شرایط تبادلات😊
#تبادل_شبانه👇
¹ݦحتوای کانالتون مذهبی باشه
²آمار مهم نیست
³ازساعت22:00تا9:00
#تبادل_ساعتی👇
¹ازساعت13ٺٵ14و19ٺٵ21
²محتوای کانال مذهبی باشه
#تبادل_ویوی_نداریم❌❌
#تبادل_ادمینی_نداریم❌❌
مقصر بالا نرفتن اعضاتون ما نیستیم،بنرتون رو اصلاح کنید‼️
#تبادل_حمایتی👇روزای زوج
¹کانال های زیر۱۵۰دنبال ڪنندہ
²محتوامذهبی
³فقط ۲ کانال
برای تبادل به این آیدی پیام بدیدۅ قبل از ساعت21:00بنرتون رو ݕبفرستید😊👇
https://eitaa.com/Hadidelha99
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم آوردم براتون
💎❤️↯
♡➣@hadidelhaa
🌱❤️تبادلات :
تبادلات شبانه برای امشب پر شده کسی اگه برای فردا میخاد پی ام بده روزای زوج تبادل حمایتی داریم برای کانال های زیر ۱۵۰ نفر فقط کانال های مذهبی
فقط ۲ تا کانال
#دختر بسیجی 🧕
#پارت پنجاه _هشتم
شد و دختری با آرایش غلیظ و به دنبالش پرهام از اتاق خارج شدن و من تا ته قضیه رو خوندم و فهمیدم که آرام چی دیده!
دستام رو تو ی جیب شلوارم جا دادم و با پوزخند و مغرورانه به دختره که موقع رد شدن از کنار آرام با تحقیر نگاهش کرد، نگاه
کردم.
با رفتن دختره و تموم شدن صدای تق تق کفشای پاشنه بلندش رو به پرهام با طعنه گفتم : نمی دونستم مهمون داری؟
پرهام که متوجه کنایه ی تو ی حرفم شده بود بدون اینکه جواب من رو بده رو به آرام با عصبانیت پرسید: کاری داشتی؟
آرام بدون اینکه نگاهش کنه به روبه روش خیره شد و با پوزخند ی گوشه ی لبش گفت : اومده بودم لیستی که برای بررسی بهتون
داده بودم رو بگیرم.
پرهام با کلافگی وارد اتاق شد و با یه پوشه توی دستش برگشت و پوشه رو به سمت آرام گرفت و در همون حال گفت : بهت یاد
ندادن بدون اجازه وارد اتاق کسی نشی؟
آرام پوشه رو از دستش گرفت و با طعنه جوابش رو داد:
_نه!... همونطور که به تو خیلی چیزا رو یاد ندادن!
پرهام عصبی تر خواست چیز ی بگه که مانعش شدم و گفتم : کافیه! تمومش کنین!
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران_فاطمی |#پسران _علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختر بسیجی 🧕
#پارت پنجاه _نهم
رو به من با لحن آروم تری گفت : تو با من کاری داشتی؟
من که کاری باهاش نداشتم و همینجوری و برای دیدنش از اتاقم بیرون زده بودم خواستم چیزی بگم که پرهام دوباره رو به آرام
غرید : خب دیگه! کارت رو که انجام داد ی و فضولیت رو هم کردی حالا نمی خوا ی بر ی؟
آرام به من نگاه کرد و گفت : اونش به خودم ربط داره که برم یا بمونم!
پرهام با صدای آرومی جوری که بقیه ی افراد
تو ی سالن نشنون رو به آرام گفت : نکنه دلت
می خواد جای اون دختره باشی که
نمی ری؟
آرام با عصبانیت نگاهش کرد و گفت : تا حالا آدم چندش تر از تو توی عمرم ند یدم!
بدون توجه به چهره ی سرخ شده از عصبانیت پرهام پوشه ی توی دستش رو به سمت من گرفت و رو به من ادامه داد : من این رو
الان لازم دارم می شه لطفا برام امضاش کنین؟
نگاهم رو ازش گرفتم و به سمت اتاقم رفتم و در همون حال گفتم: بیا تا برات امضاش کنم.
جلوتر از او وارد اتاق شدم و در رو برای اومدنش باز گذاشتم و او هم به دنبالم وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.
پشت میزم نشستم به پشتی صندلی تکیه دادم و به او که سمت چپم و با فاصله ازم وایستاده بود چشم دوختم.
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران_فاطمی |#پسران _علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختر بسیجی 🧕
#پارت شصتم
حتی به روی خودش هم نمیآورد که تو ی اتاق پرهام چی دیده و حال پرهام رو گرفته یا اینکه از حرف پرهام اصلا ناراحت شده!
عجیب دلم می خواست سر به سرش بزارم و اذیتش کنم. این دختر تا به من می رسید مغرور بود و برای من که خودم خدای
غرور بودم و همه مطعیم بودن و من بهشون بی محلی می کردم، سخت بود که بهم بی محلی کنه و با غرور باهام رفتار کنه و یه
جورایی هم می خواستم تلافی رفتار تندش با پرهام رو سرش در بیارم.
به پوشه ی روی میز نگاه کردم و او بدون اینکه ازش توضیح بخوام شروع به توضیح دادن کرد و گفت: این لیست تمام واریزی ها و
برداشت های این هفته از حساب شرکته به همراه تاریخ و اسم کسایی که....
با جدیت سرم رو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم که حرفش رو خورد و من با اخم گفتم:من ازت توضیح خواستم؟
با اینکه او کار اشتباهی نکرده بود ولی بی دلیل ازش عصبی بودم و او هم از نگاهم عصبانیتم رو خونده بود که حرفی نزد و سرش
رو پایین انداخت.
با لحن آروم تری گفتم:من این رو باید دقیق
بررسی کنم پس همینجا می مونه.
_ولی یه بار آقای سهرابی بررسیش کرده!
می دونستم که بررسی این جور چیزا وظیفه ی من نیست و من فقط باید امضاش کنم ولی با این حال بهش توپیدم : ولی من
می خوام خودم بررسیش کنم.
در ضمن من سهرابی پرهام نیستم که هر طور دلت خواست باهام حرف بزنی!
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران_فاطمی |#پسران علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختر بسبجی 🧕
#پارت شصت _یکم
چیزی نگفت و با تعجب سرش رو بالا گرفت و نگاهم کرد که من خیلی ناگهانی روی پام وایستادم و با دور زدن میز درست روبه
روش قرار گرفتم.
از حرکت یهوییم جا خورد و یه قدم به عقب برداشت.
ولی من از رو نرفتم و همانطور که به چهره ی متعجبش خیره بودم یک قدم فاصله رو پر کردم.
او باز هم چند بار عقب رفت و من هر بار فاصله ام رو باهاش پر کردم.
انقدر به عقب قدم برداشت تا اینکه پاش به دیوار شیشه ای خورد و از حرکت وایستاد.
با ترس به پشت سرش نگاه کرد و به وضوح دیدم که رنگش پرید و صورتش سفید شد.
مغرورانه دستام رو تو ی جیب شلوارم جا دادم و لبخند به لب بهش زل زدم.
همانطور که با وحشت به پشت سرش نگاه
می کرد با تته پته گفت: چی.... چیکار می کنی؟
نگاهم رو ریز بینانه کردم و گفتم:از ارتفاع می ترسی؟
بهم نگاه کرد و با هم چشم توی چشم شدیم.
نگاهم بین چشمای رنگی و وحشت زده اش در گردش بود و حالم لحظه به لحظه عوض می شد.
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران_فاطمی |#پسران علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
قلب، مهمانخانه نيست که
آدم ها بيايند
دو سه ساعت يا دو سه روز
توي آن بمانند و بعد بروند
قلب، لانه ي گنجشک نيست که
در بهار ساخته بشود
و در پاييز باد آن را با خودش ببرد
قلب؟ راستش نمي دانم چيست،
اما اين را مي دانم که
فقط جاي آدم هاي خيلي خوب است!
نادر ابراهیمی🥀
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
لطفا توی نظرسنجی شرکت کنین و بگین نظرتون راجب سوال چالش هامون چیه ؟
EitaaBot.ir/poll/ecxq0?eitaafly
تا ساعت ۱۲ شب میتونین به گزینه ی موردنظرتون رای بدین😉
انتخاب سختیه
بین اینکه بخوام
پیرغلامت بشم
یا جوون مرگت...🙃💔
#حبیبـےحسین...
#شبجمعه
💎❤️ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
.
.
دعای_فرج📜
ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...
🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی
🌸الساعه الساعه الساعه
♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)
.
.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸🌱
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
✨🌸
#قرار_جدید_اعضای_کانال 😉💕
🔰ذکر روز چهارشنبه🤲🏻📿
🧡یا حی القیوم 🧡
0️⃣0️⃣1️⃣مرتبه👌🏻
#قبول_باشه 🌹
#عفت
#چادری_ها
خیلی ها می پرسن :
کی گفته محجبه ها فرشته اند ؟؟!
امیرالمومنین علی (ع) می فرمایند :
همانا عفیف و پاکدامن فرشته ای از فرشته ها است .
حکمت 476 نهج البلاغه
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختربسیجی 🧕
پارت شصت _دوم
من قصد اذیت کردنش رو داشتم ولی این خودم بودم که داشتم اذیت می شدم و قلبم بی قرار به قفسه ی سینه ام می کوبید .
