eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
557 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
دخٺرے از ټبار علےام ... 💚 با حجاب زهرایۍ‌ام ... 💚 دلش را شاد می‌کنم ... روزمیلادش 😍😘 قربہ‌الےاللہ😇 👤|‌ | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸 ﴾@clad_girls﴿
🌟 l 🔻 شهید سلیمانی، پدر مهربان فرزندان شهدا بود... مرد میدان ، پدر همہ ے بی پناهان روزت مبارڪ 🕊😔✨ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪتاٻ🕊 ﴿ بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین." رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد.👀 دست کرد توی آن و یک عالمه بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم."😍 دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.🤔دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ.😌 پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم."😍👌🏻 قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم.😔 رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟"😇😢 سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه."😔 بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟" گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری." آرام شدم. خیلی آرام. 😌💙 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان.😍 پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد."😌 همان روز بچه را برداشت و برد پیش که توی گوشش و بگوید.😇 ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم." حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم." تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه."😑 فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش. حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود.🤦🏻‍♀️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 از وقتی از برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود. بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و نشدم؟"😔 بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشو تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم."😔 لحظه سکوت می‌کرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش، دوباره می‌گفت:" زهرا نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا اونوقت چه خاکی تو سرم بریزم؟"😭 دیگه حوصله ام سر برده بود. بس که حرف از شهادت می زد. دیگه به این کلمه پیدا کرده بودم ... ڪپی‌باذکرصلوات‌براےهرپارت🌿📿 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
ڪتاٻ🕊 ﴿ یک سال و خورده‌ای بود که از سوریه برگشته بود. توی این مدت خودش را به هر آب و آتشی زده بود تا دوباره اعزامش کنند.اما نمی کردند.😐 بهش می گفتند: "یک بار رفتی کافیه .همین هم از سرت زیادی بود. نیروی تازه کار و دوباره اعزام به سوریه⁉️ محاله."😒 عین خیالش نبود. به هر کسی که فکرشو بکنی رو مینداخت. پیش هر کسی که فکرش را بکنی می رفت و به او التماس می کرد. اما دریغ از یک ذره فایده.😞 بی قرار شده بود. ناآرام شده بود. مثل مرغ سرکنده شده بود.😑 نمی توانست یک لحظه هم نرفتن به سوریه را توی ذهنش تصور کند.🙄 شنیده بود لشکر هم نیرو می فرستند سوریه به ذهنش رسیده بود که از این طریق برود. برای همین رفت دنبال کار اش.😐 می خواست زندگی و بارو بندیل را جمع کند و بیاید ساکن قم بشود‼️ فقط برای همین مسئله; به سوریه.اما نشد🤦🏻 یک بار هم که با یکی از دوستانش رفته بود مشهد، افتاد دنبال اینکه خودش را جا بزند و با بچه های برود سوریه.😥😲 اما همان هم نشد. رفیقش به او گفت:" محسن، چته تو؟🤨 میدونی داری چیکار می کنی؟" جواب داد: "آره. می خوام اونقدر این درو بزنم تا بالاخره در رو به روم باز کنن."