10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻شعار مرگ بر روحانی باید محکوم بشه اما توهین به رهبری ومردم آزاد...‼️
@GOOLLEYAS
🛑ضرورت انجام اعمال مستحب برای چیست؟
✨عارف بالله مرحوم دولابی:
♻️بعضی سالها میشد که مزرعهی اصلی ما آفت میخورد و تمام محصولمان از بین میرفت.
🌴اما ما یک قطعه زمین کوچک هم جای دیگری کاشته بودیم، به اصطلاح کنارهکاری، و اصلاًَ آن را به حساب نمیآوردیم...
💥امّا واقعا همهی خرج سالمان را همان کنارهکاری تأمین میکرد و جبران همهی خسارت مزرعهی اصلی را هم میکرد.
🌼خوب است مؤمن در کنار عبادات و اعمال واجبش یک عمل مستحب، هر چند هم که کوچک باشد، به طور خصوصی برای خودش قرار بگذارد،
🍃 مثل دستگیری از یک خانوادهی فقیر یا سرپرستی یتیم و چه بسا فردای قیامت همین کنارهکاری باعث نجات انسان شود...
♦️اعمال خوب را به جا آورید، هر چند به نظر کوچک باشند.
🔷در امور اخروی کارهای کوچک را هم کوچک نشمارید و از دست ندهید. امور اخروی اصلاً کوچک و بزرگ ندارد؛ کوچکش هم بزرگ است.
📘مصباح الهدی،تألیف استاد مهدی طیّب
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃@GOOLLEYAS
🌻🌷🌱🌹🌿💐🌸🌴
باب الحوائج ؛ امام موس ی بن جعفر الکاظم سلام الله علیهما :
رَجَبٌ شَهرٌ عَظيمٌ يُضاعِفُ اللّهُ فيهِ الحَسَناتِ ويَمحُو فيهِ السَّيِّئاتِ، مَن صامَ يَوماً مِن رَجَبٍ تَباعَدَت عَنهُ النّارُ مَسيرَةَ سَنَةٍ، ومَن صامَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ.
رجب، ماه بزرگی است که خداوند، [پاداش] نیکیها را در آن، دو چندان و زشتیها را در آن، محو میکند. هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد، آتش [دوزخ] به فاصلۀ یک سال راه از او دور میشود و هر کس سه روز را روزه بگیرد، بهشت برایش واجب میشود.
كتاب من لا يحضره الفقيه
ج ۲ ص ۹۲
🌻🌷🌱🌹🌿💐🌸🌴@GOOLLEYAS
*لیله الرغائب :*
"لیله الرغائب" یعنی شما همان طور که آرزو دارید زندگی کتید. برویم بسمت این که آرزوهای بلند نداشته باشیم. این شب، "لیله الامال" نیست. *سوره زخرف* به ما می آموزد که باید رغبت ایجاد کنیم.
می آموزد که با *اسراف،* رغبت و ذائقه انسان خراب می شود. رغبت های مان دیگر آخرتی نمی شود، توحیدی نمی شود.
"لیله الرغائب" ، شب اصلاح رغبت هاست.
در این شب برای خدا چرتکه نیندازیم که چه چیزهایی می خواهیم. قرار نیست "آمال" مان را بیان کنیم چون "لیله الامال" نیست.
این شب، شب اصلاح گرایش ها به سمت ولی الهی است. به حدی که حاضر نباشیم از کنار او تکان بخوریم.
#استاد_اخوت
#سوره_مبارکه_زخرف
#ماه_مبارک_رجب
@GOOLLEYAS
گل یاس
✍🏻سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی 👈قسمت 4️⃣ همینطور که در خیابان های تاریک راه میرفتیم، به مادرم گفت
✍🏻سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
👈قسمت 5️⃣
🌹وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم.زینب چند روز پیش با یکی از مجروحین این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای آن مجروح را روی نوار ضبط کرد و بعد، نوار را سر صف برای بچه ها گذاشت. آن مجروح سفارش های زیادی درباره ی نماز و حجاب و درس خواندن و کمک به جبهه ها کرده بود که همه ی ما سر صف به حرف های او گوش کردیم. تازه زینب بعضی از حرف های آن مجروح را روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخوانند. وجیهه راست می گفت.مجروحی به اسم عطا االله نریمانی، یک مقاله درباره ی خواهران زینبی داده بود و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بودو نوار صدای مجروح را هم برای هم کلاسی هایش گذاشته بود.
ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. ماشین هرچه میرفت به اصفهان نمیرسیدیم. چقدر این راه طولانی شده بود! من هراسان بودم و هیچ کاری از دستم برنمی آمد. خدا خدا میکردم که زودتر به اصفهان برسیم.وقتی به اصفهان رسیدیم، اول به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم. دیروقت بود و نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند. من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم و داخل بیمارستان شدیم.
اول دلم نیامد که سراغ ارژانس بروم. به هوای اینکه شاید زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد، به بخش مجروحین جنگی رفتم و همه ی اتاق ها را یکی یکی گشتم.مادرم و بچه ها در راهرو منتظر بودند.وقتی در بخش، زینب را پیدا نکردم، به وجیهه به ارژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول اورژانس دادم. دختری چهارده ساله، خیلی لاغر، سفیدرو و با چشمهای مشکی، قد متوسط و با چادر مشکی، روسری سورمه ای رنگ و مانتو و شلوار ساده. مسئول اورژانس گفت: امشب مجروح تصادفی با این مشخصات نداشتیم.
اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تخت های اورژانس، مریض های بد حالی بودند که آه و ناله شان به هوا بود.چند مجروح تصادفی هم با سرو کله ی خونی آورده بودند. پیش خودم گفتم: خدا به داد دل مادرهایتان برسد که خبر ندارند با این وضع اینجا افتاده اید. آنها هم مثل بجه های من بودند، اما پیش خودم آرزو کردم که ای کاش زینب هم مثل این ها الان روی یکی از تخت ها بود. فکر اینکه نمی دانستم زینب کجاست، دیوانه ام میکرد.
از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم. شب از نیمه گذشته بود.سپورهای شهرداری، جاروهای بلندشان را به زمین می کشیدند و تیز صدا میداد.آن شب یک ماشین دربست کرده بودیم تا بتوانیم به همه ی بیمارستان ها سربزنیم. توی ماشین نشسته بودیم که شهرام با حالت بچگی اش گفت: مامان، نکند زینب را دزدیده باشند؟ مادرم اورا تکان داد که ادامه ندهد. من انگار آنجا نبودم. فقط جواب دادم: ها، خدا نکند. انگاری با حرف شهرام، زمین زیر پایم تکان خورد.ناخودآگاه فکرم سراغ حرف ها و کارهای زینب رفت. یکدفعه یاد نوشته های روی دفتر زینب افتادم «خانه ی خود را ساختم، اینجا جای من نیست. باید بروم، باید بروم.» خانه ی زینب کجا بود؟ کجا می خواست برود؟
شهلا با ترس گفت: مامان، صبح که به حمام رفتیم، زینب به من گفت: حتما غسل شهادت کن! مادرم با عصبانیت به شهرام و شهلا نهیب زد که «توی این موقعیت، این حرف ها چیست که میزنید؟ جای اینکه مادرتان را دلداری بدهید، بیشتر توی دلش را خالی می کنید.» من باز هم جوابی ندادم، اما فکرم پیش وصیت نامه های زینب بود؛ آن هم دوتا وصیت نامه. یعنی چه؟ تا آن شب همه ی این حرف ها و حرکات برایم عادی بود، اما حالاپشت هرکدام از این ها حرفی و حدیثی بود.
آن شب آنچنان در میان افکار عجیب و غریب گرفتار شده بودم که وجیهه مظفری با رسیدن به یک بیمارستان دیگر، چند بار صدایم کرد تا مرا به خود آورد.
