تو دلت برام تنگ نشد؟ صبحا وقتی بیدار شدی، شبا موقع خواب، نگاه نکردی ببینی من چی گفتم؟ هیچی نگفتنم دلتنگت نکرد؟ دلت نخواست آهنگایی که گوش کردی رو برام بفرستی؟ دوست نداشتی چیزایی که می‌بینی رو نشونم بدی؟ یعنی هیچ اتفاقی نیفتاد که دلت بخواد درباره‌ش باهام صحبت کنی؟ غذای موردعلاقه‌م رو نخوردی که یادم بیفتی؟ تو اصلا نگران حالم نشدی؟ دوست نداشتی بدونی دارم چیکار می‌کنم؟ اطرافم چی می‌گذره و اصلا کجام؟ تو دلت تنگ نشد؟ تو نگران نشدی؟ تو مثل من هرشب فکر نکردی به شبایی که باهم صبحشون می‌کردیم؟ تو نخواستی بدونی چی شده؟ نخواستی بگی؟ نخواستی بشنوی؟ جدی جدی دل تو تنگ نشد؟!

هیچ انگیزه ای برای ادامه ندارم!!! حالم یجوریه که انگار اون قسمتی از وجودم که هی بهم یاداوری میکرد «قوی بمون» مرده!!!

لبخندها بوی خودکشی میدهند.

-

‌من از کجا میدونستم که دوست داشتنت، قراره همون غمی بشه که الان شبا نمیذاره بخوابم :)

_ شبتون بخیر _

دلم براش تنگ میشه اونم دلش تنگ میشه اما دور از هم داریم؛ سعی میکنیم همو فراموش کنیم و این خیلی غم انگیزه.

-

تنها چیزی که فقط دلم میخواد انجام بدم الان فقط گریه کردن بدون هیچ دلیل!

_ شبتون بخیر _