😌👌? . بارها بهم می گفت: "مامان من اگه تو سوریه شهید نشدم، به خاطر این بود که تو راضی نبودی."😢 می‌گفت: "مامان نارنجک می‌افتاد نزدیکم، منفجر نمی‌شد. گلوله از بیخ گوشم رد می‌شد، بهم نمیخورد. حتما تو راضی نیستی."😔 ماه ۹۶، خانمش و پدرش و من را برداشت و ۱۰ روز برد مشهد.😌 می‌خواست آنجا ازم بگیرد که دوباره به رود سوریه یک روز وسط کنار حوض ایستاده بودیم و داشتیم زیارت نامه میخونم دیدی یه دفعه را آوردند توی حرم.😮 مردم زیرش را گرفته بودند و داشتن بلند می گفتند. جمعیت آمد و از کنار مان گذشت.🤔 از یکی از آنها پرسیدم: "این بنده خدا کی بوده؟" گفتند: "جوان بوده یک بچه هم داشته."😔 محسن این حرف را شنید. سریع رو کرد بهم گفت: "می بینی مامان؟ دنیا همینه. اگه شهید نشیم باید بمیریم. تو کدومو دوست داری؟ اینکه بچه ات معمولی بمیره یا در راه حضرت زینب علیها السلام بشه؟" مدام بهم میگفت: "مامان اگه بدونی تو چه خبره و تکفیری ها چه بلاهایی دارن سر مردم میارن، خودت از من می خواهی که برم."😯 توی آن سفر مدام به عروسم می‌گفت: "به مادرم بگو برا و برای دعا کنه." شب یکدفعه وسط برایم داد... ... ڪپی‌باذکرصلوات‌براےهرپارت🌿📿 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
ڪتاٻ🕊 ﴿ شب یکدفعه وسط برایم داد: "مامان،تو رو خدا امشب دعا کن یه بار دیگه بی بی من رو بطلبه. دعا کن که رو سفید بشم. دعا کن که شهید بشم."😔👌🏻 آن شب دلم شکست. آخر، بی تابی هایش، به آب و آتش زدن هایش برای رفتن به سوریه را دیده بودم. با همه وجود از خدا خواستم که حاجت روایش بکند.😔 از بی بی حضرت زینب علیها السلام خواستم دوباره او را بطلبد. 😭💙 ¦◊¦◊¦ قرار بود چند نفری را از طرف لشکر اعزام کنیم سوریه. ساعت ⏰ یازده، یازده و نیم شب بود که آمد دم مان⊙﹏⊙ رفتم دم در. گفتم: "خیر بشه آقا محسن." گفت: "آقای رشید زاده. شما فرمانده لشکر هستید. اومده ام از شما خواهش کنم که بذارید من برم."🙏🏻😢 گفتم: "کجا؟" گفت: "سوریه." شدم.☹️ صدایم را آوردم بالا و گفتم: "این موقع شب وقت گیر آوردی!? امروز که بودم. چرا اونجا نگفتی؟"🤨 گفت: "اونجا پیش بقیه نمی شد. اومدم دم خونه تون که التماس تون کنم."😔 گفتم: "تو یه بار رفتی محسن. نوبت بقیه است." گفت: "حاجی قسمت میدم."گفتم: "لازم نکرده قسمم بدی. این بحث رو تموم کن و برو رد کارت."😒 مثل بچه کوچک زد زیر . باز هم شروع کرد به التماس. کم مانده بود دیگر به دست و پایم بیوفتد.😭 دلم به حالش سوخت. کمی نرم شدم.😌 گفتم: "مطمئن باش اگه قسمتت نباشه من هم نمیتونم درستش کنم. اگه هم قسمتت باشه، نه من و نه هیچ کس دیگه نمیتونه مانع بشه."😉👌🏻 این را که گفتم کمی آرام شد.😇 اشک هایش را پاک کرد و رفت. به رفتنش نگاه کردم.😞 با خودم گفتم: "یعنی این بچه چی دیده سوریه?"⁉️😌 ¦◊¦◊¦◊¦ بودم. میدانستم دارد خودش را می کشد که دوباره اعزامش کنند به سوریه.😮 من نه کمکش می کردم که برود و نه اصلاً راضی بودم.😑 حتی اگر میشد سنگ هم جلوی پایش می‌انداختم.😬 مدام بهش میگفتم: "محسن، این دفعه دیگه خبری از رفتن نیست. نمی ذارم‌بری. بیخود جلزّ ولزّ نکن."😒 نیمه های شب بهم پیام میدی داد. چهار پنج بار. هربار هم پیام های چهار پنج صفحه‌ای.😐 باید وقت می گذاشتم و می‌خواندم شان. براش می نوشتم: " تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفاً دیگه تموم کن این مسئله رو!"‼️ وقتی می دید زورش به من نمی رسد😌 پیام می‌داد: "واگذارت می کنم به علیها السلام. خودت باید جوابش را بدی." می‌گفتم: "چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ ... ڪپی‌باذکرصلوات‌براےهرپارت🌿📿 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
|۳قسمت‌تقدیم‌نگاهاتون|
