🌹بســم الله الـرحمن الرحـیم🌹
اینجانب محموددر سال 1340 هـ .ش در مشهد در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) متولد شدم. پدرم که از کسبة متعهد بودکه در دوران ستمشاهی، با علما و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت الله خامنهای (مدظلهالعالی) و شهیدان هاشمینژاد و کامیاب ارتباط داشت؛ وی که برای تربیت حقیراهمیت زیادی قایل بود، مرا همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه، با مکتب اهل بیت و تعالیم انسانساز اسلام آشناشدم.😊😊😊
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
باپیروزی انقلاب اسلامی، جزو اولین عناصریبودم که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد پیوستم. پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش نظامی برادران سپاه و بسیج پرداختم. پس از آن، به منظور حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی، طی مأموریتی شش ماهه به تهران عزیمت کردم. با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهههای جنوب اعزام شد و لیکن مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت، برای آمادهسازی و آموزش نیروها به مشهد فراخوانده شدم.🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹🌹🌹🌹🌹
از آنجا که آرزوی قلبی پدرم به هنگام تولد این بود کهدر سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام باشم،حقیر با علاقة قلبی و تشویق پدر، وارد حوزه علمیه شدم و همزمان، تحصیلات دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه دادم.
🌹🌹🌹🌹
با اوجگیری انقلاب، با شرکت در محافل درس مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبی (علیهماالسلام) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز مشهد بود از هدایتها و تعالیم حضرت آیت الله خامنهای (مدظلهالعالی) بهرههای فراوانی بردم وسعی کردم تعالیم را با خود به محیط دبیرستان و میان دانشآموزان منتقلکنم تا آنجا که در دبیرستان، به عنوان محور مبارزه شناخته شدم🙈. اینجانب با علاقه وافر، به پخش اعلامیههای حضرت امام پرداختمو فعالانه در راهپیماییها و درگیریهای زمان انقلاب، شرکت کردم.
🌹🌹🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹🌹🌹🌹
به دنبال عملیات سرنوشت ساز نیروهای سپاه در محورهای مختلف کردستان و همزمان با تشکیل تیپ ویژه شهدا که فرماندهی آن برعهده شهید ناصر کاظمی بود، من به عنوان فرمانده عملیات تیپ انتخاب شدم.
آزادسازی سد بوکان و جاده47 کیلومتری آن، آزادسازی جاده صائین دژ به تکاب، پاکسازی منطقه کیله و آشنوزنگ، آزادسازی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت، که به عنوان مرکزیت و نقطه ثقل ضد انقلاب به شمار میآمد و منجر به انهدام مرکز رادیویی آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه آلواتان و آزادسازی زندان دولهتو و هلاکت بیش از750 نفر از ضد انقلاب گردید، از جمله نبردهای تهاجمی بود که توسط حقیرو همرزمانم در تیپ ویژه شهدا طرحریزی و اجرا گردیدومنجربه ازدست دادن روحیه وتضعیف ضدانقلاب شد.
پس از شهادت سرداران رشید اسلام ناصر کاظمی، محمد گنجیزاده و محمد بروجردی، در خرداد1362 اینجانب رسماً به فرماندهی تیپ منصوب گردیدمکهدر سمت فرماندهی نیز با تلاشی همه جانبه، برای آموزش، سازماندهی و آمادهسازی نیروها از هیچ کوششی دریغ نکردم.
🌹🌹🌹🌹🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹🌹🌹🌹
بنا به صلاحدید فرماندهی محترم سپاه در تاریخ29/4/1362 تیپ ویژه شهدا مأموریت یافتم تا در عملیات برون مرزی والفجر2 که در منطقه حاج عمران انجام پذیرفت، شرکت کنم. در این عملیات، ارتفاعات2519 را با موفقیت به تصرف درآوردیم.
همزمان با عملیات والفجر4 مأموریت پاکسازی محور سردشت از لوث وجود ضد انقلاب (دموکراتها و منافقین) به تیپ ویژه شهدا واگذار شد. رزمندگان غیور و سلحشور تیپ، ضمن تسلط بر ارتفاعات مرزی کوه سیر، قوری، تالشور روستای اسلام آباد، مرکز رادیویی منافقین و مقر دموکراتها را تصرف کردند.
