#قصه_روز
🌺به نام خدای قصه های قشنگ 🌺
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊
روزی روزگاری یک موش کوچولو و بی تجربه راه افتاد تا کمی توی مرزعه بگرده و سر و گوشی آب بده.🐭
همینطوری که داشت راه میرفت و اطرافش رو نگاه میکرد یک خروس دید.🐔
اون که تا حالا خروس ندیده بود، با خودش گفت:
"وای چه موجود ترسناکی!
عجب نوک و تاج بزرگی!
حتما حیوون خطرناکیه. باید سریع فرار کنم."
بعد هم موش کوچولو دوید و رفت. کمی جلوتر موش کوچولو به یک گربه رسید.🐱
اون تا حالا گربه هم ندیده بود. پیش خودش گفت:
"این چقد حیوون خوشگلیه!
عجب چشمایی داره.
چقدر دمش خوشرنگه."
همینطوری داشت به گربه نزدیکتر میشد که مامان موش کوچولو از راه رسید و سریع اونو با خودش به خونه برد.
موش کوچولو برای مادرش تعربف کرد که چه حیوون هایی رو دیده.
مادرش بهش گفت:
"ولی موش کوچولو تو باید خیلی مراقب باشی!
اصلا از روی ظاهر حیوون ها قضاوت نکن!
اولین حیوونی که دیدی و به نظرت ترسناک اومد، یک خروس بوده.
خروس اصلا حیوون خطرناکی نیست.
اما حیوون دومی که دیدی و بنظرت قشنگ اومد، یه گربه بوده.
گربه ها خیلی برای موش ها خطرناکن و اصلا نباید نزدیکشون بشیم."
موش کوچولو خیلی خوشحال شد که مامانش رسیده و اونو نجات داده😊
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
34.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 قصّه جمکران
به مناسبت هفدهم رمضان ، سالروز فرمان امام زمان عجل الله تعالی فرجه جهت تأسیس مسجد مقدس جمکران
⬅️روایت تصویری بنای مسجد مقدس جمکران به امر مبارک حضرت ولی عصر ارواحنافداه و دستور به حسن بن مثله.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر
🔶 بیداری درشب قدر
ودعابرایظهورصاحبالزمان
عج
🌸قدرِ شبای قدرمون
🌱مابچههاخوبمیدونیم
🌼چندساعتازروزمیخوابیم
🍃که شب رو بیدار بمونیم
🌸ارزشِ این یه شب شده
🌱بالاتر از هزار تا ماه
🌼چقدرقشنگه دوربشیم
🍃از هر بدی و هرگناه
🌸چقدر قشنگه با دعا
🌱توو مسجدو توو خونهها
🌼قرآن به سر بگیریم و
🍃بگیم بلند و یکصدا
🌸یاصاحب الزمان بیا
🌱تادنیامون آباد بشه
🌼با دیدنِ جمالِ تون
🍃تمامِ دلها شاد بشه
#شعر_نوجوان
#شب_قدر
#دعا_برای_ظهور_فَرَج
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1736670T14624047(Web)-mc.mp3
9.64M
#قصه_شب_بیداری
سینا کوچولو از #ماه_رمضان خیلی خوشش می آمد.
مادر به سینا گفت که امروز بیشتر استراحت کند تا شب که #شب_قدر است را بتواند بیدار بماند.
سینا از پدربزرگ درباره ی شب قدر سوال کرد.
پدربزرگ درباره ی شب قدر برای سینا صحبت کرد
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
توی ماه رمضون
توی محراب نماز
حضرت علی می کرد
با خدا راز و نیاز
پیشونیش به سجده بود
رو لباش نام خدا
روزه بود امام علی
توی محراب دعا
دست یک مرد پلید
علی رو به خون کشید
شد علی شیرخدا
توی محراب شهید
گلی از باغ امامت کم شد
همه جا غرق غم و ماتم شد
یتیمای کوفه بی پدر شدن
چشما گریون و کمرها خم شد
#امام_علی
#شعر
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
داستانی در مورد زندگی حضرت علی (ع)
#امام_علی
#شب_قدر #ماه_رمضان
روزى در کوچه هاى کوفه به تنهائى راه مى رفت، همانند همه مسلمین در کمال سادگى با نرمى و آرامش و همه جا را زیر نظر داشت، چون مسئول بود و نقش رهبریت جامعه را ایفا مى کرد،
در راه زنى را ملاحظه فرمود که مشک آب بر دوش و ازنفس افتاده، به آرامى نزدیک آمد و آن زن را خسته و رنجیده خاطر یافت، مشک آب را بدوش گرفت تا زن مقدارى استراحت کند،
در راه جویاى احوال آن زن شد؟ زن عرضه داشت: شوهرم در یکى از جنگها در سپاه على بن ابى طالب شهید شد، حال من و چند کودک یتیم، بدون سرپرست مانده و آهى در بساط نداریم.