... 「 」 تمـامِ لذّتِ عُمــرم همیـن است که مولایم امیرالمومنین است ♥️ 🎊ولادت امیرالمومنین امام علی علیه السلام 👤|‌ | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱 🌹 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 】 - نيكى كردن، گنج است و بزرگوار، كسى است كه مالك اين گنج شود؟!🤔 +غررالحكم حدیث ۱۱۳۵📚 +﴿؏﴾: 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
.↯ 🌿 ↯. . . 81 🔸 گفتیم که امتحانات الهی متناسب با عکس العمل های ماست و تا وقتی ظرفیت یک امتحان رو پیدا نکنیم خدا اون امتحان رو برای ما نمیفرسته. ❇️ گاهی ممکنه که خدا عمدا توفیق نماز شب به یه نفر نده! خب آدم نباید خیلی ناامید بشه از خودش و فکر کنه که چون آدم خیلی بدی هست خدا این توفیق رو بهش نداده! اصلا اینطور نیست. ☢️ طی روایت مفصلی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: 🔹 اگر مومنی نماز شب نخواند و بعد خودش را به خاطر محروم شدن از نماز شب مذمت کند خیلی بهتر از این است که نماز شب بخواند و بعد دچار عجب شود... اصول کافی، ج 2 ، ص 60 ☢️ خیلی از کارای خوبی که توفیق پیدا نمیکنیم انجام بدیم به این دلیل هست که "هنوز ظرفیتش رو پیدا نکردیم." 💢 خیلی وقتا اینکه خدا به یه آدم مومن ثروت زیادی نمیده به خاطر اینه که اون انسان مومن هنوز ظرفیت ثروتمند شدن رو پیدا نکرده! 🔶 ممکنه تا پول درست و حسابی دستش برسه خودش رو گم کنه و در راه بدبختی خودش خرج کنه... . . ↯.♥️.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ... 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
💢زن درغرب و جامعه اسلامی چه فرقی باهم دارند؟⇧⇧ ⚛چرااسلام برای زنان غربی جذاب است؟✨ ↩️(علیرغم همه دروغهای رسانه ای) این است علت اینکه۷۰%تازه مسلمانان زن هستند.. 👤|‌ | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸 ﴾@Clad_girls﴿
•﴾💗﴿• همسر عزیزم! تو تنها یار و همدم زندگی‌ام هستی و چه بخواهی، چه نخواهی تا ابد در قلب من می‌مانی. دوستت دارم.😘♥️ 👤|‌ 😍‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﴾🎞﴿• 🎥|کلیپ استاد «آخرین ذخیره الهی» چقدر دنیا باید تشنه بشه تا دوباره یه نفر مثل علی‌ بن‌ ابیطالب (علیه‌السلام) بیاد ما نمی‌فهمیم‌ یتیمیم 👤|‌ | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
هدایت شده از •●|حرفۍ‌ازدݪ|●•
سلام علیکم ✋🏻 انشالله که هرچه زودتر سلامتیشون رو. بدست بیارن چشم حتمابراشون. دعامیکنیم انشالله تمامی بیماران شفاپیداکنند 🌿
••🍃📿••﷽ ○ختم صلوات امروز بہ نیت: 🕊(شهید حامد زمانے نیا)🕊 •|صلوات های خواندھ شدھ: ۵٠٠ |ارسال صلوات‌ها بھ نشونےِ: @yahaghh ڪولھ‌بارت‌ࢪا پرو‌پیمون‌نگھ‌دار☺️👇 | 🌸 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 از✍یحیی نیازی 🔶درباره کتاب: 💢دامنه‌ جنگ با تمام سختی‌هایش هر روز بیشتر وسعت می‌یافت. و گسترش آن با نبودن یک سازمان واحد برای حل بحران جنگ و همچنین کشمکش‌های سیاسی در سطح جامعه، و کشور و جریان‌های سیاسی، شرکت کربن را خیلی زود با چند موضوع بسیار جدی و بحرانی روبه‌رو کرد. توقف ورود ماده اولیه در پی انهدام بخشی از و از کار افتادن کامیون‌های مخصوص حمل ماده اولیه در پالایشگاه آبادان، موجودی ماده اولیه در را به صفر نزدیک کرده بود. ✅ که روایت در این کتاب را نوشته است، از رزمندگان دوران جنگ تحمیلی، دانش‌آموختهٔ و مدیریت آموزشی و نیز از پژوهشگران مرکز مطالعات و دفاع مقدس است. او روایت نگاری جنگ تحمیلی را در انتشارات آغاز کرد و نخستین مدیرگروه بررسی‌های جامعه‌محور مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس بوده است. او مؤلف کتاب‌های مختلفی در مورد دفاع مقدس بوده است و در تألیف بعضی دیگر از کتاب‌های این حوزه نقش و را به عهده داشته است. 🏫ناشر:روایت فتح 📖۲۴۰صفحه ⚡️ | 🌸 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi