eitaa logo
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
3.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 𝟑.𝟔𝐤⇢𝟑.𝟕𝐤 ┊كانال‌اطلا؏رسانی‌طرفدارانِ🤍 𒀭𝘼𝙡𝙞 𝘼𝙠𝙗𝙖𝙧 𝙂𝙝𝙚𝙡𝙞𝙘𝙝🌿 ⌗خوانندہ‌ی‌ارزشی!🕊️ ⌗شاعر،موزیسین‌ومداح‌اهل‌بیت!🌱 ⌗وفرزندشهیدسهراب‌قلیچ‌پور☁️• ⌗ کانال پاسخگویی‌به‌ناشناس↶ @alighelichpv ⌗ و خدماتمون↶ @GHELICH_IR_info
مشاهده در ایتا
دانلود
00:00 بِخوآنێدمَـــــرآ ٺااِسٺِجابټ‌ڪنمـ شُمـــآࢪا(:🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در اين دنێا 🌏 ݓک وتنھا ۺدم ݦن😔 گیاہی دࢪ دݪ ڝحرآ شڊݦ مں🌱 @GHELICH_IR
500تایی بشیم آقای قلیچ رو میزاریم 🌱☀️ زود باشید😉☺ 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【🍊🧡】 •|ݩــــامـ‌اَحمَد💫 •|ݩــــامـ‌جملہ‌انبیاسٺ🍁 •|چونڪہ‌صدآمد📙 •|نودهم‌ݐیش‌ماست✨ ~°~°~°~°~°~°~°~ 🍂 🌻 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•@ALIGHELICH_IR🍁✨
هدایت شده از یـٰارا '
نمیدونم‌چرایھ حسي بهم میگه 503 تامون ڪردین که لایو بذاریم بعد لف بدین:/🚶🏼‍♀
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
نمیدونم‌چرایھ حسي بهم میگه 503 تامون ڪردین که لایو بذاریم بعد لف بدین:/🚶🏼‍♀
😂😐 ولي خب عمل میڪنیم بہ حرفمون :)🌿 تا دقایقۍ دیگه لایو 98/8/10 رو مشاهده خواهید ڪرد:)✌️🏻🎤 🌱 @GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇱 🇮 🇻 🇪:) 🌿 🍩🎥 لایو روز 1398/8/10 قرار بود بیشتر از این حرفا باشه ولی چون میخواستیم با کیفیت به دستتون برسه، خلاصه‌ش ڪردیم:)🌿💛 ولی چوݩ میخوایم خوشحالتوݩ کنیم، 555 انتخاباتي میذاریم:)💙 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
🇱 🇮 🇻 🇪:) 🌿 #لایوتایم🍩🎥 لایو روز 1398/8/10 قرار بود بیشتر از این حرفا باشه ولی چون میخواستیم با کی
سࢪعٺ‌نت‌به‌شدت‌ضعیف‌بود من‌لایو‌کامل‌رو‌میخواستم‌بزارم‌اما چون‌حجمشون‌زیادبود‌وکیفیتش‌پایین گفتیم‌گزیده‌روبزاریم😁😅 خلاصہ‌ڪہ‌به‌همین‌قانع‌‌باشید😐 تازه‌خودشونم‌سیونکردن‌لایو‌روکه‌بتونیم‌ درست‌وحسابےش‌رو‌بزاریم آخرهمین‌فیلم‌هم‌میگن‌خبربددارم، لایوروسیونمے‌ڪنمـ😂😅
هدایت شده از یـٰارا '
سلام فک کنم تا ب حال سه بار گذاشتیمش:/ بازم میذاریم🤞🏻🌱
●° موافقیدهرچندوقٺ‌یڪبار یھ بزاریم ڪانآل؟؟ :)🍋 🎧 EitaaBot.ir/poll/btqg
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 24 پرهام دیگه حرفی نزد و من هم برای تماس گرفتن با آقای رحیمی،مسئول خرید مواد ا
