eitaa logo
گنج‌نگار 💯
159 دنبال‌کننده
15 عکس
46 ویدیو
0 فایل
روایت «مَردُم قَهرِمان» ایران
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ دوربین‌های وارداتی 🔺 با‌وجود‌اینکه تحریم بودیم، اما به‌راحتی از دل اروپا و آمریکا قطعه آوردیم، پردازنده آوردیم، لنز آوردیم. یک‌بار زنگ زدیم به یک شرکت اروپایی و گفتیم ما ایرانی هستیم، می‌خواهیم از شما خرید کنیم. گفت: «خب چرا زنگ زدی می‌گویی من ایرانی‌ام و می‌خواهم از شما خرید کنم؟ خب برو بخر! برو خیلی راحت از نمایندگی چین من بخر و استفاده کن.» یا مثلاًً یک‌بار دوربین‌هایش را فرستاد، ما بعد از دو ماه پولش را دادیم. بدون اینکه سودی بردارد یا درصدی روی قیمت‌هایش بکشد، برای دو ماه وام قرض‌الحسنۀ ۶۰۰هزاردلاری به ما داد. 🔺 ولی در ایران چنین چیزی پیدا نمی‌شد. هیچ‌وقت احساس تحریم از آن‌طرف نکردیم. مشکل اصلی ما، تحریم‌های داخلی بود که دمار از روزگارمان درمی‌آورد. با تحریم‌های داخلی چه باید می‌کردیم؟ رانت و زدوبند و فساد و پارتی‌بازی و تنبلی و بی‌خیالی و بی‌اعتمادی را چطور باید دور می‌زدیم. از گمرک و ادارۀ مالیات بگیر تا کارفرما و آن کسی که مناقصه برگزار می‌کرد؛ اینها بیشتر از آمریکا و اروپا ما را تحریم می‌کردند. بارها پیش آمده بود با‌وجود تمام تحریم‌های خارجی، جنسی را درعرض حداکثر دو هفته از اروپا می‌آوردیم پشت گمرکمان؛ اما بدون هیچ دلیل مشخصی، سه‌چهار ماه در گمرک گیر می‌کرد و ترخیص نمی‌شد. ▫️تهیه کتاب «آرزو‌های دست ساز»: https://raheyarpub.ir/product/کتاب-آرزوهای-دست-ساز/ 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ *مَردُم قَهرِمان* ایران ▫️http://eitaa.com/GanjNegar
💠 زندگی دوباره 🔺 پشت‌سرهم مجروح می‌آمد و تخت خالی نبود. مجبور شدیم بقیه را روی زمین بخوابانیم. در راهرو جای پاگذاشتن نبود. حواسمان جمع بود روی مجروحی پا نگذاریم. یک لحظه نگاهم به رزمنده‌ای افتاد که دکتر گفته بود شهید شده است. شکمش عادی نبود و بدجور آسیب دیده بود. حسی من را به‌طرفش کشاند. نزدیکش شدم و دستم را جلوِ بینی‌اش گذاشتم. حرارت نفسش را روی انگشتم حس کردم. هول شدم و داد زدم: دکتر، دکتر این زنده‌س. سریع بردندش به اتاق عمل. یکی‌دو روز مهمان ما بود و بعد به شهر دیگری اعزام شد. اسمش هنوز خاطرم هست: محمد حیدری. ▪️ تهیه کتاب «زنان جبهه جنوبی»: https://raheyarpub.ir/product/زنان-جبهه-جنوبی/ 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ مَردُم قَهرِمان ایران ▫️http://eitaa.com/GanjNegar
▪️کلاه بعثی 🔻 توی درگیری ناجوانمردانۀ تانک و انسان، موسی پیشنهاد کرد آب بیندازند طرف عراقی‌ها. دکتر چمران با کمک تیمسار فلاحی طراحی کار را انجام داد. چمران منطقه‌ای بین حمیدیه و سوسنگرد را برای زدن سد خاکی و انحراف مسیر آب پیشنهاد داد. موسی قول داد چهل‌روزه و با کمک بچه‌های اراک این کار را انجام بدهد. چمران تعجب کرد. _ چهل روز برای بستن دهانۀ صدوبیست‌متری رودخونه کم نیست؟! _ اگه خدا کمک کنه نه. 🔺کار زیر نظر فلاحی پیش می‌رفت. موسی برای شناسایی چند باری رفت جلو. یک بار دیر کرد. فلاحی نگران بود و مدام سراغش را می‌گرفت. چند ساعت بعد، موسی با تانکی عراقی برگشت! کلاه یکی از عراقی‌ها هم سرش بود که رسید مقابل فلاحی. _مرد حسابی، من رو که نصفه‌جون کردی. معلومه کجایی؟ این چیه سرت گذاشتی؟! موسی خندید و گفت: «تیمسار، مرد اونه که بره کلاه بعثی‌ها رو کش بره!» ▫️ تهیه کتاب «موسای عزیز»: https://raheyarpub.ir/product/%d9%85%d9%88%d8%b3%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%b2%db%8c%d8%b2/ 🔶️ گنج نگار 💯 روایت *مردم قهرمان* ایران ▫️http://eitaa.com/GanjNegar
