واقعا خسته شدم؛
دو هفته ست که بیکار نشستم خونه جز تو گوشی بودن، کتاب خوندن، فیلم دیدن، ورزش کردن، و خوابیدن تا ساعت 11 ظهر کاری نکردم.
کلا تو خونم، فقط دو بار رفتم بیرون اونم همش تو ماشین بودم.
واقعا موندم تابستونو چطور میخوام بگذرونم، البته الان جنگه...
باز حداقل تابستون باشگاه دارم، کلاس زبان دارم،
واقعا متعجبم
چرا؟
چون دلم برای مدرسه تنگ شده، درسته با اینکه هزار نفر بچه ها رومخم بودن، دوستی نداشتم، بعضیا اعصابمو خورد میکردن، معلما رو مخ بودن، باید واشه امتحان خودمو نابود میکردم و...
ولی حداقل پنج ساعت خونه نبودم
واقعا از تو خونه بودن بدم میاد
یه چیز دیگه ای که خیلی خیلی ناراحتم میکنه، داشتن یه دوست صمیمیه...
واقعا دارم نابود میشم، نابود میشم وقتی ادیت های دوستی رو میبینم، وقتی بچه ها از دوستاشون حرف میزنن...
مثلا اگه یه دوست داشتم، و میتونستم برم خونش یا اون بیاد خونمون...
چه خوب میشد...
واقعا اگر داشتم زندگیم
✨🌸🍬🩰🎠🎊💖🛐
خدایا بهم دوست بده..
چرا توی شمال زندگی نمیکنم؟ من واقعا از لحاظ روحی باید تو جنگل باشم، برم ماجراجویی کنم، با موجودای خیالی ذهنم وقت بگذرونم
جنگل میخام✊✋
وای خدایا.
الان فهمیدم پدر و عمویِ یکی از همکلاسیام شهید شدن😭😭💔
واقعا خیلی ناراحت شدم، خیلی..
خواهش میکنم نفری سه تا الهی به رقیه برای اروم شدن دل همکلاسیم و فاتحه برای پدر و عموش بخونید🥲
هدایت شده از ‹عـطرنـعنـــٰـــاع› rest .
بفهمید هرکسی بدنش تو هرشرایطی که هست خودش میدونه.
میبینه که لاغره ، داره میمیره
میبینه که چاقه ، داره میترکه
میبینه همچی رو
نیازی به گفتن تو نداره!!!