eitaa logo
Foad Nasery
110 دنبال‌کننده
3 عکس
3 ویدیو
0 فایل
فؤادِ ناصری هستم.
مشاهده در ایتا
دانلود
پرواز کرمان از باند فرودگاه مهرآباد بلند شد و من فقط برای بازجویی از یک جاسوس موساد عازم اونجا بودم بعد از پیوستن به میز اسرائیل ، بیشتر فعالیتم در این حوزه بود و کار هر روز حساس تر میشد. میدونستم امنیت پرواز کجا نشسته و کی هست ، عادی و بدون جلب توجه مشغول کارش بود ، گاهی زیر چشمی نگاش میکردم نه برای چک کردن ، واسه یه عادت همیشگی که باید حواسم به "خودی" باشه اطلاعات‌ سپاه کرمان ، دستگیرش کرده بودند از قبل اطلاع داده بودم هیچ کس فرودگاه سراغم نیاد تا خیلی عادی و بی سر و صدا از اونجا به محل مورد نظر برم ۲۲ آبان ۱۴۰۱ مکان امن و ایزوله اشراف کامل به پرونده داشتم ، و دقیق به حافظ ام سپرده بودمش... راهرو رو پیمودم و عباس دوست قدیمی رو دیدم ، چاق سلامتی فوری کردم و گفتم: عباس جان ، مشتی! بریم اتاق بازجویی عباس: داش فؤاد! خیلی ترسیده و ... نگذاشتم جمله اش تموم بشه گفتم: ترسو بهش نشون میدم هنوز اتفاقی نیفتاده .. با دستاش بازی میکرد و انگشتاشو بهم فشار میداد ، چند دقیقه اصلا حرف نزدم و مستقیم زل زده بودم تو چشماش، نگاهشو می‌دزدید تا چشم‌ تو چشم‌ نشه ... عمیق نفس می‌کشیدم و صداش تو اتاق بازجویی می‌پیچید درحالیکه صداش می‌لرزید گفت: « دِ یه چیزی بگو » سکوت رو شکستم : رو میز فلزی زدم و با صدای نسبتا بلند گفتم: اومدم بشنوم نه بگم ... چیزی واسه گفتن ندارم تو بگو من می‌شنوم از اول بگو یک) نحوه ارتباط اولیه با موساد دو) _ اینو بلندتر گفتم_ بستر ارتباط سه) همینا رو بگی بقیه اش حله دائم سرشو تکون میداد و میخواست اظهار پشیمونیشو اینطور نشون بده : بخدا بعد از.... نذاشتم جمله اش تموم شه چی شنیدم!!! هاع... یکبار دیگه بگو منتظرم تکرار کن بهم میگفت « حاجی» حاجی هنو چیزی نگفتم ! چیو بگم خیز زدم سمت صورتش از ترس سرشو کشید شاید نمیدونست میز و صندلیش به کف زمین بتن ریخته ثابته.. سرمو به سرش چسبوندم .. چی از حلقت اومد بیرون صدای قبلشو می‌شنیدم در اصل من فقط واسه تایید پرونده عازم کرمان شده بودم ، نمیدونست حدودا از اول ارتباطش با تو چتر بچه های اطلاعات سپاه بوده : نه گفتی "بخدا " تو خدا سرت میشه از گریه هر چی نامرده بیزارم خب لازم نیست بنالی نفله بعد از اینکه اون تبلیغ اینترنتی رو دیدی که واسه سرویس های بود دقیقا چه غلطی کردی؟ چشماش گرد شد و دیگه کتفشم می‌لرزید گفتم: آهاع یه درخواست ایمیل کردی واسشون خب بعدش چی؟؟ طبیعیه اونام جوابتو دادن بلند داد زدم: آره یا نه؟ ممتد می‌گفت: پشیمونم ، غلط کردم ، گ*ه خوردم : بعدِ گ*ه خوردنت چیکار کردی؟ ج.م. : اعلام آمادگی کردم عارع اعلام آمادگی کردی که آماده ای واسه هر اقدامی که اون حرومیا میگن،، جنگی تمام مدارک هویتی ات رو واسشون فرستادی ! جانِ عزیزت روت شد یه کارت ملی و یه عکس دیپلم و چند واحد پاس شده تو دانشگاه آزاد رو واسشون بفرستی.‌‌. : حاجی تو رو خدا ، تو رو خدا غلط کردم گفتم: هنو مونده تا غلط کردنت... ادامه دارد... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
سلام علیکم خیلی مخلصیم ان شاالله بی حرف پیش امروز منتشر خواهد شد. بچه رو به کانال دعوت کنید یا علی 🤚
Foad Nasery
#قسمت_اول #مستند_داستانی_جاسوس_کرمانی_موساد #فؤاد_ناصری پرواز کرمان از باند فرودگاه مهرآباد بلند
۷/فروردین/۱۴۰۱ جلسه کارگروه اسرائیل سهیل که از بچه‌های زبده سایبری بود در جلسه فوری که به درخواست خودش تشکیل شده بود گفت:« امروز در شبکه های اجتماعی اطلاعیه ای مبنی بر همکاری با داره دست به دست میشه » حاجی گفت: صحت این اطلاعیه تایید شده ؟ سهیل: بله حاجی دقیقا از طرف و در حوزه های جغرافیایی کرمان و سیستان و در غرب بخصوص کردستان بیشترین بازدید و فوروارد رو داره اینها اطلاعات دقیقی بود که نیاز به بررسی بیشتری داشت جلسه با سهیل تموم شد و نوبت جلسه فوری و تصمیم گیری بود ، ... حاجی باید ببینیم چه نوع همکاری و در چه سطحی از متقاضیان خواهد داشت؟ حاجی گفت: فؤاد ! گزینه های محتمل رو بررسی کن تا ببینم پیگیری بچه های ضد نفوذ به کجا میرسه حاجی!وقتی اطلاعیه عمومی میدن یعنی نیاز به یه قشر خاصی دارن، که بنظر می رسه هدفشون مردم عادی باشه حاجی گفت سریعا اقدام کن و گزارش رو ساعتی به دفترم اطلاع بده ، دست بجمبون فؤاد اولین اقدام تشکیل گروه پوششی بود تا عوامل خودی رو مستقیم وارد عمل کنم و بفهمم هدفشون چیه و با کیا میخوان خرابکاری کنن سهیل گروه ده نفر رو تشکیل داد انصافا کار این مرد درسته سرعتی و ضربتی پیش می‌ره ،تو‌ جلسه گفتم: بچه ها بسم الله ایمیل بفرستید تا ببینیم چی میخوان ،بعد واسه خودتون پروفایل تعریف کنید سه نفر تحصیلکرده سه نفر تا لیسانس سه نفر دیپلم یک نفر زیر دیپلم تا اونجایی که راه داره ، ترجیحا خونواده ها رو آشیان پاشیده ، خودتون رو بی اعصاب ، و طرد شده تعریف کنید از این ده نفر ، یکی تاکید میکنم فقط یکی رو خانم قرار بدید و اما ویژگی های این خانم: مطلقه ، یک فرزند خردسال ترجیحا دختر ، دیپلمه،مادرش فوت شده ، پدر بد سرپرست ،زندگی مستقل و مستاجر ، شغلش هم فروشندگی تو فروشگاه های لوازم آرایشی ، نسبتا زیبا ، سن هم ۳۳/۳۴ باشه کلا یه زن تنها و آسیب دیده و آسیب پذیر واسه ۹ نفر باقی مونده هم به این شکل پروفایل زدیم و حالا نوبت صبر کردن بود تا جواب ایمیل های بیاد ۲۲/ آبان/۱۴۰۱ اتاق ایزوله (عادت دارم با خودم حرف بزنم،باعث میشه بهتر فکر کنم..) اینکه ترسیده کاملا طبیعیه، چون وقت آموزش حتی نیمه حرفه ای هم نداشتن این مرتیکه نمیدونه اگر چند سال هم وقت داشتند جز برنامه موساد نیست و نبوده وقت و سرمایه واسه آموزش خودفروخته ها بزارن ،تنها برنامه واسه این حیف نونا "اعتماد کاذب به سیستم موسادِ" و "جلب حمایت مادام العمر" و امان از زودباوری که زندگیشونو به باد میدن ادامه دارد... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
۱۰/فروردین/۱۴۰۱ پاسخ ایمیل ها اومده بود، همون خانم فرضی با نام سهیلا فروغی و یک کیس آقا هم مورد قبول سازمان منحوس قرار گرفته بود با این مشخصات؛ نام حمید شاکری دیپلمه و پیک موتوری که حدود دو سال از همسرش جدا شده و یک فرزند پسر ۴ ساله که با مادرش زندگی می‌کند. هر ماه نیم سکه باید پرداخت مهریه داشته باشه متن ایمیل ابتدا کمی پیچیده بود که این خودش یه تست اولیه ی امنیتی بود یعنی اگر این ۲ کیس پاسخ درست رو میدادند نشون از هوش زیادشون و احتمال کیس مشقی و ساختگی میداد از طرفی مشخص نبود در صورتیکه جواب پرت می‌دادیم ، حذف می‌شدیم یا نه تصمیم بر این شد که با ویژگی های یک آدم معمولی جلو بریم چون اگر اونا خواهان استعداد یابی ویژه ای بودند این روش درستی نبود. بالاخره نتیجه داد و ایمیل ادامه همکاری بدستمون رسید. آخرای فروردین بود که ما دو کیس پوششی رو ،عملیاتی کرده بودیم و طبق پروفایل های ارسالی واسه موساد اونها داشتند زندگیشونو میکردند. ایمیل قرار ملاقات حضوری اومد سهیلا ساکن زاهدان بود و حمید ساکن کرمان ،آدرس کافی شاپ فرستاده بودند و روز ملاقات رسید همون روز ۳ بار آدرس رو تغییر دادند و سر قرار کسی نیامد. سهیلا باید خودشو عصبی و داغون نشون میداد حمید هم بی تفاوت و ... برنامه این بود تا مدتی بچه ها جوابشون رو ندن که کامل عادی جلو بریم حمید جواب داده بود از اول میدونستم سر کارم و این ایمیل ها بچه بازیه سهیلا هم جواب داده بود یک روز علاف شدم و سر کار نرفتم عوضش چند روز حقوقم رو صاحب کارم بهم نمیده ۲۷ /اردیبهشت/۱۴۰۱ حمید طبق روال هر روز بسته رو تحویل گرفت و نشست رو موتورش به محض روشن کردن موتور مردی ترکش سوار شد و در گوشش گفت: حمید آقا بدون جلب توجه حرکت کن حمید خودشو ترسیده و هول شده نشون داد که شما کی هستی؟ رو موتور من چیکار میکنی؟ : هیس هیچی نگو فقط گاز بده از اینجا به بعد عوامل تو چتر بچه های خودی قرار گرفتند. فعلا خبری از سهیلا و آدامه همکاری نبود. رو موتور ۲ میلیون تومن تو جیب حمید گذاشت ازش پرسیده بود تو چکارا میتونی انجام بدی؟ حمید گفته بود: هر کاری ازم بخواید هیچ فرق نداره ازش خواسته بودند بنام شخص دیگری سیم کارت ایرانسل بگیره و ۳ اکانت فیک در واتس اپ و اینستاگرام و تلگرام بزنه تا دستورات بعدی رو از طریق همون ۳ اکانت فیک بهش بدن کیس حمید موفق جلو می‌رفت اما خبری از ارتباط با سهیلا نبود تصمیم گرفتم اگر سهیلا تحت نظر عوامل موساد هست با یک دعوای تمام عیار از محل کارش اخراجش بشه که هم اونا ببینن این چقدر بی اعصاب و دعواییه و هم لنگ پول و نیاز حمایت مالیه ببینیم میان جلو یا کلا سهیلا حذف شده ادامه دارد... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
من عملیات رو از پایتخت از طریق صوت و تصویر ماهواره ای پیگیر بودم طبق برنامه شخصی رو واسه خرید به فروشگاه سهیلا فرستادیم که با سوالات زیاد و بی جا زمینه ی عصبانیت و دعوا رو ایجاد کنه ، دعوای زرگری شروع شد و آخرش به اخراج سهیلا ختم شد. مرحله اول پیاده روی طولانی سهیلا به سمت منزلش بود که بچه های تعقیب و رصد تو موقعیت ، شکار رو از رصد بکشن بیرون دیگه داشت اعصابم خاکشیر میشد موندم خانم سهیلا این اشکاشو از کجا میاره ، نمیدونم از کی اما از وقتی یادمه گریه زن و مرد می‌ره رو مخچه ام اعصابمو فلج می‌کنه انصافا این زن میتونست اسکار بگیره والا بچه ها به چند نفر مشکوک شدن ردشونو زدن اما شک درستی نبود یا گزینه سهیلا حذف شده بود یا برنامه ی پیچیده تری نسبت به حمید واسش تدارک دیده بودن بر و بچه های مخلص حفاظت_امنیت کرمان ثانیه ای چشم برنمیداشتن و گزارش ممتد ارسال میکردند. ۳۱ /اردیبهشت/۱۴۰۱ با دستور حاجی به موقعیت اعزام شدم ، ساعت ۱۱ ظهر تو مقر تیم بودم و آقا سید مرد نیک روزگار با همون چهره ی آفتاب سوخته و دستهای کت و کلفتش زد پشتم گفت: به به نور چشمی حاجی! قدم رو چشم ما گذاشتی ،میشد منور واست می‌زدیم مدتی بود بخاطر کار زیاد و استراحت کم بی حوصله شده بودم با یه لبخند تمومش کردم تا ببینیم چکارا کردن آقا سید: عرضم به حضور انورتون آقا فؤاد گزینه ی "حمید" در حال آموزش دیدنه اونم چه آموزشی کامل مبتدی و ... چجور بگم انگار حمیدو واسه مردن و لو رفتن آموزشش میدن گفتم کجا آموزش می‌بینه ؟ آقا سید: همینش مهمه تو "واتس اپ" کاملا مجازی مثل کودنا ازش میخوان بعد از تموم شدن چت ها رو دیلیت کنه ویدیو چت ها رو که تو فلش بود زدن به تلویزیون پیام چت های طرف بیشتر جنبه ی روانی داشت تا امیدواری کاذب ایجاد کنن مبنی بر اینکه "محاله گیر بیوفتی" و "ما کامل مراقب تو هستیم" خو واقعا چجوری میخوان مراقب حمید باشن!!! از پشت گوشی مراقبشن ساده لوحی تا کجا می‌تونه نابود کننده باشه ، خودمو زدم جای یک فرد عادی در حد حمید...آیا میتونست تحت عملیات روانی قرار بگیره!؟ فرض بر زودباوری ، اونا ازش چی میخواستن؟ رو چی دارن سرمایه گذاری میکنن؟ پرسیدم سید جان آمار و رصدی هست که ممکنه چند نفر تو تور دارن آموزش میبینن؟ آقا سید: چند روزی میشه بچه های نیرو انتظامی یک بار قاچاق که شامل ۳۰ قبضه کلت کمری بود رو دستگیر کردن این بی شرفا دیگه از مواد مخدر دست کشیدن عملا سلاح گرم وارد میکنن... هیچ آماری هم نداریم داش فؤاد تو چت های واتس اپی حمید در مورد دوره سربازیش پرسیده بودن و مهارت هاش و آموزشاش در اون دوره کامل مشهود بود با یه زن چت می‌کنه گاهی میزد جاده خاکی تا حمیدو محک بزنه کیس مام هم پاش پیش رفته بود سوالات حمید کلا بدون جواب پیش می‌رفت همون روز واسه حمید حدود ۱۱ شب آزمون آنلاین گذاشته بودن سوالاتش رو مانیتور لپ تاپم بود کاملا عقیدتی و سیاسی ضد نظام ضد ولایت فقیه ضد رهبری ضد ملت! همه سوالات واسم تعجبی نداشت اما اونا چرا دنبال ریشه های "میهن پرستی" حمید بودن ! از دین و رهبری گذشتن هدفشون بسمت مردم و ملت سوئیچ شده! .... ادامه دارد... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
پاسخ سوالات رو بچه ها به حمید میدادن ، تا دستگیرمون بشه هدف رو چی زوم شده محوِ چهره ی آروم و نورانی حاجی شده بودم که زیر لب صلوات می‌فرستاد و به بخار لیوان چاییش زل زده بود گفت: « فؤادم! یکی از اقوام حاج خانوم _ منظورشون همسرشون بود_ تو پزشکی قانونی سنندج کار می‌کنه بخشِ بایگانی موندم چرا حاجی از اقوام خانمش داره تعریف می‌کنه اونم کسی که سر کار، محال بود از مسایل شخصی اش حرفی بزنه ایشون ادامه دادند که :« شخصی باهاش تماس گرفته طی چند نوبت تا عوض پرداخت پول هر وقت خواست یک سری اطلاعات جزیی پرونده ها رو بهش بده » حاجی سرشو بالا گرفت ، دو تا ابروهاشو بالا انداخت : خب تو بگو فؤاد تو پرانتز بگم خانوم حاجی کُرد هستند و اهل سنندج گفتم: آخه حاجی اطلاعات اشخاصی که فوت شدن حالا به هر دلیلی... به درد کی میخوره!؟ نگفتن اون کسی که باهاش ارتباط گرفته کی هست؟ واسه چی میخواد؟ اصلا اینو از کجا پیدا کرده؟ حاجی: بهش گفته دانشجوی دانشکده افسریه و واسه تحقیقاتش میخواد این فامیل مام گفته نامه از دانشکده اش بیاره، اینم جواب داده بدون هماهنگی با اساتیدم دارم یه رو یه کتاب جرم شناسی و ... کار میکنم و یه سری داستان سازی که پدرش تاجره و ... اینا که مثلا خیلی پولداره و تنها چیزی که واسش مهم نیست فقط پول گفتم حاجی اگر صلاح میدونید بدم بچه ها روش کار کنن تهشو درآرن حاجی سری تکون داد و با چشم اشاره زد که آره بده بچه ها واسه بررسی ۲۲/ آبان/۱۴۰۱ اتاق ایزوله با جاسوس چشممو ریز کردم گفتم: ببین "یارو " حتی خوش ندارم اسمتو صدا بزنم انگار باورت نشده کجایی!؟ هر چی میپرسم عین بچه آدم جواب میدی ، یه جای کارت میلنگه صدامو بالا بردم : دِ لامصب خیر سرمون اومدیم از یه بازجویی کنیم واسه من نقشِ بچه سر براه میای.. میدونستم از اوناس که گول خورده و بدبخت هیچی بارش نیس جز نادونی خودش مثِ جوجه زیر بارون می‌لرزید ، گریه هاش اعصابمو جر میداد دلم میخواس چکیش کنم دل هر دومون خنک شه با صدایی که می‌لرزید و کنترل نداشت گفت؛ تو رو خدا تو رو به جانِ امام حسین هر چی گفتم عین عین حقیقت بود اون بی شرفا تو واتس اپ میگفتن چکار کنم چی بخرم از کجا بخرم نارنجک دست ساز بسازم چطور مخ زنا رو بزنم کدوم رستوران برم کدوم ساندویچی برم یقشو گرفتم کشیدمش جلو : مرتیکه مخ زنا رو بزنی چه ربطی به نارنجک سازی داره شونه هاش می‌لرزید: به ناموست قسم ... تا اینو گفت کفری شدم و فریاد زدم « تو ناموس سرت میشد ، ناموس دزد نمیشدی» گفت: بخدا راس میگی همه اش راسته ، من .. من ... بخدا اصلا اینطور نبودم ... بنال نفله خستم کردی : فقط بهم میگفتن حق سوال پرسیدن ندارم منم جرأت نمی‌کردم بپرسم به ارواح خاک آقام خودمم شرمم بود بی ناموسی و....بووووووووووووق _ فحش های +۴۰ سال افاضه فرمودن_ گول خوردم از بس نفهمم... تا اینو گفت گلاب به روتون استفراغ کرد و کمی از حال رفت ... شاهد به سرعت وارد اتاق شد با تیم پزشکیش... گفتم این مترسک بدبختو سرپاش کنید به مردمش و مملکتش حتی خانواده خودش خیانت کرده ، لیدر اغتشاشات هم بوده ، همه کار کرده این بزدل مفلوک به خیال اینکه زرنگه و یه سازمان درشت پشته ، حالا زرد کرده ، وجود اینم نداره لا اله الا الله... ادامه دارد..... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
