هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
00:00
بِخوآنێدمَـــــرآ
ٺااِسٺِجابټڪنمـ شُمـــآࢪا(:🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در اين دنێا 🌏
ݓک وتنھا ۺدم ݦن😔
گیاہی دࢪ دݪ ڝحرآ شڊݦ مں🌱
@GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیڙی نمی شنوم سڭؤت گۅش می کنم🌱⚡️
:)))))🎤🌿
🍊 @GHELICH_IR
500تایی بشیم #لایو آقای قلیچ رو میزاریم 🌱☀️
زود باشید😉☺
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【🍊🧡】
•|ݩــــامـاَحمَد💫
•|ݩــــامـجملہانبیاسٺ🍁
•|چونڪہصدآمد📙
•|نودهمݐیشماست✨
~°~°~°~°~°~°~°~
#قرائتقرآن 🍂
#محمد_موسی_زاده 🌻
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•@ALIGHELICH_IR🍁✨
هدایت شده از یـٰارا '
نمیدونمچرایھ حسي بهم میگه 503 تامون ڪردین که لایو بذاریم بعد لف بدین:/🚶🏼♀
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
نمیدونمچرایھ حسي بهم میگه 503 تامون ڪردین که لایو بذاریم بعد لف بدین:/🚶🏼♀
😂😐 ولي خب عمل میڪنیم بہ حرفمون :)🌿
تا دقایقۍ دیگه لایو 98/8/10 رو مشاهده خواهید ڪرد:)✌️🏻🎤
🌱 @GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇱 🇮 🇻 🇪:) 🌿
#لایوتایم🍩🎥
لایو روز 1398/8/10
قرار بود بیشتر از این حرفا باشه ولی چون میخواستیم با کیفیت به دستتون برسه، خلاصهش ڪردیم:)🌿💛
ولی چوݩ میخوایم خوشحالتوݩ کنیم، 555 #لایو انتخاباتي میذاریم:)💙
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
🇱 🇮 🇻 🇪:) 🌿 #لایوتایم🍩🎥 لایو روز 1398/8/10 قرار بود بیشتر از این حرفا باشه ولی چون میخواستیم با کی
سࢪعٺنتبهشدتضعیفبود
منلایوکاملرومیخواستمبزارماما
چونحجمشونزیادبودوکیفیتشپایین
گفتیمگزیدهروبزاریم😁😅
خلاصہڪہبههمینقانعباشید😐
تازهخودشونمسیونکردنلایوروکهبتونیم
درستوحسابےشروبزاریم
آخرهمینفیلمهممیگنخبربددارم،
لایوروسیونمےڪنمـ😂😅
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
سلام فک کنم تا ب حال سه بار گذاشتیمش:/ بازم میذاریم🤞🏻🌱
『 🌿 』
بفرمایید:) |●🎧●|
کد آهنگ انتخاب برای پیشواز💛
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
●° موافقیدهرچندوقٺیڪبار یھ #بیوگرافي بزاریم ڪانآل؟؟ :)🍋
🎧 EitaaBot.ir/poll/btqg
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 24 پرهام دیگه حرفی نزد و من هم برای تماس گرفتن با آقای رحیمی،مسئول خرید مواد ا
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 25
خانم رفاهی دوباره لیوان رو به طرفش گرفت و خواست به زور بهش بده که رو بهش غریدم:"خب نمیخواد! بهش نده! ببرش بیمارستان تا فشارش رو بگیرن و از اونجا هم بره خونه و استراحت کنه تا بهتر بشه!..."
نازی رو به خانم رفاهی حرف من رو تایید کرد و گفت:" آره اینجوری خیلی بهتره تا شما آماده بشین من هم براتون آژانس میگیرم...."
- مگه ماشین ندارن؟!
+ نه، ما هر روز با سرویس میایم و کسی ماشین نمیاره.
- لازم نیست ماشین بگیری، خودم میبرمش. تو کمکش کن تا بشینه توی ماشین.
آرام با بیحالی نالید:" لازم نیست..."
خانم رفاهی با اخم بهش توپید:" چی چی رو لازم نیست؟! خیلی هم لازمه!!"
برای برداشتن کتم به سمت اتاقم پا تند کردم و در همون حال به نازی گفتم که وسایل آرام رو هم توی ماشین بزاره چون دیگه به شرکت بر نمیگرده.
گوشهی اتاق و دست به سینه وایستاده بودم و حواسم به دکتر میانسالی بود که در سکوت مشغول گرفتن فشار آرام بود، که با تموم شدن کارش گوشی پزشکی رو از گوشش در آورد و رو به آرام گفت:" فشارت خیلی پایینه... گفتی تهوع هم داری؟"
آرام جوابش رو داد:" آره،خیلی..."
دکتر نگاهش رو از آرام گرفت و گفت:"اینا ممکنه علائم بارداری باشه."
