eitaa logo
دانلود
🔮🌿 کج ها به صاف 🌿🔮 پسری صبح که از خواب بیدار شد، دوست داشت همه ی چیزهای کج را صاف کند. اولین چیزِ کج، قاب عکس روی دیوار بود. پسر آن را صاف کرد. بعد رفت سراغ کمد که کمی کج بود. قالیچه را هم که کمی کج بود صاف کرد. توی خانه که همه چیز صاف شد، پسر بیرون رفت. کنار پیاده رو، دوچرخه ای کج پارک شده بود. پسر دوچرخه را صاف پارک کرد. رفت و رفت تا رسید به یک رستوران. از پنجره ی رستوران دید که رومیزی ها کج شده اند. رفت و رومیزی ها را صاف کرد. گدایی، کنار خیابان کجکی راه می رفت. راه رفتن او را درست کرد. روزنامه فروشی روزنامه هایش را کج چیده بود. آن ها را صاف کرد. درختی کج شده بود، آن را هم درست کرد. برجِ بلند شهر کج شده بود پسر آن را صاف کرد و خوش حال و خندان به خانه برگشت. مادرش او را دید و خندید. پرسید: « کلاهت را چرا کج گذاشته ای؟! » پسر خندید و کلاهش را صاف کرد و صاف رفت سر یخچال. 🔮 🌿🔮 🔮🌿🔮 🌿🔮🌿🔮 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو موش بد 🐒🐒🐒🐒🐒 اما چشمهای لوسیندا و جین چه دید! لوسیندا روی اجاق واژگون شده نشست و به اطراف خیره شد. جین هم به کشوهای آشپرخانه تکیه داد و نگاه کرد . اما هیچکدام حرفی نزدند. قفسه کتابها و قفس پرنده در کنار جعبه ذغالها رها شده بود ولی گهواره و تعدادی از لباسهای لوسیندا را خانم موشه برده بود. البته خانم موشه چند تابه و قابلمه بدرد بخور و مقداری چیزهای دیگر را برداشته بود. دختر کوچولویی که خانه عروسکی متعلق به او بود گفت : من می روم و یک عروسک پلیس می آورم. اما پرستارش گفت: من یک تله موش خواهم گذاشت . این آخر داستان دو موش بد بود اما آنها خیلی بدجنس نبودند . آقا موشه خسارت آنچه که شکسته بودند پرداخت کرد . چون عید کرسیمس بود موش و همسرش یک اسکناس داخل جورابهای لوسیندا و جین انداختند. و خانم موشه هم صبح خیلی خیلی زود با خاک انداز و جاروش به خانه عروسکی آمد تا آن را تمیز کند. پایان   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
ماهی گلی_صدای اصلی_445967-mc.mp3
9.61M
🐟 ماهی گلی 🌼در دریای آبی رنگ در یک خانه ی سفید آهکی، ماهی گلی و مامان و باباش با هم دیگه به خوبی و خوشی زندگی میکردند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
مردی که یک روز راه رفته بود 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 مردی که یک روز راه رفته بود و خسته بود، به کنار جوی آبی رسید. جوراب هایش را در آورد و پاهایش را شست. بعد، جوراب هایش را هم شست و روی علف ها انداخت تا خشک شود. خودش هم خوابید. مرد که خوابش برد، جوراب ها بلند شدند و توی آب شیرجه زدند و شناکنان دور شدند. کمی که رفتند، یک لنگه از جوراب ها به علف های کنار جوی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست خودش را نجات بدهد و همان جا ماند. اما لنگه ی دیگر جوراب همراه آب رفت و رفت تا این که دو تا ماهی آن را دیدند. یکی از ماهی ها تپل بود و یکی لاغر. ماهی لاغر گفت: « اول من دیدمش. مال من است. » ماهی تپل گفت: « کجای کاری؟ من از آن دور دورها دیده بودمش. مال من است. » ماهی ها سر لنگه ی جوراب دعوا راه انداختند و هر کدام یک سر جوراب را گرفتند و کشیدند. ماهی تپل گفت: « این جوراب من است. ولش کن! » ماهی لاغر گفت: « جوراب تو؟ این جوراب مال من است! » همین موقع اردکی که یک لنگه جوراب به پا داشت، از راه رسید و بگو مگوی آن ها را شنید. خندید و با منقار خود، جوراب را از دست آن ها بیرون کشید و گفت: « جوراب مال کسی است که پا دارد. » جلوی چشم ماهی ها لنگه ی دوم جوراب را هم پوشید؛ قِری به کمرش داد و گفت: « قشنگه؟ بهم میاد؟ » صاحب جوراب از راه رسید و داد زد: « دزد! دزد جوراب! » و دنبال اردک دوید. ماهی لاغر گفت: « چه خوب که ما اهل دزدی نیستیم. » و شناکنان رفتند پی کارشان. از آن طرف، مردی که یک روز راه رفته بود، به اردک رسید. او را گرفت و خواست جوراب ها را از پایش در بیاورد که پشیمان شد. با خودش گفت: « کی تا حالا اردک جوراب پوش دیده!؟ اما مردِ جوراب پوش تا دلت بخواهد بوده و هست! 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
