eitaa logo
قلـم رنـگـی
804 دنبال‌کننده
640 عکس
435 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 سلام بر امام حسین علیه السلام 🔻یونس بن ظَبیان به امام صادق علیه السلام عرض می کند: ▫️«فدایت شوم! بسیار مى شود که از امام حسین "علیه السلام" یاد مى کنم. در آن هنگام چه بگویم؟ 🔻حضرت فرمودند: 🔹« قُلْ صَلَّى‏ اللَّهُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تُعِيدُ ذَلِكَ ثَلَاثاً فَإِنَّ السَّلَامَ يَصِلُ إِلَيْهِ مِنْ قَرِيبٍ وَ مِنْ بَعِيدٍ » 🔸سه مرتبه بگو «صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ» که سلام به آن حضرت، از دور و نزدیک به ایشان مى رسد. 📗 الکافي ج۴ ص۵۷۵ علیه‌السلام @GalamRange
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#قسمت۱۱۹ فکرکنم تا الان باید فهمیده باشی اینجاهیچ راه فراری نداره...من نمیدونم جریان تو چیه ....اما هر چی که هست معلومه بدجور زدیشون که واسه یه انتقام اینهمه از خودشون و ثروتشون مایه گذاشتن... کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:اینا منو اشتباه گرفتن... شبنم لبخند تلخی زد و گفت:اینها هیچ وقت اشتباه نمی کنن.... کلافه شدم و گفتم:مگه خدان که اشتباه نمی کنن؟ شبنم با تعجب نگاهم کرد و گفت:آره ...اونا تو کارشون خدان.... بعد بدون معطلی از اتاق بیرون رفت و درو قفل کرد. اونقدر گرسنه ام بود که بدون معطلی، کورمال مشغول خوردن شدم... چشمهام هیچ جارو نمی دیدن...پارچه رو محکم بسته بودن به چشمهام....سوز سرما تا عمق وجودم نفوذ کرده بود...نمی دونستم کجام....اما می فهمیدم که تو یه انبار متروکه خارج از شهر زندانی شدم....زخم گوشه لبم زوق زوق میکرد...دست و پاهام بی حس بودن... یکدفعه صدای باز شدن در آهنی انبار به گوشم رسید...از بوی عطرش فهمیدم خودشه...خود نحسش... تشنه ام بود... نزدیک گوشم زمزمه کرد: چیه عزیزم...داری یخ میزنی؟ میخوای گرمت کنم؟ بی اختیار اشکم از زیر پارچه چکید روی گونه ام...آرش با انگشتش پاکش کرد و گفت: که میخواستی فرار کنی؟اونم با اون شبنم خائن.... به زور نالیدم: اون بی تقصیره....من ازش خواستم...ولش کنین بره.... آرش خندید و گفت:میدونی سزای کسی که خیانت میکنه چیه؟
#قسمت۱۲۰ چیزی نگفتم...فقط گریه میکردم...آرش دستشو کشید زیر گلومو وگفت:یه خراش ساده....بعدش...پخ پخ... منظورش این بود که میخواد سر شبنمو جدا کنه.... داد زدم:نه آرش...ترو خدا... آرش قهقهه زد و گفت:چیه ؟ ناراحت شدی؟اون موقع که نقشه واسه فرار میکشیدی باید فکر اینجاشو میکردی... یک هفته بعد از اون روزی که با شبنم حرف زدم اومد سراغم و گفت کمکم میکنه فرار کنم...گفت خودشم خسته شده و میخواد برگرده ایران پیش خانواده اش...گفت که به امید کار و پول بهتر و مدلینگ اومده اینور آب و گیر باندهای فساد افتاده و دیگه روی برگشت به خونه شونو و نگاه تو صورت پدر کارگرشو نداشته....گفت میخواد گذشته شو جبران کنه....اما دیشب درست وقتی که میخواستیم از دیوار باغ بکشیم بالا و فرار کنیم گیر اون غول بیابونی ها افتادیم و حالا هم اسیر دستشون بودیم...از شبنم خبر نداشتم ....فقط میدونستم بدجور شکنجه اش دادن...صدای جیغ هاش هنوز تو گوشم بود.... با صدای ناله شبنم به خودم اومدم...انگار نزدیکم بود...داد زدم:شبنم ....شبنم خوبی؟ آرش خندید و گفت:میخوای ببینیش....بعد بدون معطلی پارچه چشمهامو باز کرد... پلک هامو به زور باز کردم...انگار یخ زده بودن...با دیدن شبنم روبروم مو به تنم سیخ شد... صورت و دستاش پر از زخم وکبود بود...رنگش پریده بود و روی زمین از حال رفته بود... داد زدم:خیلی آشغالی آرش...خیلی پستی...خیلی کثیفی...آشغااااال...عوضی رواااانیییی....عقده ای لجن.... دست خودم نبود...هر چی فحش بلد بودم بار آرش کردم...اما سبک نمی شدم آرش صورتشو آورد جلوی صورتم و گفت:خب...دیگه چی بلدی.... با تمام نفرتم تف کردم تو صورتش...با خشم پاکش کرد و محکم خوابوند تو گوشم...پوست صورت یخ زده ام گز گز کرد...به یکی از اون غول بیابونی ها اشاره کرد ...رفت طرف شبنم...یه
#قسمت۱۲۱ چاقوی بزرگ دستش بود...موهای شبنمو گرفت، و تن بیجونشو کشید بالا...حتی نای آخ گفتن هم نداشت... به زور شروع کردم رو صندلی دست و پا زدن و رو به آرش التماس کردم:ترو خدا آرش ...ولش کن...اینکارو نکن..منو بکش آرش گفت:تو هم می کشم اما به وقتش...بعد به اون مرد اشاره کرد...چاقورو گذاشت زیر گلوی شبنم ...درست روبروی من.... جیغ زدمو و پاهامو کوبیدم رو زمین و داد زدم:نه ...نه آرش ترو خدا...ترو روح مادرت... آرش مثل ببر زخمی هجوم آورد طرفمو و دو تا کشیده محکم خوابوند تو گوشم و گفت:اسم مادر منو نیار لعنتی.. با گریه و التماس گفتم:باشه...باشه ...هر چی تو بگی..فقط شبنمو ولش کن...هر کاری بگی می کنم...فقط اونو نکش... آرش مستانه خندید و گفت:یکی باید ضمانت خودتو بکنه بدبخت... بعد سرمو محکم نگه داشت تا بتونم شبنمو ببینم...چشمهامو بستم و زار زدم :نه ...ترو خدااااا.... آرش داد زد :چشمهاتو باز کن وگرنه زجر کشش میکنم... توجه نکردم...نمی خواستم چیزی ببینم...آرش نزدیک گوشم زمزمه کرد: اگه چشمهاتو باز نکنی...دوست داری آخرین لحظات عمرشم...
هدایت شده از قلـم رنـگـی
یاد خدا آرام بخش دلهاست... روزت را متبرک كن با نام و ياد خدا خدا صداى بنده هايش را دوست دارد. بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم الــهـــی بــه امــیــد تـــو @GalamRange
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوش کن! صدای هلهله را می شنوی؟ هیاهویی برپاست میانه‌ی کوچه‌ی بنی هاشم غوغاست! خدا لبخند زنان برجاست که روز آمدن حضرت مولاست! صبح دل انگیزتون معطر به صفای حضرت علیه‌السلام @GalamRange
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قلـم رنـگـی