امام على علیه السلام برگشت و آن شب را تا سپیده صبح به ناراحتى گذراند. صبح زنبیل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه، کسانى از حضرت درخواست مى کردند زنبیل را بدهید ما حمل کنیم.
حضرت مى فرمود: روز قیامت اعمال مرا چه کسى به دوش مى گیرد؟ به خانه آن زن رسید و در زد. زن پرسید: کیست ؟ حضرت جواب دادند: کسى که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، براى کودکانت طعامى آورده، در را باز کن!
زن گفت: خداوند از تو راضى شود و بین من و على بن ابیطالب خودش حکم کند. حضرت وارد شد، به زن فرمود: نان مى پزى یا از کودکانت نگهدارى مى کنى؟
زن گفت: من در پختن نان تواناترم، شما کودکان مرا نگهدار! زن آرد را خمیر نمود. امام على علیه السلام گوشتى را که همراه آورده بود کباب مى کرد و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشت.
با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان کودکان مى گذاشت و هر بار مى فرمود: از خدا بخواهید که على را ببخشد.
خمیر که حاضر شد امیرمؤمنان علیه السلام تنور را هیزم کرد و شعله ور ساخت و چهره مبارک خود را نزدیک مى آورد و به خود خطاب مى کرد: یا على آتش دنیا را مى بینی چه سوزان است! بدان که آتش آخرت بسیار سوزان تر است.
در این میان یکى از زنان همسایه که امام را می شناخت، وارد شد و به مادر کودکان نهیب زد: واى بر تو! می دانى این آقا کیست؟! این پیشواى مسلمین و زمامدار کشور، على بن ابى طالب علیه السلام است.
زن که از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگى گفت: یا امیرالمؤمنین! از شما خجالت مى کشم، مرا ببخش !
اما حضرت با تواضع و فروتنى زیادى فرمودند: شما ببخشید که تا کنون مشکلات شما را حل نکرده بودم، از درگاه خدا بخواهید که على را مورد عفو و بخشش خود قرار بدهد.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1738767T14099524(Web)-mc.mp3
4.78M
پیرمرد قصهی ما یک گنجشک رو از چنگال عقابی نجات میده و اینجوری ماجرای گنجشک و پیرمرد شروع میشه... .
#قصه #صوتی
#گنجشک_و_پیرمرد_مهربان
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀کلیپ مهارتهای زندگی روزه
😍منم میخوام روزه بگیرم
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌼داستان کودکانه کمک حضرت علی (ع) به فقرا
مرد فقیری نزد حضرت علی (ع) رفت تا کمی درددل کند. کودکان این مرد از شاخه درخت خرمای همسایه، که به خانهشان راه پیدا کرده بود، خرما میچیدند و این کار سبب عصبانیت مرد همسایه میشد.
حضرت علی به نزد مرد همسایه رفت تا به طریقی رضایت او را جلب کند تا اجازه دهد کودکان مرد فقیر روزی چند خرما از درخت بچینند اما مرد همسایه به هیچوجه راضی نشد.
سرانجام حضرت علی علیه السلام پیشنهاد داد که نخلستان ارزشمندش را با خانهی کوچک مرد همسایه تعویض کند. مرد همسایه شگفتزده شده بود، پیشنهاد را پذیرفت و دلیل این کار را از حضرت پرسید.
امام فرمود: دلم میخواهد کودکان این مرد شاد باشند و بیترس از درخت، خرما بچینند و بخورند. سپس حضرت علی (ع) به پدر کودکان فرمود: این خانه را به تو میبخشم به اینجا اسبابکشی کن و بگذار کودکانت با خیال راحت خرما بچینند، بگذار این نخل، دل کودکانت را شاد کند.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شب بیداری_صدای اصلی_79987.mp3
11.72M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🍃 شب بیداری
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6