eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa ‌‎‌‌‌‎‌
✨🌸 😉💕 🔰ذکر روز شنبه 🤲🏻📿 🧡یا رب العالمین 🧡 0️⃣0️⃣1️⃣مرتبه👌🏻 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نور ✨امام صادق علیه السلام می فرمایند : آنکه خدا خیرش را بخواهد عشق حسین را به قلب او می اندازد ⚠️ وسائل الشیعه ،ج ١٤،ص ٤٩٦📚 | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🔸 نماز اول ماه به همراه صدقه اول ماه را فراموش نکنیم | _علوئ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
﷽ در آنچه خداوند بر تو بخشيده است، سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنيا فراموش مكن و همانگونه كه خدا به تو نيكي كرده است نيكي كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد.🌸✨ 🥀 قصص آیه ۷۷✨ -------------------------------- های قرآنی 🔖 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
✨💕✨ مثلا✨ روز ازدواج حضرت زهرا سلام الله یه جشن دو نفره بگیریم:) ♥️ 🌺حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند: «فدارها علی کل حال واحسن الصحبه لها فیصفو عیشک (۳) ; همیشه با همسرت مدارا کن، و با او به نیکی همنشینی کن تا زندگیت باصفا شود .»🌺 😍‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ @hadidelhaa ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسیجی 🧕 هشتادم _آره! ایشون تو ی اتاق تنها هستن. پرستاره با گفتن این حرف از من فاصله گرفت و با باز نگه داشتن در اتاق از من خواست وارد اتاق بشم و من با تعلل و دودلی به سمت اتاق قدم برداشتم و وارد اتاق کوچک اورژانس شدم. به آرام که رو ی تخت دراز کشیده و چشماش رو بسته بود نگاه کردم و بدون گرفتن نگاهم از صورتش رو ی تنها صندلی و با فاصله از تخت نشستم که آرام چشماش رو باز کرد و با تعجب به من و پرستار که داشت مایع داخل آمپول رو تو ی سرمش خالی می کرد نگاه کرد. پرستار که دید آرام بهش خیره شده به روش لبخند زد و گفت : فکر کردم خوابیدی؟! آرام لبخند بی جونی زد و گفت : میشه این سرم روزیادتر کنین تا زودتر تموم شه حوصله ام سر رفت. پرستار با همون لبخند جوابش رو داد : نه عزیزم نمیشه! اگه زیاد تر بشه تاثیری نداره! بعدشم من که باهات پارتی بازی کردم و اجازه دادم آقاتون بیاد پیشت دیگه برای چی این همه عجله داری؟ آرام نگاه عصبی و کلافه اش رو بهش دوخت و من زودتر از او و با لبخند بدجنسانه ای و با اشاره به آمپول گفتم : این رو عضلانی تزریق می کردی بهتر نبود؟ فکر کنم اینجوری تاثیرش بیشتر باشه ها! آزاد 👆🙂 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
بسیجی 🧕 هشتاد_یکم آرام با چشمای گرد شده نگاهم کرد و پرستار هم که به نیت من پی نبرده بود به روم لبخند زد و در حالی به سمت در می رفت گفت : نگران نباش بالخره تاثیر خودش رو می ذاره! با رفتن پرستار و بسته شدن در پشت سرش آرام نفسش رو حرصی بیرون داد و با همون حرص توی لحنش گفت : من نمی دونم کی به پرسنل اینجا مدرک داده؟ آخه ما کجامون به....... به او که حرفش رو نصفه رها کرده بود و به حرص خوردنش خندیدم و وسط خنده بریده بریده گفتم : فکرش رو بکن ... من و..... من و تو..... با هم ازدواج کنیم ! با عصبانیت نگاهم کرد و گفت : حتی فکر کردن بهش هم ...... با جد یت و اخم نگاهش کردم و با بالا انداختن یه تای ابروم گفتم : فکر کردن بهش چی؟! _هه! خنده داره! _آره! خنده داره! نگاهش رو از من گرفت و در سکوت به سقف خیره شد و من در حالی که به نیم رخش زل زده بودم دوباره به او و بودن در کنارش فکر کردم. آزاد 👆🙂 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🧕 هشتاد _دوم باز هم کلافه از فکرای بی سر و ته و ضد و نقیضم نفسم رو بیرون دادم و گفتم : اینجوری...... همزمان با خارج شدن این کلمه از دهن من آرام هم کلمه ای رو به زبون آورد که ناگهان هر دو ساکت و به هم خیره شدیم. وقتی دیدم چیزی نمی گه به حرف اومدم و گفتم : چی می خواستی بگی؟! _چیز خاصی نبود! شما حرفتون رو بزنین. _می خواستم بگم اگه ساکت باشیم این دقیقه ها دیر می گذره و حوصله مون سر می ره که خودت به حرف اومدی. _مگه ما حرفی هم برای گفتن داریم؟! _می بینم که این سرم و آمپول اول از همه زبونت رو باز کرده و من مطمئن شدم اون دختری که هر لحظه ممکن بود از حال بره خودتی. جوابی نداد و من با پوزخند ی گوشه ی لبم ادامه دادم : بهت نمیومد انقدر شکمو باشی که به خاطر پر خوری کارت به بیمارستان بکشه! _من نه شکموام و نه پر خور! آزاد 👆🙂 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa