eitaa logo
دانلود
🐞🌿کفشدوزک کوچولو🌿🐞 کفشدوزک کوچولو حسابی غصه داره چون که برای دوختن دیگه کفشی نداره سوزنشو گذاشته کنار گل تو باغچه کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه نخهاشو قیچی کرده تا که باشه آماده وقتی کفشی نداره نخها چه سودی داره از اون دورا میادش انگار صدای خش خش داره میاد هزارپا با یه بخچه رو دوشش تو بخچه اش گذاشته هزار تا کفش پاره حالا دیگه کفشدوزک هیچ غصه ای نداره 🐞 🌿🐞 🐞🌿🐞 🌿🐞🌿🐞 🐞🌿🐞🌿🐞 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شهادت.mp3
10.71M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹ای فاطمه جان، همسرم با من سخن بگو... 🔸چرا قبر حضرت زهرا سلام الله علیها مخفی هست؟! 🤔🙄 🔺رده سنی ۹ سال به بالا 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شیر نادون - @mer30tv.mp3
3.45M
هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
درخت گیلاس 🍒 کندال و آیسان از درخت گیلاس بالا رفتند و شروع به خوردن تمام گیلاس‌های رسیده کردند. کندال متوجه شد که گیلاس‌های متصل به نوک شاخه رسیده تر به نظر می‌رسند. آیسان به کندال به منظور منصرف کردن او از رفتن به طرف شاخه‌های نازک گفت: "آن شاخه‌ها نازک به نظر می‌رسند و وزن تو را تحمل نمی کنند. این گیلاس‌ها هم به اندازه‌ی آن گیلاس‌ها خوب هستند. " اما کندال گوش نکرد. او نمی توانست به چیزی جز آن گیلاس‌ها فکر کند. او به طرف شاخه‌های بیرونی نازک درخت خیزید. خیلی زود او خود را روی زمین همراه با یک شاخه‌ی شکسته یافت. او نه تنها یک شاخه‌ی بزرگ از درخت را شکانده بود بلکه پای خودش نیز شکسته بود. او مجبور شد که هفته‌های بسیاری در خانه بماند. او فقط می‌توانست به بچه‌ها بنگرد که از درخت بالا می‌رفتند و تمام گیلاس‌ها را می‌چیدند. رفتار کندال خیلی حریصانه بود، مگه نه؟ یک حدیث تامل برانگیز از امیر المومنین علیه السلام می‌گوید: قُرِنَ الطَّمَعُ بِالذُّلِّ .  طمع با خوارى قرين شده است . 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر ۲۸ماه صَفَر شهادت امام حسن علیه‌السلام 🌹🏴🕌🏴🌹 🌸امامِ مجتبیٰ حسن 🌱به بیست و هشتِ صَفَر 🌸شد آسمانی حضرت و 🌱عازم بشد بر سفر 🌸 میهمانِ مصطفیٰ شد 🌱 به نزدِ مرتضیٰ شد 🌸پر نورتر بهشت از 🌱انوارِ مجتبیٰ شد 🌸ما شیعیان برمجتبیٰ 🌱بر مادرش بنازیم 🌸مهدی بیا تا در بقیع 🌱صحن‌ و حرم بسازیم 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌹🏴🕌🏴🌹 🌸🍂🖤🍃🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌴به نام خدای قصه های قشنگ🌴 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊 یه باغی بود ، باغ سرسبز و زیبا ، با درختان میوه ، چشمه قشنگ ، توی این باغ حیوانات زیادی زندگی میکردند مثل موش زبل 🐭، سنجاب کوچولو 🐿، خاله سوسکه 🪰و آقا مورچه🐜 🌝هر روز صبح که خورشید یواش یواش طلوع میکرد حیوانات باغ از لانه هاشون بیرون میومدند و دنبال کار خودشون میرفتند. بعضی ها به دنبال غذا میرفتند ، بعضی خانه خودشون رو درست میکردند و خلاصه هر کدوم مشغول کاری میشدند. حیوانات باغ علاوه از اینکه باید غذای هر روزشون رو پیدا میکردند برای فصل سرد زمستان هم غذا باید ذخیره میکردند.🌬💨 بین حیوانات باغ ، اونی که از همه پرتلاش بود آقا مورچه بود آقا مورچه زودتر از همه از خونه اش بیرون می اومد و دیرتر از همه دست از کار میکشید. 🐜 یکی از روزها ، آقا مورچه همینطور که میگشت یک غذای خوب و خوشمزه پیدا کرد، ولی این غذا بزرگ و سنگین بود، اما آقا مورچه تصمیم گرفته بود که این غذا رو هر طوری شده به خونه اش برسونه. پس با هر زحمتی که بود این غذا رو برداشت و به طرف خونه اش آورد. تا اینکه وسط راه دیواری رسید، همیشه این دیوار رو به راحتی بالا میرفت ولی این بار چون بارش سنگین بود کارش سخت بود. 🐜 برای اینکار ابتدا آقا مورچه یه استراحت کوتاهی کرد بعد با تصمیم گرفت از دیوار بالا بره، بار اول تا وسط راه رفت ولی نتونست ادامه بده و از همون جا افتاد.😔 دوباره از اول شروع به بالا رفتن کرد باز هم افتاد. بار سوم، بار چهارم، پنجم و همینطور ادامه میداد و از تلاش و کوشش خسته نمی شد و با خودش میگفت من هر طوری شده باید از روی دیوار بالا برم، من باید این بار رو به خونه برسونم، وگرنه تو زمستان غذای کافی برای خوردن نخواهم داشت. بالاخره بعد از چندین بار تلاش تونست بار رو از روی دیوار عبور بده و به خونه اش برسونه.👏👏👏 دوستاش که تلاش و زحمت کشیدن آقا مورچه رو میدیدند میگفتند آقا مورچه بابا چه خبره، چرا این قدر زیاد تلاش میکنی، برو یه خورده هم استراحت کن، ولی آقا مورچه به اونا میگفت الان فصل تلاش و کوشش هست و شما هم باید تلاش کنید. روزها گذشت و فصل زمستان با بارش برف از راه رسید هوا سرد شد حیوانات باغ به خونه هاشون رفتند.🌧🌩💨 یه روز، موش زبل گرسنه شد. اما توی خونه اش، هیچ غذایی نداشت و هیچ چاره ای نداشت جز اینکه تو هوای سرد، میون برفها دنبال غذا بگرده.🐭 موش زبل همینطور که دنبال غذا میگشت خاله سوسکه و سنجاب کوچولو رو هم دید که اونا هم با زحمت فراوان دارن دنبال غذا میگردن. هر روز تو هوای سرد این حیوانات مجبور بودند برای پیدا کردن غذا بیرون بیاند. یه روز موش زبل به دوستاش گفت هیچ توجه کردین که آقا مورچه اصلا بیرون نمی‌یاد. من فکر کنم آقا مورچه غذا داشته باشه و بعد همگی به خونه آقا مورچه رفتند.🐜 آقا مورچه گفت بله من غذای کافی دارم و فصل زمستون رو به راحتی سپری میکنم. چون من تابستون، فکر امروز رو میکردم و به همین خاطر بیشتر تلاش میکردم، شما هم باید در فصل تابستون، فکر روزهای سرد زمستون رو بکنید و تلاشتون رو بیشتر کنید. موش زبل به بقیه حیوانات گفت اگه موافق باشین آقا مورچه رو به عنوان رئیس خودمون انتخاب کنیم و به حرفاش گوش بدیم. همه حیوانات موافقت کردند و آقا مورچه رو حسابی تشویق کردند.👏👏👏👏 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
☘ راستگويی اتل متل توتوله بچه خوب  چه جوره؟ بچه خوب می‌دونه دروغ یه کار زشته آدمی که راست میگه جاش  میون بهشته مامان گفته: عزیزم کودک خوب و دلبند راست بگو چون دروغگو دشمنه با خداوند 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💖به نام خدای قصه های قشنگ💖 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊 در جنگلی دوره دور خرگوش پیری زندگی می کرد که عمو خرگوش صداش می کردن.🐰 عمو خرگوش خیلی خیلی لاغر شده بود و هر روز از روز پیش ضعیف ترو کوچکتر می شد. عمو خرگوش مدت های زیادی بود که نمی توانست چیزی بخوردچون یکی از دندان هایش درد می کرد.در همان جنگل یک دکتر دندانپزشک بود به اسم دکتر بلوط.👨‍⚕ اما عمو خرگوش رابطه اش با دکتر ودندانپزشکی خوب نبود!… راستش را بخواهید عمو خرگوش پیر از دندانپزشکی می ترسید! وقتی هم که دوستانش از او می خواستند برود دکتر و فکری به حال دندان هایش بکند زیر لب غرغری می کرد که : (در عمرم دنداپزشکی نرفتم حالا هم نمی روم!)😒 اما از شما چه پنهان وقتی که می دید بقیه ی خرگوش ها تند تند هویج و کاهو می خورند دلش ضعف می رفت.😣 یک روز که عمو خرگوش داشت از جلوی خانه ی همسایه رد می شد یک خرگوش کوچولو را دید که تند تند هویج می خورد از شدت ضعف و گرسنگی یک مرتبه کنترل خودش رااز دست داد و گفت:(من دارم از گرسنگی ضعف می کنم آن وقت تو نشسته ای جلوی من هویج می خوری؟!…) خرگوش کوچولو هویج در دست دوید ورفت دورتر وزیر لب با خودش گفت:ا…ا…ا…چرا عمو خرگوش اخلاقش عوض شده ؟او که خوش اخلاق بود. دوستان و فامیل و همسایه های عمو خرگوش خیلی نگرانش بودند.آنها فکر می کردند که اگر عمو خرگوش روز به روز کوچکتر بشود ممکن است یک روز دیگر اصلا”دیده نشود .از طرف دیگر هم آنقدر گرسنگی به عمو خرگوش فشار آورده بود که یک روز از خواب بلند شد وراه افتاد به طرف درخت دکتر بلوط . دکتر بلوط بلوطی قد کوتاه و چاق بود که به کارش خیلی وارد بود . عمو خرگوش تا رسید بی معطلی گفت:زود باش دکتر بلوط !بیا این دندان را بکش وراحتم کن !… اما همین که دکتر بلوط آمد تا کارش را شروع کند … عمو خرگوش فریاد زد: نه… نه …نکش خواهش می کنم می ترسم! عمو خرگوش آمد از روی صندلی بلند شود که یک مرتبه چشمش افتاد به یک ظرف بزرگ پر از هویج های تازه که کنار صندلی بود. دکتر بلوط با لبخند گفت:این هویج ها را برای شما آورده ام عمو خرگوش بفرمایید!… عمو خرگوش زیر لب گفت : (برای من)!!! دکتر بلوط بدن چاقش را تکانی داد و گفت :بله! من هر وقت دندان یک خرگوش را می کشم یا درست می کنم به او یک ظرف پر از هویج می دهم تا با خودش ببرد وبخورد. شما هم می توانید بعد از اینکه این دندان خرابت را کشیدم راحت هویج بخوری . اما اگر آن را نکشی همه ی دندان هایت را هم خراب می کند. تازه اگر زودتر آمده بودی نیازی به کشیدن نبود وآن را درست می کردم . عمو خرگوش با دیدن آن هویج های تازه و درشت و خوشمزه دیگر نتوانست تحمل کند . روی صندلی نشست و چشمانش را بست وگفت:کارت را بکن دکتر بلوط …تا پشیمان نشده ام این دندان را بکش ! دکتر بلوط در یک چشم به هم زدن دندان عمو خرگوش رادرآورد. عمو خرگوش هم خیلی کم دردش گرفتو بعد از چند دقیقه ازروی صندلی بلند شد واز دکتر بلوط تشکر کرد . با ظرف پر از هویج راه افتاد به طرف خانه‌اش . او بعد از دو ساعت اجازه داشت هویج بخورد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر بمناسبت شهادتِ‌حضرتِ ﴿ علی بن موسی الرضاعلیه السلام 🌹🏴🕌🏴🌹 🌸 سلام امامِ رضا 🌱 ای مهربانِ عطوف 🌸 که بودی از ابتدا 🌱 بازائرانت رئوف 🌸آخرِ ماهِ صَفَر 🌱 روزِ شهادتِ توست 🌸 مهر و محبت و لطف 🌱 شیوه و عادتِ توست 🌸 آمده‌ام به پابوس 🌱 امامِ مهربانم 🌸 سلامِ دوستان هم 🌱 به محضرت رسانم 🌸 هرکی که داره حاجت 🌱 حاجتشو تو میدی 🌸 تویی پناهِ عالم 🌱 غریبی و‌شهیدی 🌸 شهادتِ امامِ 🌱 غریبِ با کرامت 🌸 خدمتِ صاحب زمان 🌱 تعزیت و تسلیت 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان آتشی 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6