قهوه تلخ
همین روزا یا بالایی رو ریم میکنم یا پایینیارم برمیگردونم
بلاتکلیفی بد دردیست دوسِتان
قهوه تلخ
سه تا ممبر جدید خوش اومدین
همه ۱۷ تا ممبرای جدید خوش اومدین((:
خانوم کنجد شما دوباره خوش اومدین(:
قهوه تلخ
عه دوتا ممبر جدید خوش اومدین ۱۱۱>>>>>
۱۱۱ هم بودیم یه روزی
آخه کی جز رنتوس مودی، یهو ۱۲۷ تا ممبر رو میپرونه؟ واقعا کی؟
هدایت شده از گیلاس خانم🍒
1.. 2..3
صدا میاد؟
سلااام ایام به کامه؟ یه تقدیمی کوچیک اما خوشگل داریم
فقط لطفا توی گیلاس خانم باشید و این پیام رو بازنشر بدید داخل چنل هاتون:)
تا یه مدل اسکیت برد و استایل مخصوص خودتون. بهتون تعلق بگیره
ممنون از شرکت و صبر شما:)
لینک ها؟
تو جادم
بعد دو تا هودی رو هم پوشیدم
دو تا شلوار رو هم
پالتوی پشمی رو پاهام انداختم
دورمم پتو پیچیدم
شال و کلاهم گذاشتم
و همچنان دارم میلرزم
از مزایای مناطق کوهستانی✨️✨️
قهوه تلخ
تو جادم بعد دو تا هودی رو هم پوشیدم دو تا شلوار رو هم پالتوی پشمی رو پاهام انداختم دورمم پتو پیچیدم
ولی آسمون یجوری صافه و ستاره ها دیده میشن
انگار سطل رنگ سفید از دست خدا لیز خورده رو آسمون
مثل آسمون کویره
خیلی شرمندم که آیفون ندارم عکس بزارم براتون😔😂
هدایت شده از the loneliest
در گریههای کودکی چه عنصری وجود داشت که غم را کم میکرد و درد را کمی تسکین میداد؟ آیا آن عنصر در بزرگسالی از وجود انسان رخت میبندد که هربار اشک ریختن چیزی از حجم غم درونِ سینه نمیکاهد؟ یا که گریه کردن صرفا عملی است که در دوران کودکی کاربرد دارد و در سنین بالاتر، صرفا الگویی تکراریست که در مواقعی که زورمان به هیچچیز نمیرسد آن را تکرار میکنیم تا بلکه کمی از مهلکه بگریزیم؟ پاسخ در این میان گم شده است. غم های بزرگسالی با گریه از جایشان تکان نمیخورند؛ زندان های بزرگی هستند که میخواهیم با یک قاشق مرباخوری حفرهای بِکنیم و از آنها بگریزیم
قهوه تلخ
در گریههای کودکی چه عنصری وجود داشت که غم را کم میکرد و درد را کمی تسکین میداد؟ آیا آن عنصر در بز
امروز اونقدر اشک ریختم که احساس میکردم واقعا دیگه اشکی برام نمونده
ولی گریه کردن سر سوزنی کمک نیمکرد..
فقط بیشتر دلم میخواست زار بزنم.. فریاد بکشم.. و حد نداشت..
سری اخر چهل و پنج دقیقه بکوب گریه کردم ولی بازم خالی نشده بودم..
حتی اندازه یه قاشقمربا خوری(((: