استوریهایآقای #موسی_زاده 👆🏻🙄
آشپزکهدوتاشد
آشیاشورمیشهیابینمک 😂🍝😋
@GHELICH_IR 🖇🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
ماکارونیبلآخره
حاضرشد🍽🍝😋
بهنوشتههایسس
دقتنماییدA&M😁😂
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
- لینڪ ناشناسموݩ!🌿✨
http://payamenashenas.ir/@HASANEIN_IR
-ممبڕهآۍغریب :)
{ @MashOooGH }
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 35 با قطع شدن تماس رو به پرهام گفتم:"همون موقع که به بابا گفتم چی پیش اومده گف
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 36
+من که بهت گفتم اینا کارهای نیستن!
-اتفاقا بیشتر از تو مقصرن! یعنی هنوز نمیدونن هر کی هر کاری ازشون خواست رو نباید انجام بدن؟!شاید یکی ازشون خواست علیه خودمون کار انجام بدن! از کجا معلوم که قبول نکنن؟!...
+آراد اینا اینجوری نیستن! اصلا قبول نمیکردن که اینکار رو بکنن...من بهشون گفتم که تو خودت درجریانی و اشکال نداره.
عصبی نفسم رو بیرون دادم که پرهام رو به اکبری و مبینا گفت:"شما برین به کارتون برسین."
اکبری و مبینا با این حرف پرهام نگاهی به من انداختن و وقتی سکوت من رو دیدن از اتاق خارج شدن و با رفتنشون پرهام رو به من گفت:"خانم رفاهی رو فرستادم دنبالش. فقط این بار که چیزی رو ازم خواستی قبلش خوب فکر کن تا بعدا پشیمون نشی!!..."
پرهام با گفتن این حرف با عصبانیت از اتاق خارج شد و در رو به هم زد.
به پرهام حق میدادم که ازم ناراحت و عصبی باشه. من خودم ازش خواسته بودم یه جوری آرام رو از شرکت بیرون کنه و حالا هم به خاطر همین کارش باهاش برخورد کرده بودم.
من خودم هم از خودم و رفتارهای ضد و نقیضم کلافه بودم و نمیدونستم دقیقا چی میخوام!
نمیدونستم که میخوام آرام نباشه یا نه!...
از زمان رفتن پرهام دو ساعتی طول کشید تا اینکه نازی بهم خبر داد آرام به همراه خانم رفاهی اومدن و توی سالن وایستادن.
خیلی سریع از اتاق خارج شدم و رو به نازی گفتم:"همه رو صدا بزن بیان اینجا!"
آرام که تا اون لحظه کنار خانم رفاهی وایستاده بود و زمین رو نگاه میکرد سرش رو بالا گرفت و با نگرانی بهم خیره شد و پرسید:" میخواین چیکار کنین؟؟"
-کسی که این کار رو کرده باید جلوی همه از تو معذرت خواهی کنه.
آرام با جدیت رو به نازی که داشت به سمت اتاق گوشهی سالن میرفت گفت:"خانم صابتی لطفا صبر کن!"
با برگشتن نازی، به طرفم برگشت و گفت:" من کی از شما خواستم که اونا از من عذر خواهی کنن؟؟"
-مگه تو نبودی که همین دیروز گفتی باید ازت معذرت خواهی بشه تا برگردی؟؟
+منظور من اونا نبود،...من نمیخوام کسی از من عذرخواهی کنه.
خانم رفاهی با تعجب رو بهش گفت:" آرام معلومه چی میگی؟! همه باید بدونن که تو بیگناهی و دیگری برات..."
آرام حرفش رو قطع کرد و وگفت:"مهم نیست دیگران چی فکر میکنن!... من نمیخوام کسی به خاطر من تحقیر بشه."
شونهای بالا انداختم و گفتم:" هر جور که راحتی! به هر حال تو میتونی مثل قبل اینجا به کارت ادامه بدی."
با بی اعتنایی خواستم به سمت اتاقم برم که در همین حال مبینا که تا اون لحظه با چشمای خیس جلوی در اتاق حسابداری
وایستاده بود و ما رو نگاه میکرد جلو اومد و رو به آرام گفت:"ولی من میخوام تحقیر بشم! آرام این من بودم که شماره کارتت رو برداشتم و پول رو به حسابت ریختم و شماره حساب رو از روی سیستمت پاک کردم!... من معذرت میخوام!...منو ببخش!..."
آرام دستش رو گرفت و با لبخند گفت:" اولا هر کسی ممکنه همچین اشتباهی رو بکنه،... دوما معذرت خواهی رو برای اینجور وقتا گذاشتن؛ اما نه در مأل عام و جلوی بقیه!..."
مبینا خودش رو توی بغل آرام انداخت و همراه با گریه معذرت خواهی کرد و آرام هم دلسوزانه سعی داشت آرومش کنه.
معنی رفتار آرام رو نمیفهمیدم.
من اگه کسی باهام این کار رو میکرد تا خونش رو نمیریختم آروم نمیگرفتم... ولی اون مبینا رو بغل کرده بود و دلسوزانه بهش دلداری میداد!
واقعا که جالب بود!
✍🏻میم.الف
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
Rakate Hashtom.mp3
7.42M
موزیڪ🎼●°🍊
#رکعت_هشتم ورژن جدید:)💛
🎧 @GHELICH_IR