آرام که تا اونموقع با بیحالی روی صندلی نشسته بود با چشمای از حدقه بیرون زده به دکتر نگاه کرد و من که تا اونموقع با کلافگی اونا رو نگاه میکردم با صدای بلند زدم زیر خنده و صدای قهقههام فضای اتاق رو پر کرد، که دکتر نگاه خیره و متعجبش رو از من گرفت و مشغول نوشتن نسخه شد و در همون حال گفت:" یعنی انقدر بچه دوست داری؟؟.."
با گیجی و متعجب نگاهش کردم و پرسیدم:"چی گفتین؟!"
□ من فقط گفتم ممکنه خانومت باردار باشه و تو انقدر خوشحال شدی، گفتم یعنی تو انقدر بچه دوست داری؟؟
آرام زودتر از من و با عصبانیت جوابش رو داد:" این آقا با من هیچ نسبتی نداره و در ضمن من هنوز ازدواج نکردم!!!"
دکتر خندید و گفت:" حالا چرا عصبی میشی؟... خب من فکر کردم شما با هم نامزدین."
دکتر با همون لبخند روی لبش نسخه رو به سمت من گرفت و گفت:" انقدر نگران نباش این فقط یه مسمومیته که با یه سرم خوب میشه..."
نسخه رو از دستش گرفتم و با جدیت گفتم:" من اصلا نگران نیستم."
لبخند روی لب دکتر عمیقتر و پر معناتر شد و من برای گرفتن نسخه به دنبال آرام از اتاق خارج شدم و به سمت داروخونه پا تند کردم.
یک ربع بود که پرستار برای آرام سرم وصل کرده بود و من برای اینکه از محیط شلوغ و پر رفت و آمد دور باشم توی ماشین منتظر نشسته بودم و حرف دکتر رو توی ذهنم مرور میکردم.
اون چطور فکر کرده بود ممکنه که من و آرام با هم نامزد باشیم و پای بچه هم در میون باشه؟!
ولی یه چیز برای خودم هم جالب بود، اینکه حرف دکتر بدجور به مزاجم خوش اومده بود و یه جورایی قلقلکم میداد!...
با حرص و برای خلاصی از شر فکرای جورواجور دستم رو روی فرمون کوبیدم و از ماشین پیاده شدم و به سمت ساختمون درمانگاه قدم برداشتم...
به پرستاری که برای آرام سرم وصل کرده بود و حالا با یه آمپول توی دستش به سمت اتاق اورژانس میرفت، نزدیک شدم و از اون که حالا متوجهی من شده بود پرسیدم:" هنوز سرمشون تموم نشده؟"
پرستاره لبخندی به روم زد و گفت:" نه، چرا نمیرین پیشش؟"
- میتونم برم؟
□ آره ایشون توی اتاق تنها هستن.
پرستاره با گفتن این حرف از من فاصله گرفت و با باز نگه داشتن در اتاق از من خواست وارد اتاق بشم و من با تعلل و دودلی به سمت اتاق قدم برداشتم و وارد اتاق کوچک اورژانس شدم...
✍🏻میم.الف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴾﷽﴿
"لآعِشــٓــقاِلآحسیݩ"
•⊰❤️🍓⊱•
•|امامـحُسیݩ‹؏›
خودشخاصہ،اماـعشقشعامہ!
•|دوسٺداࢪمتوهرلباسےڪہباشمـ،
خدمٺگذاࢪامامحُسیݩ‹؏›باشمـ♡
~•~•~•~•~•~•~•
•|Imam Hussein is special, but his love is public.
~•~•~•~•~•~•~•
•|اَلإِمامِالحُسِينمميز،
لٰڪِݩحُبہعامـ.
~•~•~•~•~•~•~•
•|بخشےازسخنان #علی_اکبر_قلیچ
دࢪبرنامہ #ساعت25
#ادیت🖤🌱
⋮❥|@GHELICH_IR •🌥✨•
19.6K
﴾●🌿-•°﴿
بندگان مرا آگاهـ ساز کہ من بسیار آمرزندهـ ومهربانم! :))
- حجر۴۹
#قطرهـ_ای_ازدریا
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
[…~•°🎼•°~…]
بازم از اون عکسایي ڪه یه حاݪخوݕ دارن:))💛🌿
🎤 @GHELICH_IR
هدایت شده از یـٰارا '
سلام✋🏻 هنگ براچی ؟!
خب خواننده پاݐ هستن ڪہ مذهبي هم میخونن✌️🏻
پاپ هم میخونن🎤
بخاطر صدای زیباشون مداحی هم چندتا (محدووود) کردن🖤🌿
چیز عجیبیہ ؟! من خودم یه فیلم از بہنامبانۍ دیدم ڪھ داشٺ سورۀحمد رو تقلید از عبدالباسط میخوند، خیلے خوبم داشت اجرا میڪرد🤞🏻😶
بازم انتخاب با خودتونہ :)🌱
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
سلام✋🏻 هنگ براچی ؟! خب خواننده پاݐ هستن ڪہ مذهبي هم میخونن✌️🏻 پاپ هم میخونن🎤 بخاطر صدای زیباشون مداح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 🌿 』
وقتي دیگه حرفی باقي نمیمونھ ...(:💛🎤
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 25 خانم رفاهی دوباره لیوان رو به طرفش گرفت و خواست به زور بهش بده که رو بهش غر
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 26
به آرام که روی تخت دراز کشیده و چشماش رو بسته بود نگاه کردم و بدون گرفتن نگاهم از صورتش روی تنها صندلی و با فاصله از تخت نشستم که آرام چشماش رو باز کرد و با تعجب به من و پرستار که داشت مایع داخل آمپول رو توی سرمش خالی میکرد نگاه کرد.