▪️بچه‌ها گناه دارند 🔻 مادرم می‌گفت: «مادر، تو هنوز جوونی. شوهرت جوونه. لباس‌مشکی‌هات رو عوض کن.» چهل‌وپنج سالَم بود که مادر سه شهید شده بودم. گفتم: «نه مامان، بچه‌هام جوون بودند و شهید شدند. من نمی‌خوام لباس‌هام رو عوض کنم. می‌خوام این یه نشونه باشه به‌یاد بچه‌هام.» یک روز خواب دیدم که صدای جواد می‌آید. به زهرا گفتم: «زهرا، جواد اومده؟» گفت: «بله.» گفتم: «برو به‌ش بگو صبر کن مامان می‌خواد ببیندت.» گفت: «جواد رفت و گفت مادر نمی‌تونه من رو ببینه.» احسان دوسه تا کتابخانه داشت کنار هم. دیدم روی کتاب‌ها یک چیزی شبیه جعبۀ پیراهن است؛ ولی مثل مهتابی نورانی و روشن. گفتند: «جواد این پارچه رو برای شما آورده.» جعبه را برداشتم دیدم رویَش نوشته: «مادر عزیزم، لباس‌ مشکی‌ات را عوض کن.» فهمیدم که بچه‌ها هم دلشان می‌خواهد شاد باشم. آن روز از عزا درآمدم. به خودم گفتم: «بچه‌ها گناه دارند، غصه می‌خورند.» ▫️ تهیه کتاب «عزیز خانم»: https://raheyarpub.ir/product/عزیز-خانوم/ 🔶️ گنج نگار 💯 روایت *مردم قهرمان* ایران http://eitaa.com/GanjNegar
▪️چی ناجور! 🔻پرچم زردرنگ را گرفت و بوسید. برای بچه‌ها عجیب نبود. یکی از عکس‌های ثابت داخل هیئت، کنار عکس رهبر و شهید آوینی و شهید برونسی، عکس سیدحسن نصرالله بود. با اینکه هادی اصلاً آدم سیاسی‌کاری نبود. حتی همیشه راهپیمایی نمی‌رفت. عوضش پای عمل که می‌رسید، محکم پای کار بود. 🔺ایران که بود به درودیوار زده بود تا پایش به سوریه باز شود. حالا حس می‌کرد کنار برادر‌هایی ایستاده که با دشمن مشترکشان می‌جنگند. رو کرد به همراه‌هایش و با اشاره به مرد محاسن‌داری که کنار موکب ایستاده بود، گفت: «کاش ای یارو فارسی بِلَد بود تا ازِش مُپُرسیدُم.» یک‌دفعه دیدند مرد خنده‌ای کرد و به زبان فارسی گفت: «خب، چی می‌خوای سؤال کنی داداش؟» هادی میانۀ تعجب و خوش‌حالی جواب داد: «داداش، فارسی بِلَدی؟» _ آقاجان ما هم بچۀ تهران هستیم! این پرچم رو داریم فقط می‌بریم. _ اوه اوه، چی ناجور! حالا دمت گرم. بعد همین جور که با طرف روبوسی می‌کرد گفت: «ولی کاش از بچه‌های حزب‌الله مُبودی یَک دو تا سؤال از تو مِکِردُم.» _ حالا چی می‌خواستی بپرسی؟ _ سؤال مِکِردُم ببینُم چه‌جوری مِتنِم برِم سوریه؟ 🔻جواد هم پایه‌اش شد برای رفتن به سوریه. یک روز دمِ‌صبح قرار شد با هادی بروند و ثبت‌نام کنند برای اعزام. قبل رفتن با جواد طی کرد: «قرضی به گردن نِدِری؟» هدف هادی برای رفتن فرق می‌کرد. جواد فقط برای انجام وظیفه می‌رفت؛ اما هادی زرنگ‌تر از این حرف‌ها بود و «شهادت» را هم می‌خواست. ▫️تهیه کتاب «پاتک علیه پیتوک»: https://raheyarpub.ir/product/پاتک-علیه-پیتوک/ 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ مَردُم قَهرِمان ایران ▫️http://eitaa.com/GanjNegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 من زنده‌ام! به بهانه ۲۱ تیر سالروز واقعه مسجد گوهرشاد مشهد 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ *مَردُم قَهرِمان* ایران ▫️eitaa.com/GanjNegar