حسی که من داشتم شهوت نبود! من با دخترای زیادی بودم و حس شهوت رو خوب تشخیص
می دادم.
حس من احساس ی بود که تا اون لحظه هیچ وقت تجربه اش نکرده بودم، حسی که عجیب
برام غریبه بود.
از احساسی که ناگهانی تو ی وجودم به وجود اومده بود و حال خرابم، عصبی شدم و نگاهم رو از نگاه وحشت زده اش گرفتم و به
سمت در اتاق پا تند کردم.
در رو باز کردم و قبل اینکه از اتاق خارج بشم دیدمش که دستش رو تکیه گاهش کرد و رو ی زمین نشست.
معنی این احساس سرکش رو نمی فهمیدم وبرام عجیب بود که دلم می خواست دختر ی رو بغل کنم که تا چند لحظه پیش به
خونش تشنه بودم.
بدون توجه به نگاه معنی دار منشی و کارمندای
د یگه و پرهام که ازم می پرسید چم شده و کجا می رم از شرکت بیرون زدم.
حتی موقعی که تو ی آسانسور وایستاده بودم هم می دیدمش که مقابلم وایستاده و با وحشت نگاهم می کنه و چشمای رنگی
نگران و نگاه ترسیده اش یک لحظه هم از جلوی چشمم کنار نمی رفت.
با حال خراب مدتی رو توی شهر چرخیدم و وقت ی حالم کمی بهتر شد به پرهام که به خاطر زنگ زدن بی وقفه اش مجبور شده
بودم گوشیم رو روی سایلنت بزارم زنگ زدم که با اولین بوق جواب داد و گفت: هیچ معلومه تو چت بود؟ کجا گذاشتی رفتی
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران_فاطمی |#پسران _علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختربسیجی 🧕
#پارت شصت _سوم
_چیزیم نبود طبق معمول خواستم حال دختره رو بگیرم که او حال من رو گرفت.
_ولی این دختر بیچاره که حال نداشت راه بره!
لحنش رو بد جنسانه کرد و ادامه داد: آراد راستش رو بگو چه بلایی سر بیچاره آوردی؟
_خفه بابا! من حتی بهش دستم نزدم. ببین پرهام من نمی تونم ببینم این دختره تو شرکت راه
می ره و برای خودش جولون میده
خودت یه جوری بیرونش کن.
_باشه داداش به وقتش کاری می کنم با گریه بزاره و بره تو فقط صبر کن و ببین! من از تو بیشتر دلم می خواد اینجا نباشه!
_هر کار که می خوای بکنی، بکن فقط زودتر!
_باشه حالا کجا هستی؟ نمی خوای برگرد ی؟
_نه! دیگه نمیام شرکت.
_راستی! امشب دور همی خونه ی منه، میای؟
_حتما میام.
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران_فاطمے |#پسران _علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختربسیجی 🧕
پارت شصت _چهارم
_پس می بینمت فعلا خداحافظ.
بدون اینکه خداحافظی کنم تماس رو قطع کردم و گوشی رو روی داشبورد انداختم.
دستام رو پشت گردنم قالب کردم و همراه با
تکیه دادن به پشتی صندلی ماشین چشمام رو بستم.
توی اون اوضاع و احوال، مهمونی تنها چیزی بود که آرومم می کرد.
با یه اس ام اس خبر مهمونی رو به سایه دادم و ازش خواستم حتما خودش رو به مهمونی برسونه.
*لیوان پر از مایع بی رنگ رو از روی میز برداشتم و رو ی مبل لم دادم.
من اولین کسی بودم که خودم رو به خونه ی پرهام رسونده بودم و تنها دلیلش هم فرار از فکر آرام و چشمای نگرانش بود.
پرهام روبه روم نشست و با کنایه گفت:هنوز مهمونی شروع نشده تو شروع کرد ی؟ مثل اینکه این آرام بد جور ناآرامت کرده.
یه مقدار از مایع لیوان توی دستم رو خوردم و از مزه ی تند و گسش اخمام رو توی هم کشیدم و گفتم: انقدر چرت و پرت نگو
اصلا حوصله ندارم.
پرهام دیگه حرفی نزد وبا لبخندِ معنی دارِ جا خوش کرده گوشه ی لبش از جاش برخواست و به پیشواز دختر و پسرایی که تازه
وارد خونه شده بودن رفت.
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران_فاطمے |#پسران _علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
۳ پارت تقدیم نگاهتون ببخشید دیر کردم دانشگاه بودم الانم اومدم جایی عصر میرم خونه هر وقت رسیدم ۴ پارت رو میزارم
یک خبر هم بدم امشب چالش داریم طبق نظراتتون هر شب چالش میزارم اما جایزه هاتون روکم میکنم ساعت ۲۰:۳۰ شروع میکنیم چالش رو