📒📖کتاب📖📒 بچـــــــــــه ها من کتابــــــم، آماده جوابم از دست بچــه لوس، همیشه در عذابـــــم بچه لوس کتاب و می اندازه این ورواون ور میکنه کاغذاش رو و از اولش تا آخر بچـــــه خوب کتــــاب و تو قفســه می زاره هـــر وقت که لازم داره از اونــــجا بر میــداره 📖 📒📖 📖📒📖 📒📖📒📖 📖📒📖📒📖 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✍ شعر دم دمای ظهور 🕊 دم دمای ظهوره 🕊 رهبر ما چه جوره 🕊 سید علی غیوره 🕊 از ظلم و کینه دوره 🕊 روشنگری کارشه 🕊 باعث آرامشه 🕊 حکیم و با عزته 🕊 رهبر این ملته 🕊 از نسل پیغمبره 🕊 دشمن او ابتره 🕊 به لطف او آمریکا 🕊 شسته میشه با ریکا 🕊 شجاعه نمرش بیسته 🕊 دشمنِ صهیونیسته 🕊 لب تر کنه این آقا 🕊 متحد میشه دنیا 🕊 اسرائیل نابود میشه 🕊 آمریکا هم دود میشه 🕊 فلسطین آزاد میشه 🕊 اسلام دلش شاد میشه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💛🌞خورشید آمد🌞💛 ‌‌قوقولی قوقو برپا برپا خورشید آمد بالا بالا خورشید آمد از راهی دور با یک دنیا گرما و نور خورشید آمد شاد و پیروز شب رفت و رفت روز آمد ، روز 🌞 💛🌞 🌞💛🌞 💛🌞💛🌞 🌞💛🌞💛🌞 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر ﴿ رنگ سفید قشنگه ﴾ مجموعِ هفت تا رنگه 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 یه روز مامانی پرسید 🌱 کی بود که رنگ آفرید 🌸 گفتم خدایِ دانا 🌱 که آفریده ما را 🌸 رنگِ سفید قشنگه 🌱 مجموعِ هفت‌تا رنگه 🌸 چنتا سفیدِ خوشرنگ 🌱 که یادگرفتم قشنگ 🌸 یکیش همین ستاره 🌱 که توو شبایِ تاره 🌸 میباره از آسمون 🌱 برفِ سفید و بارون 🌸 تگرگ یخِ سفیده 🌱 صدایِ خوبی میده 🌸 پنبـه‌‌ها هم سفیدن 🌱 شبیهِ مرواریدن 🌸 سفید که پر فروغه 🌱 به رنگِ ماست و دوغه 🌸 لــک‌لــک و قویِ زیبا 🌱 ابرِ توو آسمونها 🌸 سفید و خوب و نازن 🌱 خوشکلی رو‌ میسازن 🌸«گـوشْ‌ماهـی‌که‌توو دریـاست 🌱 چقدر سفید و زیباست» 🌸 نــــــورِ قـشـنـگِ مهتــــاب 🌱 وقتی میتابه بر آب 🌸 چه قدر تماشاییه 🌱 رنگش چقد عالیه 🌸 «گل‌هایِ نرگس و یـاس 🌱 شـــکوفه‌هـایِ گیـلاس» 🌸 «پـرچمِ صلح و دوستـی 🌱 سـفـیده، می‌دونستی؟» 🌸 سفید چقد تمیزه 🌱 پیشِ همه عزیزه 🌸 دوسش داریم سفیدرا 🌱 که خوشکل است و زیبا 🌸🌼🍃🌼🌸 🍃شاعر : سلمان آتشی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔆🐔ملخک بی ادب🐔🔆 یکی بود یکی نبود ملخک سر به سر خانم قد قدا می گذاشت و دانه جوجه ها را می برد و می خورد قد قدا می ترسید که جوجه هایش گرسنه بمانند. روز اول که قدقدا خانم، ملخک را سر سفره غذایش دید گفت: یک دانه گندم بردارو ببر. قابلی ندارد. ملخک یکی خورد و یکی برد تشکر هم نکرد. روز دوم قدقدا خانم گفت: امروز هم مهمان ما باش،ولی تو که خوب می پری چرا نمی روی از مزرعه گندم برداری؟ روز سوم قدقدا به ملخک گفت: نه دیگه این دانه ها غذا برای جوجه کوجولو من است نمی ذارم هر روز بیای و دانه ببری و جوجه کوچولوها گرسنه بمونند. اما باز هم ملخک گوش نکرد و رفت سراغ جوجه ها وخواست دانه برداره که خانم قدقدا پرید که ملخک را بگیرد. اما ملخک جستی زدو پرید روی دیوار و فرار کرد. خانم قدقدا گفت:یه بار جستی ملخک... فردا صبح باز هم ملخک چند بار آمد و دانه ها را برداشت و جستی زد و رفت‌قدقدا هم کاری نتوانست بکند ملخک به خانم قدقدامی خندید . قدقدا خانم به او گفت؟ دو بار جستی ملخک... قدقدا خانم نشست و نقشه ای کشید . روز بعد رفت و پشت یک جعبه قایم شد ،ملخک که دیدخبری از قدقدا نیست با خیال راحت راحت آمد و کنار جوجه ها مشغول خوردن شد. یک مرتبه قدقدا خانم پرید و ملخک را به نوکش گرفت ملخک هر چه دست و پا زد نتوانست خودش را نجات بدهد. قدقدا خانم ملخک را انداخت تو ظرف آب و گفت؟":حالا حسابی دست و پا بزن تا بفهمی کارت اشتباه بوده جوجه ها دانه ها را خوردند و کنار سطل آب رفتند و ملخک را نگاه کردند. بعد دست و پایش را گرفتند و از آب بیرون کشیدند. 🐔 🔆🐔 🐔🔆🐔 🔆🐔🔆🐔 🐔🔆🐔🔆🐔 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دختر فراموشکار - @mer30tv.mp3
3.36M
هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6