▪️چوب غیرت را رنده کردند 🖋 الناز حبیبی، محقق تاریخ شفاهی 🔺ماکسیم بر بام!! اسمش توجهم را جلب کرد اما نتوانستم با اسم کتاب، گریزی به موضوع بزنم. کادر قرمز رنگ، زیرِ متنِ بزرگِ "ماکسیم بر بام" خیلی خوب تردید و مجادله افکارم را به هم زد. "قیام مسجد گوهرشاد به روایت شاهدان عینی". 🔻تابه‌حال مطالعه‌ای راجع‌به قیام گوهرشاد نداشتم. فقط می‌دانستم در آن سال‌ها، در یک مسجد مردم را به رگبار بستند. همین! به پیشنهاد یکی از رفقا شروع کردم کتاب ماکسیم بر بام را خواندن. نگاه کردن به واقعه گوهرشاد از دریچه نگاه یک پیرمرد یا شنیدن صدای کامیون‌های حمل پیکر شهدا لابه‌لای روایت‌ها، راهی شدن روستاییان با بیل و کلنگ به سوی مشهد، پنجره‌ای جدید به آن زمان باز کرد. صفحه‌به‌صفحه از محلات مشهد عبور می‌کنی. از کوچه نوغان می‌رسی به کوچه شور‌. چرخی می‌زنی و از فلکه فردوسی می‌روی به سمت گاراژ سعادت. حیران و سردرگم از کوچه‌پس کوچه‌های مشهد می‌گذری. گاهی روبروی خانه‌ای می‌ایستی و نظاره‌گر آشوب درونش و گاه اشک می‌ریزی از شدت ستم. جلوتر که بروی هرچه که خوانده‌ای برایت تصویر می‌شود. صدای مسلسل‌ها و الله اکبر هنوز هم به گوش می‌رسد. 🔻شنیدن روایت‌ها از زبان هر کس توأم با حس ناراحتی افسوس و خشم‌ است. از کشف حجاب و تحصن مردم در مسجد گرفته تا جواب ناعادلانه‌ رضاشاه. در این لابه‌لا در زندگی مردم سرکی می‌کشیم. گاهی دوربینِ روایت‌ها، از زبان سربازی‌ست که در لباس آژان، از شکاف مگسک، مردم تحصن‌کرده را نشانه گرفته، گاهی هم از زبان فرار‌کرده‌هایی که آن شب جان سالم به‌دربرده‌اند. خفقان حاکم بر فضای رضاشاه از کلمات چکه می‌کند. این کتاب روایت می‌کند ظلم مغفول مانده‌ای که به مردم آن زمان شده. ظلمی که تاوان اعتراض در برابر آن، غلتیدن در خون است. در خاطره به خاطره، روایت درد می‌شنوی. و تو هر بار مصمم‌تر می‌شوی که بیشتر بدانی از این ظلم و نشان دهی تحریف‌ها را. 🔻یک سری متن‌ها جدا از روحی که به واسطه کلمات و نویسنده‌ها درونشان دمیده می‌شود، کلاً زنده‌اند. تو می‌توانی با تمام رگ و پی‌ات حس درونشان را ببینی. با ترسشان بترسی، با گریه‌شان گریه کنی و با خنده‌شان بخندی‌. 🔻"به خون کشیده‌شد خیابان" دقیقاً از همان کتاب‌هایی‌ست که توی کتگوری کتاب‌های روح‌دار قرار می‌گیرد. واژه ترس در کتاب روح دارد. در هر لحظه که با تو پیش می‌آید و بر هر خاطره که می‌نشیند، چهره‌ای تازه دارد. واژه غیرت پا‌به‌پای تو می‌آید و با غرور بر تن خاطره می‌نشیند‌. در عوض در بعضی از روایت‌ها، کاسبانی را می‌بینی که غیرت خود را به حراج گذاشته‌اند. گاهی با واژه‌ها آنقدر جلو می‌روی تا به چادر کشیدن از سر دختر علی(س) می‌رسی. انگار چادر کشیدن رسم دیرینه نامردان است. روایت‌ها در کتاب از زبان یک سیاستمدار پرقدرت یا یک فرد حکومتی پرنفوذ نیست. یک‌به‌یک خاطرات از زبان همین مردم ساده نقل شده. روایت‌هایی با رنگ‌های تیره، روایت‌هایی به رنگ خون، به رنگ غمِ سر برهنه کردن. 