eitaa logo
قصه های خوب🌸
6.1هزار دنبال‌کننده
551 عکس
753 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت۳.mp3
15.01M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹ماجرای جذاب و شنیدنی کتک کاری👊قاسم با مأمور پلیس👨🏻‍✈️ 🔸شاه روضه امام حسین(ع) رو هم ممنوع کرده... قاسم با عصبانیت گفت: شاه غلط کرده 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
❤️سلام سلام ❤️ سلام سلام مامان جون سلام سلام بابایی خاله جون مهربون عمه عمو خان دایی سلام به دسته گلا هم پسرا دخترا سلام به مادر بزرگ قصه گوی بچه ها سلام به یک عروسک پیر وجوون و کودک گلای توی باغچه به بلبل و شاپرک سلام سلام صد سلام هزار و سیصد سلام به خواهر و برادر به همگی احترام 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🔮💜گوری کوچولو💜🔮 خانم گورخر به دخترش گفت: «گوری جان! زود باش حمام کن، تمیز شو، خوشگل شو، بریم عروسی! » گوری کوچولو خوش حال شد و گفت: «آخ جون عروسی! » بعد هم دوید وسط صحرا. ایستاد و به آسمان نگاه کرد. منتظر شد ابر بیاید، باران بیاید و حمام کند؛ اما یک تکه ابر هم در آسمان نبود. هر چه صبر کرد ابرها نیامدند. حوصله اش سر رفت. راه افتاد و رفت تا به برکه آب برسد؛ بپرد توی آب و خودش را بشورد. توی راه، مارماری کوچولو را دید. مارماری انگار وسط دو تا سنگ گیر کرده بود و داشت خودش را به زور بیرون می کشید. گوری گفت: «کمک می خوای؟ » مارماری گفت: «نه، دارم حمام می کنم. می خوام برم عروسی. » گوری گفت: «با کدوم آب؟ » مارماری گفت: «مارها که با آب خودشونو نمی شورن. من دارم لباس پوستی ام را می کشم به سنگ ها و درش میارم. زیرش یه لباس نوی خوشگل دارم.» گوری گفت: «من هم می تونم لباس پوستی ام را در بیارم؟» مارماری گفت: «نه، تو باید خودت را بمالی روی خاک ها و غلت بزنی. گورخرها این جوری حمام می کنند. » گوری خوش حال شد و غلت زد روی زمین. خوشش آمد و هی تنش را مالید به خاک ها. پاشُد خودش را تکان تکان داد. یک عالمه خاک به هوا بلند شد. خانم گورخر از دور دید و صدا زد: «بسه دیگه گوری، بدو بیا یال هات را شانه کنم! دیر شد. » گوری از مارماری تشکر کرد و گفت: «خداحافظ! تو عروسی می بینمت.» 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر شادی و نور تو خیلی مهربانی پروردگار دانا هدیه‌ فرستاده‌ای صاحب زمان ما را با اذن تو غائبه روی ماهش اما همیشه با ماست محبّت و نگاهش وقتی امام ما بیاد تموم می‌شه سختیا شادی و نور و امید زیاد می‌شه تو دنیا ای بچه‌های دانا شیعه‌های توانا همیشه دعا کنیم ما برای ظهور آقا برای تعجیل در ظهور امام زمان عج زیاد کنیم ما تلاش با کارهای خوبمان الهم عجل لولیک الفرج🤲 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
577_42272285570481.mp3
4.35M
خرگوش باهوش و هدیه تولد🎁 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🤲 🌸خدایا به من کمک کن امروز و هر روز زندگی ام به خیر و خوشی بگذرد، و بدانم تو همیشه مراقب من هستی.🌸 🌸خدایا از تو ممنونم به خاطر چیزهای جالب و زیبایی که آفریدی. به من یاد بده که چگونه با حیوانات، گیاهان و محیط اطرافم مهربان و خوش رفتار باشم.🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
ماهی و رودخانه🐠 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند. به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد. دختر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و با او خداحافظی کرد و رفت. ماهی در رودخانه بسیار تنها بود، چون هیچ حیوانی در رودخانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند اما رودخانه به او محل نمی گذاشت و به او می گفت:"از من دور شو." ماهی کوچولو یک موجود بسیار شاد و خوشحال بود و به این آسانی ها تسلیم نمی شد. او دوباره سعی کرد و سعی کرد، به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید. بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت.😃 کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو صحبت کرد. آن ها دوستان خوبی برای هم شدند. رودخانه تمام شب را فکر می کرد که داشتن دوست چقدر خوب است و چقدر او را از تنهایی بیرون می آورد. او از خودش پرسید که چرا او هرگز دوستی نداشته، ولی چیزی یادش نیامد. صبح روز بعد، ماهی کوجولو با آب بازی رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه یادش آمد چرا او هیچ دوستی ندارد. رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود. اما حالا دوست داشت که ماهی در کنار او زندگی کند، چون ماهی کوچولو بسیار شاد بود و او را از تنهایی در می آورد. حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد.🥰  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کودکی حسن.mp3
8.85M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔴 ماجراهایی جالب و شنیدنی از دوران کودکی حسن طهرانی مقدم 🔵 حسن آقا بعد از اینکه به همراه برادراش عضو مسجد حضرت زینب کبری(س) شد، تیم فوتبال⚽️ راه انداختن و... 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
مرد آتش نشانم👨‍🚒 وقت نبرد با آتش خودم یک قهرمانم کارم را دوست دارم من ناجی انسانم بی احتیاطی نکن با آتش بازی نکن🔥 تا در امان بمونی خودت رو نسوزونی حادثه های ناجور همیشه در کمینه نجات جان انسان کارم همش همینه ماشین آتش نشان🚒 وقتی آژیر می کشه🚨 کنار برید زود زود باید زودتر رد بشه خاموش کنه آتیش رو💦 خیلی فوری خیلی زود این آتیش خطرناک💥 هم شعله داره هم دود🔥 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6