تیپ ویژه شهدا در سال63 در عملیات بدر همراه با سایر یگانهای سپاه با دشمن تا دندان مسلح جنگید و در تاریخ23/4/64 در عملیات قادر (همراه با یگانهایی از ارتش جمهوری اسلامی) در جبهه شمالی سیدکان عراق، باعث برهم زدن آرایش نظامی دشمن گردید. همچنین در منطقه عملیاتی والفجر9 که در منطقه چوراته عراق انجام گرفت در انهدام قوای دشمن و آزادسازی بخشی از خاک آنان، نقش مؤثری داشت.
🌹🌹🌹🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
درطول مدت خدمتمدرتیپویژهشهدا
یادگاریهایی جمع آوری کردم☺️🙈 من جمله:
اصابت گلوله به ناحیه شکم اسفند ماه ۱۳۶۱ پاکسازی روستای محمد شاه از توابع مهاباد
اصابت گلوله به ناحیه شانه چپ مرداد ماه ۱۳۶۳ پاکسازی منطقه عمومی دارلک از توابع مهاباد
اصابت ترکش به ناحیه دست راست وسر بهمن ماه ۱۳۶۳ منطقه عملیاتی بدر
اصابت ترکش به صورت اسفند ماه ۱۳۶۴ منطقه عملیاتی والفجر
اصابت ۱۲ ترکش نارنجک به ناحیه سر اردیبهشت ۱۳۶۵ منطقه عمومی حاج عمران عراق موسوم به تک حاج عمران
🌹🌹🌹🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
شهادت
سرانجام پس ازمدتهاانتظاردر تاریخ
یازدهم شهریورماه1365 روحم در عملیات کربلای2 بر بلندای قله 2519 حاج عمران به پرواز درآمدوبه آرزوی قلبی ام دست یافتم وبه جمع یاران شهیدم پیوستم😍✋
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹🌹🌹🌹
محمودهمواره سعی میکرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود، نیروهای ارتش نیز این را خوب میدانستند. این خصال و روحیات فرماندهی محمود، تیپ ویژه شهدا را به آنجایی رساند که مقام معظم رهبری درباره این یگان و شهید کاوه میفرمایند :
«تیپ ویژه شهدا که فرماندهیاش را ایشان برعهده داشتند، یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب میشد؛ او در عملیات گوناگون شرکت داشت و کارآزمودهی میدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشگر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان اما برجسته بود.
این جوان (شهید کاوه) جزو عناصر کم نظیری بود که او را درصدد خودسازی یافتم، حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی».
🌹🌹🌹🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
🌷برگی از خاطرات سردار شهید محمود کاوه🌷
کومله و دموکرات پدر مردم را در آورده بودند.جنایت هایی می کردند که نظیرش کمتر پیدا می شد.توی چشم ما کردها ، مثل کوه شده بودند.
وصفش را زیاد می شنیدم ؛ می شنیدم پدر ضد انقلاب را در آورده ، می شنیدم توی چشم شان مثل کوه شده ؛ شهر ما ، بانه را هم او از چنگ آنها در آورده بود.
برای سرش جایزه گذاشته بودند، هر روز هم قیمتش رامی بردند بالاتر ؛ ولی مگر کسی جرات داشت به اش نزدیک شود؟
توی یکی از عملیات ها ، خودم بیسیم ضد انقلاب را شنود می کردم.از همان اول کار ، کم آوردند.با فرمانده ی بالاترشان تماس گرفتند.گفتند:"اوضاع قمر در عقربه ؛ چی کار کنیم ؟"
طرف پرسید:"کاوه هم همراهشونه؟"
گفتند :"بله."
گفت :"پس بکشین عقب!"
📚کتاب ساکنان ملک اعظم 1
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
برگی از خاطرات سردار شهید #محمود _کاوه
📌یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر
می گفت: بمیر، می مردم.
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