🔻بعضی خاطرات خود را به زور لای خاطرات روزگارت جا می‌دهند. خاطراتی که از دوران نحس کشف حجاب است از همان خاطره‌هاست. اما این کتاب فقط روایت درد نیست. روایت مقاومت است. روایت نه به یک دنیا ظلم و استعمار. روایت حفظ حریم. اما سخت‌تر از همه خاطراتی بود که بی‌غیرتی مردان را قلم زده بود‌. آخر نمی‌دانم غیرت را در کدام جوی به آب داده بودند. 🔻" به خون کشیده شد خیابان" مرا به فکر فرو برد. کتاب را که می‌خوانی کلمات در ذهنت بالا و پایین می‌پرند. آنقدر تکان تکان می‌خورند تا بالاخره در کنجی آرام می‌گیرند و به تو فرصت اندیشیدن می‌دهند. بعضی از روایت‌ها نه شبیه شنیده‌هایت است و نه شبیه دیده‌هایت در فیلم‌ها. پس با ولع بیشتری می‌خوانی تا بیشتر بفهمی ظلم نابخشودنی رضا قلدر را. 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ مَردُم قَهرِمان ایران ▫️http://eitaa.com/GanjNegar
37.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 معرفی کتاب «کاف میم» فراز و نشیب‌های زندگی یک هنرمند انقلابی ▫️ تهیه کتاب «کاف میم»: https://raheyarpub.ir/product/%d8%a2%d9%82%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%81-%d9%85%db%8c%d9%85/ 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ مَردُم قَهرِمان ایران ▫️http://eitaa.com/GanjNegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 «سرود سوره»؛ یک خط‌شکنی در حوزه تجربه‌نگاری است. 🎤 گفتگو با مدیرکل حوزه هنری خراسان رضوی در حاشیه آئین رونمایی از کتاب ▪️تهیه کتاب «سرود سوره»: https://raheyarpub.ir/product/%d8%b3%d8%b1%d9%88%d8%af-%d8%b3%d9%88%d8%b1%d9%87/ 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ *مَردُم قَهرِمان* ایران ▫️http://eitaa.com/GanjNegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ایشون رو مخصوصاً شهید کردند! به بهانه ۳۰ تیر درگذشت مرحوم شیخ احمد کافی خراسانی 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ *مَردُم قَهرِمان* ایران ▫️eitaa.com/GanjNegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 وقتی رئیس جمهور با اتوبوس شرکت واحد به محل سخنرانی می‌رود ▫️انتشار به مناسبت سالروز پیروزی شهید رجایی در انتخابات ریاست جمهوری ▪️تهیه کتاب «آقای کاف میم»: https://raheyarpub.ir/product/%d8%a2%d9%82%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%81-%d9%85%db%8c%d9%85/ 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ مَردُم قَهرِمان ایران ▫️http://eitaa.com/GanjNegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️روضه در اتاق های هفت در 🔺روایت سید محمود موسوی از ممنوعیت روضه در دوران رضاخان 🔸گنج‌نگار 💯 روایت‌ مَردُم قَهرِمان ایران ▫️ble.ir/GanjNegar
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ ویژه ☝ تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب سرباز روز نهم ❤️ رهبر انقلاب: مصطفی‌صدرزاده یک الگو برای جوانان امروز و فردای ماست ✏️ شهید صدرزاده: حرف قاسم سلیمانی تو گوشمه! که شهدا شهر را آزاد کردند... 🗓 صبح امروز دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ طی مراسمی با عنوان دو تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب‌های «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» منتشر شد‌. 💻 Farsi.Khamenei.ir