گاهی گیج بودم و گاهی دلم میخواست فریاد بزنم و تا میتوانم توی خیابان های تاریک بدوم و همه ی مردم را خبر کنم که دخترم را گم کرده ام و کمکم کنند تا اورا پیدا کنم. وحشت همه وجودم را گرفته بود؛ از تاریکی، از سکوت، از بیمارستان،از اورژانس. آن شب از همه چیز می ترسیدم. سر زدن ما به بیمارستان ها نتیجه ای نداد. اذان صبح شد، اما ما هنوز سرگردان دور خودمان می چرخیدیم.
آن شب سخت ترین و طولانی ترین شب زندگی من، مادرم و بچه هایم بود. صبح از درد ناچاری به پزشکی قانونی مراجعه کردیم؛ جایی که اسمش هم ترسناک است وتن هر مادری را میلرزاند. اما در آنجا هم رد و نشانی از گمشده ی من نبود. دختر چهارده ساله ی من در اولین روز سال جدید به مسجد رفته و بر نگشته بود. زینب من آن چنان بی نشان شده بود که انگار هیچوقت نبوده است؛ هیچوقت.
دختری که تا بعداز ظهر بغلش میکردم، میبوسیدم، باش حرف میزدم، نگاهش میکردم، آن شب مثل یک خیال شده بود؛ خیالی دور از دسترس....
ادامه دارد....
@GOOLLEYAS
✍ *اگر دنیا، آرزو کردن بلد بود؛*
*حال و روزِ امروزش، این نبود ...*
*دنیای بی امام؛*
*خانهی بی صاحب ، و یا مدرسهای بیمعلّم است که هرچه قدمتش بیشتر میشود، بیثمر بودنش را بیشتر داد میزند!*
*ما برای زندگی به تو، نیاز داریم!*
*#لیلة_الرغائب*
*#اللهم_عجل_لولیک_الفرج*
.
@GOOLLEYAS
🌙 ماه خصوصیها
🌱 ماه رجب ماه خصوصیهاست. ماه رمضان ماه عمومیهاست. کسی که ماه رمضان درِ خداوند متعال برود زیاد هنر نکرده. اما اگر کسی ماه رجب بلند شد و عبادات ماه رمضانش را آغاز کرد، او به صورت ویژه تحویل گرفته میشود.
#ماه_رجب
@GOOLLEYAS
💠 حضرت آیت الله العظمی #جوادی_آملی (دامت برکاته):
🔹 مشکل ما در نقص و نرسیدن به کمال، فراموشی است که از بدترین مصیبت های ماست. کار خوبی را که انجام میدهیم، فراموش نمی کنیم چون آن را بارها بازگو کرده و به آن علاقمندیم؛ ولی چون گناه مرتکب شده را پنهان می کنیم، کم کم از یادمان می رود و در صدد جبران آن نیستیم؛ زیرا انسان آنگاه در صدد جبران نقص است که متذّکر آن نقیصه باشد.
🔹 از این رو به ما گفته اند: اگر کار خیری کردید، آن را فراموش کنید و اگر از شما اشتباهی سر زد، به یاد آن باشید؛ زیرا تذکر خطا وسیله استغفار و سبب انفعال است ولی یادآوری کار خیر، زمینه غرور را فراهم می کند.
📚 مبادی اخلاق در قرآن ص 55
@GOOLLEYAS
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خبر
✅ گفتگوی ویژه اخبار قرآنی
📌موضوع:
اعتکاف از رویشهای انقلاب اسلامی
کسب عنوان پایتختی نهج البلاغه برای کاشان
📌 کارشناس: حجت الاسلام مجتبی حسن زاده حافظ قرآن و نهج البلاغه وکارشناس مسائل دینی
📌 فردا ساعت ۱۰ صبح از شبکه قرآن سیما
#کاشان_پایتخت_نهجالبلاغه
@GOOLLEYAS
AUD-20210219-WA0005.mp3
2.09M
🌙ویژه شب #لیلة_الرغائب
✨شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃همین آرزومه
🍃همینه مسیرم
🎤 #محمدحسین_پویانفر
⏯ #استودیویی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
@GOOLLEYAS