌البلاغه خطبه ۱۴۷) 🎙 استاد: مرحوم منشاوی @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 *اهمیت حفظ حریم خانواده در تربیت فرزند* 🔻 یکی از مسائل مهم در تربیت، بحث حد و حدود خانواده است. مرزهای خانواده یعنی ما تعیین کنیم هر کدام از اعضای خانواده چه چیزهایی را می‌توانند از بیرون، وارد خانواده کرده و جز عادت و قواعد کنند و از این مهم تر، اینکه چه کسانی می‌توانند در خانواده ما دخالت کنند. مثلاً دیگران تا چه اندازه اجازه دارند راجع به همسر من با من صحبت کنند؟ اگر خانم یا آقا از حرف‌های دیگران راجع به همسر خود اثر بپذیرد و موجب بدبینی و درگیری شود، یعنی مرز خانوادگی باز است. اگر کسی جرات کند راجع به همسر من حرفی بزند یعنی ما در ساماندهی مرزهای خانواده خود ناتوانیم. مثلاً خواهر من ایرادی از همسر من بگیرد، خوب ما هم خودمان داریم این ایراد را می‌بینیم! این درست نیست که دیگران به خود اجازه دهند که ایرادات همسر ما را به ما بگویند. ما هر جایی می‌توانیم انتقاد دیگران را قبول کنیم، اما درمورد همسر نباید انتقاد دیگران را قبول کنیم. دکتر فرحبخش رویداد تاثیر روابط زوجین بر تربیت فرزند ┈•✾• @fatemi_ar
🔸 رئیس جمهور به شیراز می رود 🔹حجت الاسلام والمسلمین رئیسی قرار است این هفته به استان فارس سفر و با مردم شهید پرور و نخبه استان فارس دیدار کند. 🔹رئیس جمهور علاوه بر حضور در میان آحاد مختلف جامعه، بازدیدی هم از طرح‌های عمرانی، اقتصادی و… استان فارس خواهد داشت. @fatemi_ar
اعتراض امام‌جمعه کرج به دولت 🔺حسینی همدانی، امام جمعه کرج، در نماز جمعه این هفته کرج که در مصلای بزرگ امام خمینی (ره) کرج اقامه شد، گفت: 🔹نکته‌ای که عرض می‌کنم در به‌کارگیری مجدد همین افرادی است که برای کشور مسئله درست کردند. این‌ها دیگر در این دولت جدید به نظر می‌رسد که نباید به کار گرفته شوند. من جرب المجرب حلت به الندامه. نماینده ولی‌فقیه در استان البرز در خاتمه خطبه های این هفته نماز جمعه خاطرنشان ساخت: 🔹 چیزی که تجربه‌شده را بخواهیم دوباره تجربه کنیم، جز پشیمانی چیزی برایمان ندارد. وقتی عملکرد این افراد را دیده‌اید و خودشان هم اقرار دارند چرا باید دوباره بکار گرفته شوند. 🔹خواسته مردم و نیروهای ارزشی از دولت محترم تجدیدنظر در روند انتخاب افرادی است که به هر دلیلی خطا و اشتباه و فساد داشته‌اند برای مسئولیت‌هایی که به منافع مردم لطمه می‌زند. @fatemi_ar
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 💥فیلمی که برای زنگ هنر مجازی می شود استفاده کرد تفریح @fatemi_ar
☘ ✅ (۷۲) 🌀 خبر: ابوالحسن بنی صدر، صبح امروز ( شنبه ۱۷ مهرماه)، در بیمارستان "سالپتریه " پاریس درگذشت. 🍃🌹🍃 🔻 گزاره تحلیلی: محمدعلی رجایی در اوج عزت و محبوبیت، در قلب مملکت اسلامی ایران، در حال خدمت به ملت محروم و مظلوم ایران، توسط سازمان منافقین ترور شد و به مقام رفیع شهادت نائل گردید و جاودانه شد. 🔸 ابوالحسن بنی صدر در نهایت خفت خواری در حالیکه بخاطر خیانت به ملتش آنهم در اوج جنگ، منفور ملت ایران بود، در بیمارستانی در پاریس مرد و عبرتی شد برای همه خائنان وطن فروش. 🔹 آنچه این دو نوع سرنوشت متضاد و عبرت آموز را رقم می زند نوع تربیت یافتگی افراد و متاثر از مکتبی است که افراد از آن پیروی می کنند. 🔸 رجایی پرورش یافته مکتب اسلام ناب محمدی، صلی الله علیه و آله است و در معرفی خود، صراحتاً می گوید: "مقلد امام" است و مقصودش از مقلد امام، مقلد یک مرجع تقلید بودن نیست، بلکه تربیت یافتگی در "مکتب امام" است. 🔹 بنی صدر، پرورش یافته و نماد مکتب فاسد "لیبرالیسم" است، هم خودش بد عاقبت شد و هم عده زیادی را به بدعاقبتی کشاند. 🔺 هر چند امروز هم عده ای تلاش می کنند که با تحریف شهید رجایی و تطهیر ، حقایق را وارونه نشان دهند، اما صحنه عالم آنقدر روشن است که این تلاش‌های بیهوده راه به جایی نمی برد. پس " فاعتبروا یا اولی الابصار ". ✍ غلامعلی کریمی @fatemi_ar
هدایت 12- مهرسال1400.pdf
454.7K
☘ 🌀 نشريه الکترونيکي هدايت/ شماره (۱۲) 🍃🌹🍃 ✅ موضوع: الزامات مذاکره با طرف‌های بد عهد اروپایی در دولت مردمی 🍀
فقط یه اصلاح‌طلب مثل هادی مهرانی میتونه به آیت‌الله بهجت و حسن‌زاده آملی توهین کنه، و برای بنی‌صدر حماسه‌سرایی @fatemi_ar