eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
545 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ بایـدکـاری‌کنیـم‌‌کـه‌علـی‌اکبـرامـام‌زمـان‌باشیـم وامـام‌حسیـن‌خریـدارمـاباشـد ، مثـل‌شھـداکـه‌بـاآمـدنشـان‌یك‌کشـور رامنقلـب‌می‌کننـد مأموریـت‌مـا ؛ ایستـادنِ‌تمـام‌قد‌پـای‌انقـلاب‌اسـت✋🏻🌱 ـــــ‌حـاج‌حسیـن‌یکتـا🖇📒ــــ دختران‌فاطمی‌پسران‌علوی🍂
📚🖇 اکنون بازنگری در و بیدادهایی که از دشمن و دوست بر سر امام حسین (ع) رفت ، هم فریضه ای است ، و هم وظیفه ای . و یکی از بزرگترین بیدادها این است که قیام آن حضرت را به انواع و و و و نیمه راستها و پرده پوشیها آمیختند ؛ تا آنجا که هم این قیام پوشیده ماند و هم آن . اینکه ، در این جا بدین اشاره بسنده می کنم که بگویم سوگمندانه ، قرنهاست که امام حسین (ع) شده است و فرزند خواندهٔ ناپدرانی که مورخ نیستند ، بلکه نویسنده اند و فقط به اتکای قلم و عشقِ خود می نویسند . در صورتی که با این ویژگیها ، روزنامه نگار هم نمی توان شد ، چه رسد به تاریخنگار . و چه رسد به اینکه بتوان اجتهاد تاریخی کرد و تاریخ اجتهادی نوشت . 📖حقیقت عاشورا ، محمد اسفندیاری ، ص ۸ 🌸 دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
انسانیتـــــ ░ بالاترین هنر⇧🎨 زیباترین صفتـ...↯ وعالے ترینـ عبادتـ استـ.... دختران_فاطمی|پسران_علوی
بہترین خودتـــــ باشـ ➣ خدابزرگہ♡ Be your best God Almighty ∞↻ دختران_فاطمی|پسران_علوی
[• ♥•] ♨️//من به خاطرِ تو مادرم را کنار میگذارم!!! 💥//اینکه پسرے به شما بگوید: من به خاطرِ تو مادرم را کنار میگذارم، این حرف، حرفِ خطرناکے است. 🗯//این حرف را پسرے میزند که در دنیاے خیال و توهم است و هم به شما و هم به خودش دروغ میگوید و زمانیکه مادرش را کنار میگذارد آن مادر با بازے هایش پسر را از پا در مے آورد و وقتے این اتفاق میفتد به خاطرِ اینکه مادرش را به خاطرِ تو ترک کرده با تو دشمنے پیدا خواهد کرد. ❌//پسرے که مادرش را به خاطرِ تو ترک میکند هیچ وقت به تو بیشتر علاقمند نخواهد شد. 🖤 👤|‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
: مأموریت✈️ ـ اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن می انداختی زمین نمی اومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ... ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل... اشک، امانش رو برید ... ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ... 🚌 خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ... بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ... فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ... نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ... ـ پیداش کردید؟ ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
🖇: شرافت تمام وجودش می لرزید ... ـ پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ... یکم از تو بزرگ تر ... نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم .. ـ خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ... برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت ... اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ... می دونی مهران؟ ... اینکه االن شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکالت و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر خون شهداست ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ... این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ... توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ... هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ... یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ... ما برای خدا رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... طلبی هم از احدی نداریم ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین آرامش ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن بدتر از گذشته ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌ دو طفلان زینب‌ بہ عشقت اسیر امیری حُسِینُ و نِعمَ الامیر 🖤 ‌ دختران‌فاطمی‌پسران‌علوے🖤
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 🌼 دختران_فاطمی|پسران_علوی