eitaa logo
فرکانس 313 ظهور
223 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
9.1هزار ویدیو
39 فایل
#جانم _فدای _امام _خامنه‌ای (مدظله‌العالی) #امام‌ _زمان (عج) #حجاب #انقلاب #شهدای _دفاع _مقدس #شهدای _مدافع _حرم #جمهوری _اسلامی _ایران #جهاد_تبیین #جهاد _فرزند_ آوری ارتباط با ادمین @IMAMKHAMENEI313
مشاهده در ایتا
دانلود
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دخترا قشنگ‌میدونن چجور به خواسته هاشون برسن 😉 ┄┅┅┅┅❁🌷❁┅┅┅┅┄ 🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊 به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید https://eitaa.com/Fercans313Zouhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فردای منطقه از امروز منطقه بهتر خواهد شد | نماهنگ جدید KHAMENEI.IR 👆 پیش‌بینی اخیر رهبر انقلاب درباره شکل‌گیری یک مجموعه شرافتمند و قوی در سوریه از دل تهدیدهای جاری منطقه ✏️ رهبر انقلاب: حزب‌الله لبنان یک مجموعه‌ی شرافتمند قویِ محکمِ پولادینی است که از دل اغتشاشات لبنان در دهه‌ی ۶۰ بُروز کرد و سر برآورد... و من پیش‌بینی میکنم این حادثه، یعنی سر برآوردن یک مجموعه‌ی شرافتمند قوی در سوریه هم اتّفاق خواهد افتاد. 💻 Farsi.Khamenei.ir 🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊 به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید https://eitaa.com/Fercans313Zouhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊 به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید https://eitaa.com/Fercans313Zouhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌏 عجایب🌅 عواقب انکار خداوند!! 🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊 به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید https://eitaa.com/Fercans313Zouhor
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا میگم بابا دلم میره به ایوون نجف آخه مرتضی علی بابای خوب امته بفرستید برای باباهاتون 🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊 به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید https://eitaa.com/Fercans313Zouhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥همتی حجت الله صیدی رو که به دلیل پرونده فساد۳۰۰۰میلیاردی بازداشت شده بود، متهم پرونده ی چای دبش به عنوان مدیرعامل سازمان بورس منصوب کرد. 🔴مردم عزیز یادتان هست ظریف دلقک چطور فریاد می‌زد هیهات من الچای دبش؟؟؟حالا همون دزده رو نشوندن ریاست بورس!!!حالا دیدید بازی خوردید و ۱۶ میلیون آدمو اینا دوباره گول زدن؟؟؟به همین راحتی...... 🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊 به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید https://eitaa.com/Fercans313Zouhor
داستان کوتاه (درخت نحسِ افرا) بیشتر پاهایش رابه دنبال خودش می‌کشد،تا اینکه راه برود.جز صدای برگ‌های زرد و نارنجی درخت افرا،که زیر قدم‌های سنگینش له می‌شوند، صدایی دیگر شنیده نمی‌شود.گردن وکمر هر دو مامور به سمت او خم شده.با دست‌هایی که دور گردنشان انداخته، تمام سنگینی بدنش را روی شانه‌هایشان رها کرده است.نزدیک سکو که بالای آن چوبه دار قرار دارد، می‌ایستند.رییس زندان،قاضی ومنشی دادگاه سمت راستش کنار سکو ایستاده اند.سرش را کمی بالاتر می‌آورد.عرقی سرد،از زیر موهایش حرکت کرده،از خم بین دو ابرویش گذشته و روی دماغش سر می‌خورد. جرات دیدن چوبه و طناب دار را ندارد.نگاهش روی درخت افرای پشت سکو خیره می‌ماند.دلش برای همکلاسی‌اش لیلا تنگ می‌شود.رفیق گرمابه و گلستان بودند. _بار آخرِکه بهت میگم لیلا!فکر رسیدن به مسعود رو از سرت بیرون کن؛فهمیدی چی گفتم؟ _خفه شو آشغال!اسمشو تو دهن کثیفت نیار. زنگ کلاس خورده و جز لیلا وسپیده، کسی داخل حیاط نمانده است.سپیده گلوی لیلا را می‌گیرد.خیلی سریع لیلا دست‌های سپیده را میگیرد تا از گردنش جدایشان کند؛چرخی دور خودشان می‌زنند و سپیده لیلا را محکم به تنه درخت افرا می‌کوبد.چشمان لیلا گشاد می‌شوند؛خیلی آرام لب‌هایش مثل دو آهنربا به هم می‌چسبند.