۱/خرداد/۱۴۰۱ کرمان پیام محرمانه ( Mo .Da.W.57Fo ) به محض دیدن پیام محرمانه وارد محیط امن شدم و لینک پیام رو زدم ، سهیل بود این یک پیام محرمانه دستکاری شده اس تا شما خوانندگان عزیز رو کمی با این نوع پیام ها آشنا کنم نه۲دو۲شش۲هشت۱شش۲دو۲ده۳ 1⃣ چهار۴یک۱هشت۱شش۲دو۲ 2⃣ یک۱چهار۳شش۲صفر۳چهار۱چهار۴شش۲صفر۲ده۳یک۱دو۲یک۱دو۴ده۳ 3⃣ هشت۱هشت۲چهار۳یک۱دو۴ 4⃣ هشت۱هشت۲چهار۳یک۱دو۴ 5⃣ چهار۴پنج۱هشت۲یک۱دو۴ سهیل هر بار با یک روش متفاوت رمزنگاری پیام ها رو در محیط ایزوله و امن می‌فرستاد و اینبار ترجیح داده بود ترکیبی از ابجد و رقم رو انتخاب کنه منم که همه رو مثل فارسی از حفظ می‌خوندم اون خط اول که شماره نداره اسم پروژه اس ، ما بین خودمون اسم "طبل حلبی " رو واسش گذاشته بودیم که بشه فهمید پیام مختص کدوم پرونده اس لامصب یکی دو تا که نیست. شماره 1⃣ یعنی دارک وب Dark Web 2⃣ یعنی آموزش قتل خیابانی 3⃣ یعنی کرمان 4⃣ یعنی کردستان 5⃣ یعنی تهران یه چیزایی دستگیرم شد و داشت پازل های ذهنم کنار هم چیده میشد تیم عملیات "فریب" رو چیدم ۱)مکان های فریب ۲) پشتیبانی ۳) تعقیب ۴) مراقبت برنامه اصلی حمید ؛ تخلیه اطلاعاتی اهداف میز ایران در بود حمید با سه پلن متفاوت باید نقششو بازی میکرد و کار رو پیش میبرد حمید نیروی ورزیده ای بود که روش خیلی حساب میکردم در حوزه "فعالیت سلولی" یه نابغه و کار درست بود . ۷ /خرداد/۱۴۰۱ پیاده سازی عملیات "فریب" تو این مدت یک اکانت با هویت جعلی حسابی واسه سهیلا وقت می‌گذاشت و به زعم خودش داشت مخ زنی میکرد بچه ها ردشو زدن طرف خارج از کشور بود و گروه روانشناختی مرکز تشخیص داده بود فرد پشت اکانت ؛ یک مرد حدود ۴۵ ساله است که تنها وظیفه اش به مهرهای معرفی شده هست . بالاخره روز موعود عملیات "فریب" فرا رسید سرپرست تیم و پروژه خودم بودم همیشه قبل از هر عملیاتی زیارت عاشورا میخونم و متوسل به آقا امام حسین علیه السلام میشم بدجور دلم قرص میشه و باکم پر و خیالم راحت میشه حمید در حال آموزش دیدن توسط بود یه جاهایی باید تیزی نشون میداد و یه جاهایی کُندی چون یه فرد معمولی بود و زندگی عادی داشت + اولین پلن روز آموزش حمید بود و باید با یه ترفند فرد یا افراد پشتیبان موساد رو از مخفیگاه بیرون میکشیدیم خواهرِ فرضی حمید بهش زنگ زد و سراسیمه گفت: حمید مامان تصادف کرده ... اونم نزدیک ساعت آموزش باید مکان _مثلا منزلش_ رو ترک میکرد بسمت بیمارستان تا اولین پلن "فریب" استارت بخوره ازش خواسته بود تحت هیچ شرایطی قرارهای آنلاین رو ترک نکنه حتی اگر سنگ از آسمون بباره عباس و تیمش رو محل حمید سوار بودند و من تعقیب X رو واسه پلن اول انتخاب کرده بودم حالا X چه جور تعقیبیه ... ادامه دارد.... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
تعقیب X یعنی ۴ نیروی عملیاتی در ۴ موقعیت ساعت ۱۲ ساعت ۳ ساعت ۶ ساعت ۹ قرار می‌گیرند و بصورت بازوهای ۱۲/۶ و ۳/۹ در موقعیت وظیفه تعقیب رو دارند و در شرایط پیش اومده ۶ جای مکانی ۱۲ رو میگیره و بالعکس ، اینم بگم که بعد از عبور یک موقعیت مکانی این ۴ نفر از عملیات حذف و وارد فازِ پشتیبانی میشن و بلافاصله ۴ نفر دیگه جایگزین میشه ۷/ خرداد/۱۴۰۱ ساعت ۱۵ حمید با موتورش زد بیرون با حالتی عصبی و نگران حسابی واسه خودش تو خیابون ویراژ میداد تا خودشو به اورژانس بیمارستان برسونه ، گزارش بچه های عملیات : « فعلا که کار نیست یه چایی میزنم بعد میام » خب این یعنی خبری نیست و فعلا شکار ننشسته تو دام... حمید موتورشو پارک کرد و همزمان به خواهر فرضیش زنگ زد حمید: کجایین من رسیدم ،مامان حالش چطوره؟ به محض ورود حمید به موقعیت اورژانس، ارتباط ما کامل قطع شد عباس ، عباس جان ... آقا اونجا چه خبره آقا سید اومد رو خط آقا سید: حاجی _ منظورش من بودم نه حاجی خودمون_ تیم عباس رو هماهنگ میکنم برن داخل اورژانس خودمم نمیدونم چی شد _: دست بجمبون آقا سید داش فؤاد! عباسم متاسفانه خبری از حمید نیست... : چی میگی عباس! گروه مراقب غیر مستقیم واسه خواهر و مادر حمید بفرستین ممکنه در خطر باشن عباس: رو چشم داداش دلم میخواست کرمان بودم و تو اورژانس چرا خبری از حمید نیست؟ کجا غیبش زد؟ باید حاجی رو در جریان میگذاشتم چون احتمال لو رفتن کل عملیات رو میدادم دم حاجی گرم! فقط آروم گفت: یا جد سادات حمید رو سپردم بشما : حاجی ممکنه کل عملیات لو رفته باشه خط حاجی رفت رو آیفون « حاجی دستور چیه؟» سریع گفتم: حاجی اگه کل عملیات رو ، لو رفته بگیریم اول حفظ جون بچه ها مهم تره به بچه‌های زاهدان خبر بدین تا تیم "مراقبت" واسه خانم سهیلا بفرستن عباس اومد رو خطم : داش فؤاد فیلم دوربین مداربسته اورژانس رو فرستادم چک کن چیز مشکوکی بهش برنخوردیم باز بینی دوم دوربین مداربسته اورژانس حمید وارد میشه، از تریاژ میگذره که یک نفر تو صف چند نفری پرداخت صندوق شروع به هوار زدن می‌کنه و همزمان ۲ نفر از روی صندلی لابی بلند میشن و هر ۳ ماسک زده و کلاه گذاشته شده و اینا جنجال اصلی رو بپا میکنن و حراست میاد وسط و میشه شلوغ بازار و تا اینجا حمید رو داریم که به محض دیدن شلوغی و داد و هوار بسمت چپ اورژانس حرکت می‌کنه و دقیقا در کسری از ثانیه جمعیت بسمت حمید هدایت میشه و تو دوربین خبری از حضور حمید نیست... حاجی دستور داد دوربین های بیرون اورژانس سریعا چک بشه تا مشخص بشه این ۳ نفر از کی وارد بیمارستان شدن اون ۲ نفر که لابی نشسته بودن با موتور پلاک مخدوش اومده بودن و فرد تو صف با اتوبوس زمانش هم چند دقیقه قبل از ورود حمید بود و این یعنی اینا آماده بودن و از جایی خط گرفته بودن عملا نمیشد سریعا پیگیر شد نیاز به زمان بیشتری داشتیم اما جون حمید برامون اولویت داشت و نگران بودم که الان کجاست ؟ نمی‌خواستم فکر کنم که ممکنه شهید شده باشه و .... ادامه دارد.... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
به نَشتی اطلاعاتی فکر میکردم که از بخش ضد نفوذ تماس داشتم طبیعی بود بنده به اسم سازمانی سرپرست تیم بودم و الان به هر دلیلی شاه مهره رو از دست داده بودیم ۷/خرداد/۱۴۰۱ ساعت ۱۷/۲۳ سرپرست ضد نفوذ: چه توضیحی داری؟ : بنده چندین بار عملیات رو چک کردم و بچه های تیم رو از فیلتر گذروندم جناب سرهنگ "حمید" یکی از زبده ترین نیروهای آموزش دیده با رتبه بالاست ( اصلا نمیتونستم بگم "بود " ) یه حرفه ای و متخصصِ *فعالیت سلولی * به اطلاع بنده رسوندن که تیم فاقد هر گونه سرخط های هست بر اساس تایید سازمان ، حلقه های سپر اطلاعاتی سپر نفوذ ضربه امنیتی رو چیدم و تا لحظه ی آغاز عملیات گمون نمیرفت "هویت حمید " توسط افسران پیاده شده باشه هر چند ۳ باگ موجود بود اما تلاش بنده و تیمم در جهت کور کردن همون ۳ باگ بود که با موفقیت انجام شد همون لحظه حاجی اومد رو خط : فؤاد بیا اتاقم حمید پیدا شد بدون فوت وقت بسمت اتاق حاجی رفتم حمید رو در توالت پرسنل بیمارستان بیهوش پیدا کرده بودند ظاهراً یکی از پزشکان بعد از ورود متوجه شخصی در توالت آخر میشه که با کمک خدمه اونجا حمید رو بیرون میارن هیچ کدوم دوربین های مداربسته اورژانس صحنه خارج شدن حمید از موقعیت رو ثبت نکرده بود فایل رسیده از دوربین ها نشون میداد برای چند ثانیه تصویر ۱ ساعت قبل همون بخش رو پخش کرده و خرابکاری عمدی صورت گرفته در صورت هک دوربین ها باید سهیل نتیجه نهایی رو میداد و در صورت حضور عامل جاسوسی یا خودفروخته اورژانس باز باید مورد بررسی دقیق قرار می‌گرفت الحمدلله که "حمید" زنده است و منو از عذاب وجدان رها کرد گزینه های محتمل رو مطرح کردم ۱_ حمید لو رفته ۲_ باید حذف بشه ۳_ فقط در حد یک گوشمالی اولیه بوده تا بفهمه کار کشکی نیس ۴_ با حمید ادامه بدیم یا نه تو حوزه ی کاری ما درصورتیکه ساعتها توضیح بدی باز یک سوال ازت میپرسن "چه توضیحی داری" و این جمله پدرتو درمیاره که چیو توضیح ندادم یا چی مونده که بگم ... منتظر شنیدن همین جمله از حاجی بودم حاجی: فؤاد چه توضیحی داری؟ کاش میتونستم کنترل اعصابمو میزدم رو خاموش با کله میرفتم تو دیوار اما خب همه اینا فقط در حد حرف های پسِ ذهنِ خودمه و هیچ وقت اجرایی نخواهد شد.......................... : حاجی! توضیحی ندارم همه مسولیت ها و خطاها رو گردن می‌گیرم فقط منتظرم که ارتباط مون با حمید مجدد برقرار بشه نکته های زیادی دستمون میاد الحمدلله حمید آسیب جدی ندیده بود و با یه سرم و پانسمان سمت گیجگاهی چپش روانه خونه شد چت در محیط امن با حمید داداش هیچی نگفتن حتی یک کلمه منو بسمت سرویس بهداشتی کشوندن با یه اسلحه رو کمرم از قبل هم کلید داشتن ، در توالت رو باز کردن و با سرعت سرمو به کاشی کوبوندن و هیچی نفهمیدم مدتها بود که با لات ها و ارازل اوباش کار میکرد بی آنکه اونا بفهمن با کیا همکاری میکنن. به قولی پروژه ای کار میگرفتن و پولم نقد دریافت میکردن ادامه دارد.... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
لینک کانال تلگرامی 👇👇 https://t.me/FoadNasery
این سه نفرم ردشو زدن بچه های کرمان از همین قماش بودن تصمیم سختی بود اگر حمید لو رفته بود نمیشد کار رو ادامه داد اگر در حد یه گوشمالی بابت تمردش بود که هیچ میشد امیدوار به ادامه پروژه بود حاجی تصمیم نهایی رو بر عهده من گذاشته بود تو برزخ گیر کردم احتمال مهندسی معکوس رو میدادم صدای پنکه سقفی تو گوشم ممتد پخش میشد آهنگ همیشگی پس زمینه فکرم بزارین اینطور بگم :( کل تمرکزم ریسک بزرگ بود) آب و آتش ، زدن به سیم آخر وقت زیادی نداشتم ۴ بامداد بود و اول وقت باید خدمت حاجی می‌رسیدم و گزارش کامل میدادم و در نهایت چه تصمیمی گرفتم حیاط نقلی زیر قدم های من ناله میزد شکایت میکرد حوصله در و دیوار هم نداشتم پنکه سقفی رو خاموش کردم زدم بیرون خدایا! خودت می‌دونی این بچه ها چقد مخلصن و باکی از شهادت ندارن ، از دل منم خبر داری نباید از دستشون بدم اینا بندگان مخلصِ گمنام تو اند از مظلومیتشون ، اخلاص شون، عبادت شون، حیاشون ... از هر چیشون بگم واقعا درجه یک و پیدا نشدنی ان خدایا! منو شرمنده ی خلق الله نکن ، منه رو سیاه و دست خالی یا امام زمان! آقای دو عالم اینا بچه های خودتن ،نکنه دستمونو رها کنی نجوا کنان و چشم تر به مسجد رسیدم برای نماز صبح در حال آماده شدن بودند جاتون خالی دوپینگ کردیم بسمت حاجی راه افتادیم الهی آمنت بالله و توکلت الی الله : حاجی! تصمیمم همون آب و آتیشه با یه لجبازی بچه گانه ی حمید ، داستانو چیدم خدا کنه توی تورمون گیر کنن حاجی با چائیش هیچی نمی‌خورد طوری بامزه چای میخورد که هوس میکردی یه پارچ ازش بخوری چند روز گذشت هیچ خبری از بروبچ های نبود حمید هم زندگی عادیشو میکرد آخرش مهره سوخته بود اما واسه گفتن این جمله خیلی زود بود ادامه پروژه منوط به ارتباط با حمید یا خانم سهیلا بود فی الحال تو این پروژه "باد"می‌وزید. + یک نکته خارج از موضوع خدمتتون عرض کنم ؛ ارائه این ماجرای واقعی جاسوس کرمانی بخش کوچکی از کار فشرده و سنگین‌ بچه های گمنام و زحمت کش هست و یه چیزی شاید حدود ۱۰ پرونده همزمان مورد بررسی و تحلیل اولیه قرار میگیره که هر کدوم در سطح خودش جایگاه ویژه ای داره اینکه راوی فردی با نام سازمانی داره یک از ده پروژه نفوذ و ... رو تعریف می‌کنه همزمان روی چند شکار مسلطه...فقط گفتیم در جریان باشید * خانم سهیلا هم کارشو تو فضای مجازی ادامه میداد انصافاً کارِ حوصله سربَری بود و به این نتیجه رسیده بودیم هرگز دیدار حضوری اتفاق نمیوفته چون طرفش جرات اومدن به ایران رو نداشت و سهیلا هم تاکید کرده بود حتی نمیتونه از شهر خارج بشه و کارشون رسیده بود سر اعتقادات... مثل ؛ « چقدر به حجاب اعتقاد داری؟» « اگه من یه روز بهت بگم روسری ات رو برداری تو چکار میکنی؟» « نمیخوای آزاد باشی» + بشدت بوی فتنه و نفوذ می اومد گزارش سهیل از واحد ۸۲۰۰ مبتنی بر بود بنظر میرسید ۸۲۰۰ تصمیم داره تمام‌قد بیاد میدون *وقتش بود گزارش های مکرر و پراکنده واحد سری سایبری رو کنار هم بچینم فیش برداری ۱_ افزایش اکانت های فیک بخصوص در ۲_ سرمایه گذاری و ام_آی_۶ و آمریکا بجای پایتخت در مناطق شهرستانی و بطور پراکنده و دور از مرکز ۳_ رشد قارچ گونه کانال هایی با موضوعات عموما ساختگی با هدف تضعیف اعتقادات شیعه ۴_ ..... ادامه دارد....... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
