eitaa logo
مخفیگاه جنگلی`
152 دنبال‌کننده
488 عکس
157 ویدیو
0 فایل
✮⋆˚₊ . ⋆ یا علی ! B.U.L 1404/3/31 یه گوشه دنج برای فرار از هیاهوی ِ دنیا ، یه نفس ِ عمیق بکش ؛ به دنیای من خوش اومدی ! 🌱 ناشناس : https://daigo.ir/secret/51430694703 کانالِ ناشناس : @nashenas_HL
مشاهده در ایتا
دانلود
مخفیگاه جنگلی`
کولم رو بستم :) اول قرار بود یه کوله مشکی ساده ببرم که وسیله هامو چیدم فهمیدم کوچیکه . بعد تو این چ
روز اول ، جمعه ۱۰ مرداد : ساعتایِ ۸ و ۹ بیدار شدم و رفتم حموم . بعدم دیگه درگیر وسیله جمع کردن و اینا شدم . ناهارمون رو خوردیم و راه افتادیم . مامانبزرگم خونمون بود ، وقتی داشتیم میرفتیم هممون رو بغل کرد و بغضش گرفته بود .. بعدم دیگه راه افتادیم ، از کرمانشاه تا مرز مهران ۵ ، ۶ ساعت راهه . شاید بگید که خب شما مگه کرمانشاه نیستین ؟ پس چرا از خسروی نرفتین ؟ خب من و بابام پارسال از خسروی رفتیم ، اما واقعا نسبت به مهران ۱۰ لول پایین تر بود . خلاصه که دیگه تو ماشین بودیم ، چون تقریبا زود راه افتاده بودیم فقط یکی دوتا موکب تو راه بود . بعدم ساعت ۸ شب رسیدیم و دیگه خواستیم دنبال پارکینگ بگردیم . ماشینمون رو توی پارکینگ حضرت ابولفضل (ع) پارک کردیم . بعدم رفتیم سمت خیابون تا اتوبوس بگیریم تا مرز . اتوبوس گرفتیم و جامون بشدت بدد بود ، جلویِ من و مامانم دو تا آقا بودن و اصلا راحت نبودیم . خلاصه دیگه رسیدیم به مرز ، موکبا تازه داشتن وسیله هاشونو میاوردن و به جز آب ، چیز دیگه ای پیدا نمی شد . ماهم مثل گرسنه ها در به در غذا بودیم 😂 دیگه وضو گرفتیم و نماز خوندیم ، بعدم از گیت ایران رد شدیم ، اونجا یکم نشستیم تا بابام برادرم رهام رو ببره سرویس . اونجا هم یه خانواده کنارمون بودن ، یه خانومی ازشون اومد پیشمون و گفت غذا خوردین ؟ ماهم گفتیم نه 😂 بعدم بهمون پوره سیب زمینی و نون دادن .. واقعا دستشون درد نکنه 😂اون غذا به اندازه ی پیتزا بهم مزه داد . بعدم گیت عراق رو رد کردیم و وارد خاکِ عراق شدیم :)
هدایت شده از پیچک🍃.°•
برای صدا سیما بابت اینهمه استفاده از هوش مصنوعی متاسفم 🙏🏼 .
عاشقِ تزئین کردن اینجوریِ وسایلمم😭
خوشحالم پیدات کردم سیسی🫂🎀:
مخفیگاه جنگلی`
خوشحالم پیدات کردم سیسی🫂🎀:
واییی این واقعا منم، به قدری ذوق میکننم 😭
از یا علی زبان و دهان خسته کِی شود ؟ اصلا زبان برایِ همین در دهان ماست :)
جمعه مسابقه داریم توی اسلام آباد (یکی از شهرستان های کرمانشاه ) میشه نفری دو تا صلوات بفرستین که ایشالا خوب بازی کنم 😭✨ ***استرسسسس
مخفیگاه جنگلی`
بچه ها ما خیلی وقته وارد عراق شدیم، سیمکارت خریدیم بعد اتوبوس پیدا کردیم برای نجف، الانم داره راه می