پنجه هایش از روی دست‌های سپیده رها می‌شوند.از دماغش قطره خون تا پشت لبش می‌رسد.صدایی سپیده را به خودش می‌آورد. _سپیده جان می‌خوایم دستبندتو باز کنیم؛خوبی دخترم؟ سرش را که انگار از سوز سرما خشک شده به نشانه تایید تکان می‌دهد.باد سردی برگ‌های داخل محوطه را زیرو رو می‌کند.تنها برگ به جا مانده روی درخت افرا،آرام به زمین می‌افتد.خیلی زود هوا تاریک و تاریک‌تر می‌شود.انگار که خورشید هم دلش، تاب دیدن این صحنه را نداشته باشد.صدای باز شدن قفل در آهنی،همه نگاه‌ها را به سمت راست محوطه می‌کشاند.آقای فروغی وهمسرش الفت خانم،با چهره‌هایی درهم کشیده وارد حیاط می‌شوند.پشت بندشان پدر سپیده در حالی که زیر شانه‌های همسرش را گرفته،به محل اجرای حکم،می ایند.ناهید،درحالیکه به سروصورتش میزند،روبه روی سپیده روی زمین می‌افتد.نزدیک است،داد و فریادهایش گوش آسمان را کر کند. اشک‌های سپیده مانند مرواریدی غلطان،صورت لاغر و استخوانی‌اش را نوازش می‌دهد.مامور کمکش می‌کندتا از پله‌های سکو بالا برود. ناهید،همانطور چهار دست و پا خودش را به پاهای الفت می‌رساند. _« تو رو خدا الفت خانم نذار دخترمو بکشن؛بازم میام خونتون و این دفعه تا آخر عمرم نوکریتون رو می‌کنم.» _«تو ده سال نون و نمک ما رو خوردی؛حالام که دخترت شاهکار کرده؛عوض تشکرتون بود؟ پاشو گمشو از جلو چشام.» به منشی دادگاه اشاره می‌کند: _«آقا معطل چی موندین!؟حکم رو اجرا کنید.»
ادامه داستان کوتاه مامور با دستمالی سیاه رنگ چشمهای سپیده را میبندد و او را به بالای چهارپایه هدایت می‌کند.با طناب مچ پاها و دست‌هایش را از پشت محکم می‌بندد.این بار صدایی که در آن گریه و خنده درنبردی نابرابرند،بلند می‌شود.الفت خانم بادستهایی که از سرش بالاتربرده: _«لیلا می‌دونم اینجایی عزیزم!می دونم تو هم الان خوشحالی؛انتقامتو می‌گیرم؛تو دختر عزیز من بودی مامان!» لرزی در بدن سپیده می‌دَوَد.شلوار و دمپایی‌های قهوه‌ای رنگش کاملاً خیس شده و از کرسی چکه میکند.با دیدن این صحنه ناله‌های مادربالا می‌گیرد. _«تو رو خدا بچه‌مو ببخش الفت خانم!» سپیده باگریه صدابلندمیکند: _«مامان التماسش نکن! توروخدا ولش کن مامان.»پدر سپیده بادودست زیربغل ناهید را میگرد.اورا ازروی پاهای الفت بلند میکند و به سمت در اهنی میکشاندش.ناهید صدابلند میکند: _«اونیکه دارن طنابو گردنش میندازن دخترته الفت!»پدر سپیده با چشمهایی که نزدیک است از حدقه بیرون بزنند،همانجا می ایستد.ناهیدادامه میدهد: _«خواهر دوقلوی لیلا!» الفت با دهانی که باز مانده چند قدمی به سمت ناهید حرکت میکند. _«چرا اراجیف میگی؟» _«مگه ندیدی چقدر شبیه لیلاهه؟ سپیده،همون لیا دختر توئه!من غلط کردم خانم.اونیکه لیارو دزدید من بودم؛شما پَنشتا بچه داشتین و منم حسرت یه دونشو!» الفت درحالیکه دودستش را توی جیب پالتوی مشکی رنگش فرو کرده، سرش را به عقب می اندازد و خنده بلندی سر میدهد.بلافاصله دستش را جلوی دهانش میگیرد و کِل کِشان خودش را کنار سپیده میرساند. _«دست نگه دارین!» در حالیکه از خنده های مستانه ریسه میرود،طناب دار را از گردن سپیده بیرون می اورد.پارچه سیاه رنگ را ازروی چشمهایش باز میکند: _«این خانوم میگه تودخترمی؛اره بابا راست میگه؛خیلی شبیه لیلای منی!» بادستش به سمت ناهید اشاره می کند: _«اونیکه باید بمیره اون کلفت دَله دزده!» موتور زبان ناهید سردشده است. باجان و دل سالها از سپیده مراقبت کرده بود.یاد روزهایی که تنهاباهمسرش زندگی می کردند، در چشم وخیالش زنده میشود.به سرنوشت نامعلوم خودش وسپیده فکر میکند.ناگهان همه چیز جلوی چشمانش تار میشود.باصورت به روی برگهای درخت افرا می افتد. ✍الهه ابوطالبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چی فکر میکرد، چیشد.. 🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊 به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید https://eitaa.com/Fercans313Zouhor
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊 به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید https://eitaa.com/Fercans313Zouhor
ای دوست به حنجر شهيدان صلوات https://eitaa.com/yadmanshahidgomnammehrARDAKAN