۲۳/ آبان/۱۴۰۱ محل بازجویی خودش هم فهمیده بود قربانی رژیم غاصب صهیونیستی شده اما پشیمونی سودی نداشت ، واحد ضد اطلاعات پاکسازی هایی رو بطور جدی از سال ۸۸ (۲۰۰۹) شروع کرده بود کار بسیار ظریف و کاملا حساس ، و پر چالش درزهای اطلاعاتی ، نشتی های عمدی و غیر عمد ، همه و همه دست به دست هم داده بودن تا کار رو لبه تیغ پیش بره این پرونده هم فقط و فقط بدلیل خودفروختگی ، و ناآگاهی در حال طبقه بندی بود و جای تأسف داره که بگم در رده ی "ایرانی های عادی" طبقه‌بندی میشد حالا معنی این طبقه یعنی چی؟ *یعنی سرویس اطلاعاتی که عامدانه مهره معیوب انتخاب می‌کنه تا هیچ مسولیتی در قبال جواسیس نداشته باشه اینها بعد از دستگیری و محکوم شدن حتی یک بار هم خبری ازشون نمیگیرن* مثل اینکه یه کلاس پنجمی رو ببری مقطع دکتری بگی بشین آزمون بده ، اصلا نترس تو میتونی از عهده اش بربیای ما کمکت میکنیم ،هیچ‌ اتفاقی قرار نیست بیوفته ... تو فقط بنویس ما بهت نمره میدیم حتی نمی‌خواستم قیافه شو ببینم ، ابروها افتاده صورت عرق کرده ، سر پایین .. تو حالت رقت انگیزی بود ..چی بگم دیگه تا حالا شده روبرو جاسوس بشینی هم دلت واسش بسوزه هم دلت بخواد گردنشو خرد کنی! بهش گفتم: تو هر چی بگی یه نسخه اش روبروی منه ، از قبل خوندمش ، چیزایی اینجاست که خودتم یادت رفته اما اینجا نوشته شده ، نامه عملته گفت: تو رو به هر چی می‌پرستی بگو چکار کنم؟ جاسوس های عادی و غیر حرفه ای تا دلتون بخواد قسم و آیه میدن چیزی واسه گفتن ندارن گفتم: تو هر کار ماشاالله از دستت برمیومد کردی ، هر چی خواستن : بخدا دستم بسته بود میدونستم "راه برگشت ندارم" میکشتنم بهم بگو ، جان عزیزت حکمم چیه؟ : حکمت دست من نیست دهنش خشک شده بود صدای خشکی زبونش رو میشد شنید دلم میخواست تو این جلسه تمومش کنم اما بازجویی نهایی و جمع بندی فردا بود پرونده زیاد بود از فریب خوردگانی که با تزریق اعتماد به نفس های کاذب سرویس های اطلاعاتی بیگانه واسشون تور پهن کرده بودند کاش می‌فهمیدند به اندازه مدفوع شون واسشون ارزش قائل نیستن ________________________ سهیلا در یک روند آروم به جلو حرکت میکرد ، با اون شخص یه دعوای سوری کرد و مثلا تو قهر بود پلن این بود که ببینیم آیا سهیلا رو وارد فاز دوم میکنن یا نه و چقدر بهش اعتماد کردن.. بلاکش کرد اگر طرف سعی میکرد ارتباط مجدد بگیره با یه شماره دیگه یا با یه شخصیت جدید ... فاز دوم عملیاتی میشد ___________________________ امروز آموزش حمید نحوه ساخت "بمب دست ساز" بود این آموزش ها خط قرمز همه ی سازمان های اطلاعاتی ست کشوندن مردم عادی به خیابون با چند لیدر نیمچه آموزش دیده بهمراه بمب دستی و بحران سازی های از پیش تعیین شده و در نهایت تمامی این لیدرها "حکم یک بار مصرف " رو دارن توسط سرویس های مذکور رها میشن و بقولی پشتشونو خالی میکنن ، و این بخت برگشته ها آخرش به خودمون "پناه میارن" نمیشد تخمین زد در حال آموزش دادن چند نفره؟ آیا کار بصورت شبکه ای مدیریت میشه ؟ یا تک تک؟ بالاخره اینا یه جایی باید بهم وصل بشن؟ تو حوزه حفظ امنیت یک نفر هم آموزش ببینه ، نتایج فاجعه آوری در پی داره حمید با موفقیت نسبی در حد یه فرد معمولی آموزش هاش رو پشت سر هم پاس میکرد و دیگه ماه داغ و آتیشی مرداد داشت جاشو به شهریور میداد سهیلا هم چند فاز رو پشت سر هم پاس کرده بود و مثلا مخش شستشو شده بود ادامه دارد...... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851