25 خانم رفاهی دوباره لیوان رو به طرفش گرفت و خواست به زور بهش بده که رو بهش غریدم:"خب نمی‌خواد! بهش نده! ببرش بیمارستان تا فشارش رو بگیرن و از اونجا هم بره خونه و استراحت کنه تا بهتر بشه!..." نازی رو به خانم رفاهی حرف من رو تایید کرد و گفت:" آره اینجوری خیلی بهتره تا شما آماده بشین من هم براتون آژانس می‌گیرم...." - مگه ماشین ندارن؟! + نه، ما هر روز با سرویس میایم و کسی ماشین نمیاره. - لازم نیست ماشین بگیری، خودم می‌برمش. تو کمکش کن تا بشینه توی ماشین. آرام با بی‌حالی نالید:" لازم نیست..." خانم رفاهی با اخم بهش توپید:" چی چی رو لازم نیست؟! خیلی هم لازمه!!" برای برداشتن کتم به سمت اتاقم پا تند کردم و در همون حال به نازی گفتم که وسایل آرام رو هم توی ماشین بزاره چون دیگه به شرکت بر نمی‌گرده. ۝۝ گوشه‌ی اتاق و دست به سینه وایستاده بودم و حواسم به دکتر میانسالی بود که در سکوت مشغول گرفتن فشار آرام بود، که با تموم شدن کارش گوشی پزشکی رو از گوشش در آورد و رو به آرام گفت:" فشارت خیلی پایینه... گفتی تهوع هم داری؟" آرام جوابش رو داد:" آره،خیلی..." دکتر نگاهش رو از آرام گرفت و گفت:"اینا ممکنه علائم بارداری باشه." آرام که تا اونموقع با بی‌حالی روی صندلی نشسته بود با چشمای از حدقه بیرون زده به دکتر نگاه کرد و من که تا اونموقع با کلافگی اونا رو نگاه می‌کردم با صدای بلند زدم زیر خنده و صدای قهقهه‌ام فضای اتاق رو پر کرد، که دکتر نگاه خیره و متعجبش رو از من گرفت و مشغول نوشتن نسخه شد و در همون حال گفت:" یعنی انقدر بچه دوست داری؟؟.." با گیجی و متعجب نگاهش کردم و پرسیدم:"چی گفتین؟!" □ من فقط گفتم ممکنه خانومت باردار باشه و تو انقدر خوشحال شدی، گفتم یعنی تو انقدر بچه دوست داری؟؟ آرام زودتر از من و با عصبانیت جوابش رو داد:" این آقا با من هیچ نسبتی نداره و در ضمن من هنوز ازدواج نکردم!!!" دکتر خندید و گفت:" حالا چرا عصبی می‌شی؟... خب من فکر کردم شما با هم نامزدین." دکتر با همون لبخند روی لبش نسخه رو به سمت من گرفت و گفت:" انقدر نگران نباش این فقط یه مسمومیته که با یه سرم خوب می‌شه..." نسخه رو از دستش گرفتم و با جدیت گفتم:" من اصلا نگران نیستم." لبخند روی لب دکتر عمیق‌تر و پر معناتر شد و من برای گرفتن نسخه به دنبال آرام از اتاق خارج شدم و به سمت داروخونه پا تند کردم. یک ربع بود که پرستار برای آرام سرم وصل کرده بود و من برای اینکه از محیط شلوغ و پر رفت و آمد دور باشم توی ماشین منتظر نشسته بودم و حرف دکتر رو توی ذهنم مرور می‌کردم. اون چطور فکر کرده بود ممکنه که من و آرام با هم نامزد باشیم و پای بچه هم در میون باشه؟! ولی یه چیز برای خودم هم جالب بود، اینکه حرف دکتر بدجور به مزاجم خوش اومده بود و یه جورایی قلقلکم می‌داد!... با حرص و برای خلاصی از شر فکرای جورواجور دستم رو روی فرمون کوبیدم و از ماشین پیاده شدم و به سمت ساختمون درمانگاه قدم برداشتم... به پرستاری که برای آرام سرم وصل کرده بود و حالا با یه آمپول توی دستش به سمت اتاق اورژانس می‌رفت، نزدیک شدم و از اون که حالا متوجه‌ی من شده بود پرسیدم:" هنوز سرمشون تموم نشده؟" پرستاره لبخندی به روم زد و گفت:" نه، چرا نمی‌رین پیشش؟" - می‌تونم برم؟ □ آره ایشون توی اتاق تنها هستن. پرستاره با گفتن این حرف از من فاصله گرفت و با باز نگه داشتن در اتاق از من خواست وارد اتاق بشم و من با تعلل و دودلی به سمت اتاق قدم برداشتم و وارد اتاق کوچک اورژانس شدم... ✍🏻میم.الف
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴾﷽﴿ "لآ‌عِشــٓــق‌اِلآ‌حسیݩ" •⊰❤️🍓⊱• •|امامـ‌حُسیݩ‹؏› خودش‌خاصہ،اماـعشقش‌عامہ! •|دوسٺ‌داࢪم‌توهرلباسے‌ڪہ‌‌باشمـ، خدمٺگذاࢪ‌امام‌حُسیݩ‌‹؏›باشمـ♡ ~•~•~•~•~•~•~• •|Imam Hussein is special, but his love is public. ~•~•~•~•~•~•~• •|اَلإِمام‌ِالحُسِين‌مميز، لٰڪِݩ‌حُبہ‌عامـ. ~•~•~•~•~•~•~• •|بخشے‌ازسخنان دࢪبرنامہ 🖤🌱 ⋮❥|@GHELICH_IR •🌥✨•
19.6K
﴾●🌿-•°﴿ بندگان مرا آگاهـ ساز کہ من بسیار آمرزندهـ ومهربانم! :)) - حجر۴۹ 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
[…~•°🎼•°~…] بازم از اون عکسایي ڪه یه حاݪخوݕ دارن:))💛🌿 🎤 @GHELICH_IR
هدایت شده از یـٰارا '
سلام✋🏻 هنگ براچی ؟! خب خواننده پاݐ هستن ڪہ مذهبي هم میخونن✌️🏻 پاپ هم میخونن🎤 بخاطر صدای زیباشون مداحی هم چندتا (محدووود) کردن🖤🌿 چیز عجیبیہ ؟! من خودم یه فیلم از بہنام‌بانۍ دیدم ڪھ داشٺ سورۀحمد رو تقلید از عبدالباسط میخوند، خیلے خوبم داشت اجرا میڪرد🤞🏻😶 بازم انتخاب با خودتونہ :)🌱
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 25 خانم رفاهی دوباره لیوان رو به طرفش گرفت و خواست به زور بهش بده که رو بهش غر
26 به آرام که روی تخت دراز کشیده و چشماش رو بسته بود نگاه کردم و بدون گرفتن نگاهم از صورتش روی تنها صندلی و با فاصله از تخت نشستم که آرام چشماش رو باز کرد و با تعجب به من و پرستار که داشت مایع داخل آمپول رو توی سرمش خالی می‌کرد نگاه کرد. پرستار که دید آرام بهش خیره شده به روش لبخند زد و گفت:" فکر کردم خوابیدی..." آرام لبخند بی‌جونی زد و گفت:" میشه این سرم رو زیادتر کنین تا زودتر تموم شه حوصله‌ام سر رفت..." پرستار با همون لبخند جوابش رو داد:" نه عزیزم! نمی‌شه. اگه زیادتر بشه تاثیری نداره،...بعدشم من که باهات پارتی بازی کردم و اجازه دادم آقاتون بیاد پیشت، دیگه برای چی این همه عجله داری؟؟" آرام نگاه عصبی و کلافه‌اش رو بهش دوخت و من زودتر از اون و با لبخند بدجنسانه‌ای و با اشاره به آمپول گفتم:" این رو عضلانی تزریق می‌کردی بهتر نبود؟ فکر کنم اینجوری تاثیرش بیشتر باشه‌هااا..." آرام با چشمای گرد شده نگاهم کرد و پرستار هم که به نیت من پی نبرده بود به روم لبخند زد و درحالی به سمت در می‌رفت گفت:" نگران نباش بالاخره تاثیر خودش رو می‌ذاره." با رفتن پرستار و بسته شدن در پشت سرش، آرام نفسش رو حرصی بیرون داد و با همون حرص توی لحنش گفت:" من نمی‌دونم کی به پرسنل اینجا مدرک داده!... آخه ما کجامون به..." به او که حرفش رو نصفه رها کرده بود و به حرص خوردنش خندیدم و وسط خنده بریده بریده گفتم:" فکرش رو بکن! من...و من و تو با هم ازدواج کنیم!..." با عصبانیت نگاهم کرد و گفت:" حتی فکر کردن بهش هم..." با جد یت و اخم نگاهش کردم و با بالا انداختن یه تای ابروم گفتم:" فکر کردن بهش چی؟؟!" + خنده داره. - آره خنده داره. نگاهش رو از من گرفت و در سکوت به سقف خیره شد و من در حالی که به نیم رخش زل زده بودم دوباره به اون و بودن در کنارش فکر کردم. باز هم کلافه از فکرای بی‌سر و ته و ضد و نقیضم نفسم رو بیرون دادم و گفتم:" اینجوریـ ..." همزمان با خارج شدن این کلمه از دهن من، آرام هم کلمه ای رو به زبون آورد که ناگهان هر دو ساکت و به هم خیره شدیم. وقتی دیدم چیزی نمی‌گه به حرف اومدم و گفتم:" چی می‌خواستی بگی؟" + چیز خاصی نبود، شما حرفتون رو بزنین. - می‌خواستم بگم اگه ساکت باشیم این دقیقه‌ها دیر می‌گذره و حوصله‌مون سر میره که خودت به حرف اومدی. + مگه ما حرفی هم برای گفتن داریم؟؟ - می‌بینم که این سرم و آمپول اول از همه زبونت رو باز کرده و من مطمئن شدم اون دختری که هر لحظه ممکن بود از حال بره خودتی! جوابی نداد و من با پوزخندی گوشه‌ی لبم ادامه دادم :" بهت نمیومد انقدر شکمو باشی که به خاطر پرخوری کارت به بیمارستان بکشه!!..." + من نه شکموام و نه پرخور! از حرص توی لحنش لبخند روی لبم پر رنگ‌تر شد و گفتم:" هنوز هم نمی‌خوای بگی چی می‌خواستی بگی؟" + شما نمی‌تونستین بیرون منتظر بمونین تا این سرم تموم بشه؟ - چرا می‌تونستم. + خب پس... - دلم نخواست. نگاهش رو ازم گرفت و بعد چند لحظه سکوت پرسید:" می‌تونم یه سوال ازتون بپرسم؟" ✍🏻میم.الف
20.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•⊰❤️🍓⊱• •|امامـ‌حُسیݩ‹؏› خودش‌خاصہ،اماـعشقش‌عامہ! •|دوسٺ‌داࢪم‌توهرلباسے‌ڪہ‌‌باشمـ، خدمٺگذاࢪ‌امام‌حُسیݩ‌‹؏›باشمـ♡ ~•~•~•~•~•~•~• •|سخنان دࢪبرنامہ 🌱🌼 ⋮❥|@GHELICH_IR •🌥✨•
"لآ‌عِشــٓــق‌اِلآ‌حسیݩ" •⊰❤️🍓⊱• •|امامـ‌حُسیݩ‹؏› خودش‌خاصہ،اماـعشقش‌عامہ! •|دوسٺ‌داࢪم‌توهرلباسے‌ڪہ‌‌باشمـ، خدمٺگذاࢪ‌امام‌حُسیݩ‌‹؏›باشمـ♡ |@ALIGHELICH_IR|٭🚜🌻