روز دوم ، شنبه ۱۱ مرداد : وقتی وارد عراق شدیم ، یه حس خوبی اومده بود سراغم ، اینکه بلاخره شد ، بلاخره اومدم :) اصلا یهو فضا عوض شد، موکبا زیاد شدن . رفتیم تا سیمکارت عراقی بگیریم ، سیمکارت آسیاسل گرفتیم ، با سه گیگ اینترنت شد ۵ دینار . بعدم یه سری ماشین دیدیم به دستور یکی از کسایی که تو عراق خیلی بزرگه (اسمشو درست نمیدونم ولی یچیزی تو این مایه ها بود: مُغتَدا صَدر ) به صورت رایگان زوار رو به نجف می بردن، و خیلی زود هم پر شدن و دیگه به ما نرسید . بعدم تا گاراژ ماشینا یه ۱۰,۱۵ دقیقه راه بود . رسیدیم به اونجا و یه اتوبوس پیدا کردیم، نفری ۱۰ دینار . خلاصه سوار شدیم و یه بیست دقیقه بعد راه افتاد . منم واقعا خسته بودم ، سرما هم خورده بودم، حالمم واقعا بد بود، گوش درد، گلو درد، آبریزش بینی، سردرد و.. 😭😂 دیگه سعی کردم بخوابم، و واقعا خواببدن توی اتوبوس خیلیی سخته 😭 دیگه چرت چرت میخوابیدم . ـــــــــــــــ ساعت ۶ صبح رسیدیم نجف ، راننده اتوبوسه خیلی دورتر از حرم پیادمون کرد، بعضی راننده ها تا جایی که بتونن نزدیک میرن. بعدم دیگه راه افتادیم سمت حرم. ساعت ۷ وایسادیم یه موکب ایرانی تا صبحونه بخوریم ، من و مامانم رفتیم بخش خانوما و نشستیم و خوردیم. نون لواش و حلوا ارده بود. بعدم من که تمام استخونام تو اتوبوس خورد شده بود محتاجِ یه لحظه دراز کشیدن بودم 😂یه چند دقیقه ای وایسادیم و بعد رفتیم پیش بابام و داداشم. بعدم اونجا رفتم درمانگاهِ موکبه و دارو گرفتم و آمپول زدم . بعد راه افتادیم سمت حرم (ساعت هشت و نیم) دیگه ما ساعت ۱۰ حرم بودیم، و من اونجا گرمازده شدم (توضیحش دادم😂) بعدم رفتیم من فقط خوابیدم چون حالم بشدتتت بد بود. بعدم که بیدار شدم نماز خوندم و غذا خوردم بعدم رفتم که ضریحو زیارت کنم:))) این اولین بار من بود:) چهارمین سفر اربعین ولی اولین بار بود که زود میرفتیم و ضریح رو نبسته بودن:) ساعت ۲ ظهر بود که تو صف بودم و اینا، حسِ وصف نشدنی ای داشتم 😭✨ تو صف که بودیم اونایی رو میدیدم که از پیش ضریح برمیگشتن و صورتِ همشون خیسِ گریه بود:) بعد با خودم میگفتم یعنی منم برگردم حالم اینه؟:))) بعدم جلو و جلوتر میرفتم، تا اینکه ضریح رو از دور دیدم:)) از همونجا اشکام سرازیر شدن ، غیر قابل کنترل بودن.. دیگه صف تو صف بودم تا دستم به ضریح بابا برسه.. اونجا تو دلم همه ی درد و دلامو، خواسته هامو، همه چیزمو به بابا گفتم :) لحظات طلاییِ عمرم!!(: دیگه به ضریح رسیدم، دستمو رویِ انگورایِ خوشگلِ ضریح کشیدم، در نزدیک ترین فاصله با باباعلیم حرف زدم، به خواطر ازدحام خادما نمیزاشتن زیاد بمونیم و سریع به بیرون هدایت مون میکردن... اومدم بیرون، و من بودم و اشکایی که صورتم رو کامل خیس کرده بودن:) 💔 نمیخواستم اینقدر زود تموم شه، ولی شد... دیگه برگشتم پیش مامانم، سعی میکردم که گریه نکنم اما بازم اشکام سرازیر شدن...
دیگه تا اذان مغرب ما حرم بودیم، تا اونجایی که فرصت داشتم کلِ حرمو گشتم. بعدم نمازو خوندیم و رفتیم، لحظه ی خداحافظی سخت ترین لحظه بود:) بعدم رفتیم و پیاده روی رو از مسیر وادی السلام شروع کردیم. راه میرفتیم و من قبرایی رو میدیدم که تو وادی السلام بودن، خوشبخت شده بودن:)✨ بعدم رسیدیم. به مسیر بین کوچه ها، راه میرفتیم، دختر و پسر کوچولو هایِ عراقی رو میدیدیم که با عشق خدمت میکردن، اون شب نتونستیم زیاد زاه بریم و به عمود ۱ نرسیدیم، یه جایی وایسادیم برای خواب تا اذان صبح.
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو بابا علیِ منی مولاااا : ) 🤍