هدایت شده از پیچک🍃.°•
برای صدا سیما بابت اینهمه استفاده از هوش مصنوعی متاسفم 🙏🏼 .
هدایت شده از -کتابفروشیِخانماندرسون-
عاشقِ تزئین کردن اینجوریِ وسایلمم😭
مخفیگاه جنگلی`
خوشحالم پیدات کردم سیسی🫂🎀:
واییی این واقعا منم،
به قدری ذوق میکننم 😭
مخفیگاه جنگلی`
خیلییی قشنگه 😭 صوتشوو میخواهممممم.
لطفی - بگردمبگردمUntitled 17 (4).mp3
زمان:
حجم:
7.9M
(پیداش کردمممم😭)
✧ بگردمبگردمدورتبگردم..❤️🔥 1:01
#احسانلطفی
- @Baba_Heydar
جمعه مسابقه داریم توی اسلام آباد (یکی از شهرستان های کرمانشاه )
میشه نفری دو تا صلوات بفرستین که ایشالا خوب بازی کنم 😭✨
***استرسسسس
مخفیگاه جنگلی`
بچه ها ما خیلی وقته وارد عراق شدیم، سیمکارت خریدیم بعد اتوبوس پیدا کردیم برای نجف، الانم داره راه می
روز دوم ، شنبه ۱۱ مرداد :
وقتی وارد عراق شدیم ، یه حس خوبی اومده بود سراغم ، اینکه بلاخره شد ، بلاخره اومدم :)
اصلا یهو فضا عوض شد، موکبا زیاد شدن .
رفتیم تا سیمکارت عراقی بگیریم ، سیمکارت آسیاسل گرفتیم ، با سه گیگ اینترنت شد ۵ دینار .
بعدم یه سری ماشین دیدیم به دستور یکی از کسایی که تو عراق خیلی بزرگه (اسمشو درست نمیدونم ولی یچیزی تو این مایه ها بود: مُغتَدا صَدر ) به صورت رایگان زوار رو به نجف می بردن، و خیلی زود هم پر شدن و دیگه به ما نرسید .
بعدم تا گاراژ ماشینا یه ۱۰,۱۵ دقیقه راه بود .
رسیدیم به اونجا و یه اتوبوس پیدا کردیم، نفری ۱۰ دینار .
خلاصه سوار شدیم و یه بیست دقیقه بعد راه افتاد .
منم واقعا خسته بودم ، سرما هم خورده بودم، حالمم واقعا بد بود، گوش درد، گلو درد، آبریزش بینی، سردرد و.. 😭😂
دیگه سعی کردم بخوابم، و واقعا خواببدن توی اتوبوس خیلیی سخته 😭
دیگه چرت چرت میخوابیدم .
ـــــــــــــــ
ساعت ۶ صبح رسیدیم نجف ، راننده اتوبوسه خیلی دورتر از حرم پیادمون کرد، بعضی راننده ها تا جایی که بتونن نزدیک میرن.
بعدم دیگه راه افتادیم سمت حرم.
ساعت ۷ وایسادیم یه موکب ایرانی تا صبحونه بخوریم ، من و مامانم رفتیم بخش خانوما و نشستیم و خوردیم. نون لواش و حلوا ارده بود.
بعدم من که تمام استخونام تو اتوبوس خورد شده بود محتاجِ یه لحظه دراز کشیدن بودم 😂یه چند دقیقه ای وایسادیم و بعد رفتیم پیش بابام و داداشم.
بعدم اونجا رفتم درمانگاهِ موکبه و دارو گرفتم و آمپول زدم .
بعد راه افتادیم سمت حرم (ساعت هشت و نیم)
دیگه ما ساعت ۱۰ حرم بودیم، و من اونجا گرمازده شدم (توضیحش دادم😂)
بعدم رفتیم من فقط خوابیدم چون حالم بشدتتت بد بود.
بعدم که بیدار شدم نماز خوندم و غذا خوردم بعدم رفتم که ضریحو زیارت کنم:)))
این اولین بار من بود:) چهارمین سفر اربعین ولی اولین بار بود که زود میرفتیم و ضریح رو نبسته بودن:)
ساعت ۲ ظهر بود که تو صف بودم و اینا، حسِ وصف نشدنی ای داشتم 😭✨
تو صف که بودیم اونایی رو میدیدم که از پیش ضریح برمیگشتن و صورتِ همشون خیسِ گریه بود:)
بعد با خودم میگفتم یعنی منم برگردم حالم اینه؟:)))
بعدم جلو و جلوتر میرفتم، تا اینکه ضریح رو از دور دیدم:))
از همونجا اشکام سرازیر شدن ، غیر قابل کنترل بودن..
دیگه صف تو صف بودم تا دستم به ضریح بابا برسه..
اونجا تو دلم همه ی درد و دلامو، خواسته هامو، همه چیزمو به بابا گفتم :)
لحظات طلاییِ عمرم!!(:
دیگه به ضریح رسیدم، دستمو رویِ انگورایِ خوشگلِ ضریح کشیدم، در نزدیک ترین فاصله با باباعلیم حرف زدم، به خواطر ازدحام خادما نمیزاشتن زیاد بمونیم و سریع به بیرون هدایت مون میکردن...
اومدم بیرون، و من بودم و اشکایی که صورتم رو کامل خیس کرده بودن:) 💔
نمیخواستم اینقدر زود تموم شه، ولی شد...
دیگه برگشتم پیش مامانم، سعی میکردم که گریه نکنم اما بازم اشکام سرازیر شدن...
#اربعین۴
دیگه تا اذان مغرب ما حرم بودیم، تا اونجایی که فرصت داشتم کلِ حرمو گشتم.
بعدم نمازو خوندیم و رفتیم، لحظه ی خداحافظی سخت ترین لحظه بود:)
بعدم رفتیم و پیاده روی رو از مسیر وادی السلام شروع کردیم.
راه میرفتیم و من قبرایی رو میدیدم که تو وادی السلام بودن، خوشبخت شده بودن:)✨
بعدم رسیدیم. به مسیر بین کوچه ها، راه میرفتیم، دختر و پسر کوچولو هایِ عراقی رو میدیدیم که با عشق خدمت میکردن،
اون شب نتونستیم زیاد زاه بریم و به عمود ۱ نرسیدیم، یه جایی وایسادیم برای خواب تا اذان صبح.
#اربعین۴