پرستار که دید آرام بهش خیره شده به روش لبخند زد و گفت:" فکر کردم خوابیدی..."
آرام لبخند بیجونی زد و گفت:" میشه این سرم رو زیادتر کنین تا زودتر تموم شه حوصلهام سر رفت..."
پرستار با همون لبخند جوابش رو داد:" نه عزیزم! نمیشه. اگه زیادتر بشه تاثیری نداره،...بعدشم من که باهات پارتی بازی کردم و اجازه دادم آقاتون بیاد پیشت، دیگه برای چی این همه عجله داری؟؟"
آرام نگاه عصبی و کلافهاش رو بهش دوخت و من زودتر از اون و با لبخند بدجنسانهای و با اشاره به آمپول گفتم:" این رو عضلانی تزریق میکردی بهتر نبود؟ فکر کنم اینجوری تاثیرش بیشتر باشههااا..."
آرام با چشمای گرد شده نگاهم کرد و پرستار هم که به نیت من پی نبرده بود به روم لبخند زد و درحالی به سمت در میرفت گفت:" نگران نباش بالاخره تاثیر خودش رو میذاره."
با رفتن پرستار و بسته شدن در پشت سرش، آرام نفسش رو حرصی بیرون داد و با همون حرص توی لحنش گفت:" من نمیدونم کی به پرسنل اینجا مدرک داده!... آخه ما کجامون به..."
به او که حرفش رو نصفه رها کرده بود و به حرص خوردنش خندیدم و وسط خنده بریده بریده گفتم:" فکرش رو بکن! من...و من و تو با هم ازدواج کنیم!..."
با عصبانیت نگاهم کرد و گفت:" حتی فکر کردن بهش هم..."
با جد یت و اخم نگاهش کردم و با بالا انداختن یه تای ابروم گفتم:" فکر کردن بهش چی؟؟!"
+ خنده داره.
- آره خنده داره.
نگاهش رو از من گرفت و در سکوت به سقف خیره شد و من در حالی که به نیم رخش زل زده بودم دوباره به اون و بودن در کنارش فکر کردم.
باز هم کلافه از فکرای بیسر و ته و ضد و نقیضم نفسم رو بیرون دادم و گفتم:" اینجوریـ ..."
همزمان با خارج شدن این کلمه از دهن من، آرام هم کلمه ای رو به زبون آورد که ناگهان هر دو ساکت و به هم خیره شدیم.
وقتی دیدم چیزی نمیگه به حرف اومدم و گفتم:" چی میخواستی بگی؟"
+ چیز خاصی نبود، شما حرفتون رو بزنین.
- میخواستم بگم اگه ساکت باشیم این دقیقهها دیر میگذره و حوصلهمون سر میره که خودت به حرف اومدی.
+ مگه ما حرفی هم برای گفتن داریم؟؟
- میبینم که این سرم و آمپول اول از همه زبونت رو باز کرده و من مطمئن شدم اون دختری که هر لحظه ممکن بود از حال بره خودتی!
جوابی نداد و من با پوزخندی گوشهی لبم ادامه دادم :" بهت نمیومد انقدر شکمو باشی که به خاطر پرخوری کارت به بیمارستان بکشه!!..."
+ من نه شکموام و نه پرخور!
از حرص توی لحنش لبخند روی لبم پر رنگتر شد و گفتم:" هنوز هم نمیخوای بگی چی میخواستی بگی؟"
+ شما نمیتونستین بیرون منتظر بمونین تا این سرم تموم بشه؟
- چرا میتونستم.
+ خب پس...
- دلم نخواست.
نگاهش رو ازم گرفت و بعد چند لحظه سکوت پرسید:" میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟"
✍🏻میم.الف
20.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•⊰❤️🍓⊱•
•|امامـحُسیݩ‹؏›
خودشخاصہ،اماـعشقشعامہ!
•|دوسٺداࢪمتوهرلباسےڪہباشمـ،
خدمٺگذاࢪامامحُسیݩ‹؏›باشمـ♡
~•~•~•~•~•~•~•
•|سخنان #علی_اکبر_قلیچ
دࢪبرنامہ #ساعت25
#مصاحبه🌱🌼
⋮❥|@GHELICH_IR •🌥✨•
"لآعِشــٓــقاِلآحسیݩ"
•⊰❤️🍓⊱•
•|امامـحُسیݩ‹؏›
خودشخاصہ،اماـعشقشعامہ!
•|دوسٺداࢪمتوهرلباسےڪہباشمـ،
خدمٺگذاࢪامامحُسیݩ‹؏›باشمـ♡
|@ALIGHELICH_IR|٭🚜🌻