6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ چنان از دیدنت دورم؛
که باور کردهام، کورم!
تو C᭄کاری کن؛
بدونِ تو،
نبینم صبحِ فردا را…
#استوری
#سهشنبههای_مهدوی
#امام_زمان
@GalamRange
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
صبحتون دلپذیر 🌸
#صبح_بخیر
@GalamRange
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"هر قدمی که برمیدارید، داستانی از تلاش و پشتکار شماست. در مسیر موفقیت، هیچ چیز به اندازه عزم و اراده نمیتواند شما را به جلو ببرد. هر چالش را فرصتی برای رشد بدانید. هر یک قدم شما را به هدف نزدیکتر میکند!"
#عزم_و_اراده #هدفمندی
#پیشرفت #سخت_کوشی
#رویاها_به_واقعیت_میپیوندند
@GalamRange
رفتار والدین و تأثیر آن بر فرزندان
✨والدینی که در خانه به طور مداوم از دیگران بد میگویند و حسادت خود را به شیوههای کلامی ابراز میکنند، باید به این نکته توجه کنند که رفتارهایشان تأثیر عمیقی بر فرزندانشان دارد. وقتی فرزندان شاهد نقشهکشی و برنامهریزی برای ضربه زدن به دیگران هستند، این رفتارها به عنوان الگوهای رفتاری در ذهن آنها ثبت میشود.
💫این والدین باید بدانند که فرزندانشان نه تنها از کلمات و رفتارهای آنها یاد میگیرند، بلکه شخصیت و ارزشهای خود را نیز از آنها میسازند. فرزندان ما در واقع بازتابی از آنچه ما هستیم، نه آنچه که ما میخواهیم. بنابراین، ایجاد یک محیط مثبت و حمایتگر در خانه، به جای پر کردن آن با حسادت و بدگویی، میتواند به رشد سالم و مثبت فرزندان کمک کند.
🌿به یاد داشته باشیم که ما به عنوان والدین، مسئول شکلگیری شخصیت و رفتارهای آینده فرزندانمان هستیم و باید تلاش کنیم تا الگوهای مناسبی برای آنها باشیم.
#فرزند_پروری
@GalamRange
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۶۲
احمد مقابل حنانه نشست: حنانه خانم! علی شما رو به من سپرد! شما امانتی دست من! تو رو به آبروی امیرالمومنین پاشو! نذار پیش پسرت شرمنده بشم! هوا داره تاریک میشه! باید بریم!
حنانه تکان نخورد اما گفت: شب اولی که دنیا اومد، گذاشتنش بغلم و رفتن. تنها موندیم تو یک اتاق سرد و نمور! اول اسفند تولدشه! هوا سرد بود و بارون میومد. نمی دونستم چکار کنم. اتاق خیلی سرد بود. تا صبح نخوابیدم. خیلی خسته بودم اما می ترسیدم بخوابم و بچه ام یخ بزنه. سه شب شد که نمی خوابیدم و علی رو می چسبوندم به خودم تا گرمش کنم! نه قنداق کردن بلد بودم نه کهنه بستن! روز چهارم زن داداشم اومد پیشم. گریه بچه همه رو کلافه کرده بود. اومد ببینه چه خبره! وقتی وضعمو دید خیلی گریه کرد. کمکم کرد بچه رو تمیز کنم و لباسهامون رو برد شست. برام غذا آورد. آخه تو خونه چیزی نداشتم بخورم. شیر نداشتم به بچه بدم! دو سه روزی میومد کمکم، برام غذا میاورد. کم کم یاد گرفتم چکار کنم. گفت داداشم راضی شده تا حالم خوب بشه و بتونم برگردم سرکار، بهم غذا بده! گفت اما صدای این بچه ی ...
حنانه آرام هق هق کرد و بعد ادامه داد: اگه بچه ام پاک نبود، شهید می شد؟
بعد نگاه خیس و خسته و سرخش را به احمد و زهره خانم دوخت و منتظر جوابشان ماند.
زهره خانم بغلش کرد و احمد بلند شد، کلافه دستی در موهایش کشید و لا اله الا الله گفت.
پدرش را دید که آرام روی خاک نشسته و نگاهش می کند. هنوز حالش از آن تصادف خوب نبود. غم حنانه، اشک او را هم در آورده بود.
زهره خانم زیر گوش حنانه می گفت: بچه ات پاک بود عزیزم! پاک بود و پاک رفت! لایق شهادت بود عزیزم!
اما نگاه حنانه پی تایید احمد بود. چرا احمد نمی گفت؟
احمد که نگاه منتظر حنانه را دید خود را به آنها رساند و گفت: بریم دیگه!
دنبال فرصتی بود که با حنانه حرف بزند و او را آرام کند. وقتی پدرش روی صندلی جلو نشست و مادرش هم عقب سوار شد، در جلو را بست و قبل از سوار شدن حنانه آرام لب زد: هم تو پاک ترین زن دنیایی هم پسرت لایق شهادت!
حنانه نگاه آخر را به خانه پسرش کرد و سوار شد.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @GalamRange ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