⭐️💚 لالایی💚⭐️
🌸🌼🍃🌼🌸
عزیزم خوشکلم نازم
بخواب اینجا کنارِ من
بخوانم ذکرِ «بسمِالله»
شودچشم ودلت روشن
🌸🍃
گلِ من بهتر از یاس و
گلِ سرخ و گلابی تو
به بسم الله و صلواتی
کنارم خوابِ خوابی تو
🌸🍃
لالا لالا لالا لالا
بخواب ای نازگُلِ بابا
بگو نامِ « محمد » تا
شود خوشبو همه دنیا
🌸🍃
بخوانم من لالا لالا
برایِ کودکم حالا
میخوابه زود گلم شبها
پا میشه صبحِ زود ازجا
🌸🍃
بخواب نازم که در رؤیا
ببینی دو گلِ زیبا
یکی پیغمبرِ اکرم (ص)
یکیهم دخترش زهرا (س)
🌸🍃
لالایی صورتت ماهه
قشنگ و خوب و زیباهه
دو چشمونت که وا میشه
میبینی صبحِ فرداهه
🌸🍃
لالا لالا لالا لالا
دعا کردم که در هرجا
نگهدارِ تو پیغمبر (ص)
دعاگویت شود زهرا (س)
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر: سلمان آتشی
#لالایی
#کودکانه
#لالایی_های_مذهبی
⭐️
💚⭐️
⭐️💚⭐️
💚⭐️💚⭐️
⭐️💚⭐️💚⭐️
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_کودکانه
👀کاوه به اعضای بدنش قول می دهد👀
آن روز معلم، سرِ درسِ علوم، برای بچه ها در مورد بدن انسان صحبت می کرد. پسرهای کلاس برخلاف همیشه که شیطنت می کردند و گاهی اوقات هم باعث می شدند تا خانم معلم ناراحت شود، آرام نشسته بودند و با علاقه به حرف های او گوش می کردند.
خانمِ معلم در مورد بدن انسان چیزهایی می گفت که برای پسرها واقعاً عجیب بود. کاوه، همان طور که چانه اش را روی دست چپش تکیه داده بود و با دقت به حرفای خانم معلم گوش می داد، به این فکر می کرد که چقدر تا آن روز نسبت به اعضای بدنش بی توجه بوده. راستش یک کمی هم خجالت می کشید. از کی؟ خوب معلوم است دیگر، از اعضای بدنش!
مثلاً وقتی خانم معلم گفت که چشم هایِ ما یکی از مهم ترین اعضای بدنمان است، یعنی پنجره ی بدن ماست به دنیای رنگارنگ بیرون و ما باید خوبِ خوب از آن ها مراقبت کنیم، کاوه حسابی شرمنده شد.
آخر او خیلی وقت ها، موقع تماشای کارتون، نزدیک تلویزیون می نشست و به حرفِ بقیه هم گوش نمی داد که می گفتند نباید این قدر از نزدیک تلویزیون ببیند و یا نباید آن قدر زیاد با رایانه بازی کند که چشم هایش خسته و قرمز شود!
وقتی صحبت های خانم معلم در مورد اهمیت چشم ها تمام شد، انگار یک آدم نامریی زیرِگوش او آرام می گفت:
« کاوه، به چشمات قول بدن که دیگه اونا رو این قدر اذیت نکنی! »
بعد نوبت به دندان ها رسید. خانم معلم به همه گفت که دندان ها چقدر از کثیف بودن غصه می خورند و آخرش هم دلشان از غصه می پوسد! کاوه با کشیدن زبان روی دندانهایش، تک تک آن ها را لمس کرد. دوباره صدای آرامی را شنید که گفت:
« کاوه، به دندونات قول بده که هر شب قبل از خواب، مسواک بزنی! »
یکی از پسرها از خانم معلم پرسید: « اجازه خانم، مامانم می گه کلیه های آدم از همه چی مهم تره، درسته؟»
خانم معلم جواب داد: « بله عزیزم کلیه های ما هم یکی از اعضای مهم بدن مونه! چون خون رو تسویه و آلودگی ها رو از بدن خارج می کنه!کسی می دونه چه جوری می شه از اونا مراقبت کرد؟»
علی فوری گفت: اجازه ... باید زیاد آب بخوریم. اونم آب تمیز و سالم!و امیرعلی هم گفت: و باید سر ساعت بریم دستشویی. تا به کلیه هامون آسیب نرسه! عَموم که دکتره می گه یادت باشه همیشه تو باید بری سراغ دستشویی، نه اینکه اون بیاد سراغت! پسرها از شنیدن حرف های امیرعلی خندیدند، ولی خانم معلم گفت: منظور امیرعلی اینه که نباید این قدر مشغول بازی بشین که یادتون بره برید دستشویی و بعد مریض بشین! ...
کاوه، کمی رویِ نیمکت جابه جا شد تا اطمینان پیدا کنه که لازم است همین الان به دستشویی برود یا نه! و وقتی خیالش راحت شد، در حالی که با دست هایش از دو طرف، کلیه هایش را آرام فشار می داد، با شنید همان صدایی که از ته گوشش می شنید، سرش را به علامت چشم تکان داد:
« کاوه، به کلیه هات قول بده که دیگه زیاد آب بخوری و به موقع بری دستشویی!»
با صدای زنگِ تفریح، صدای «اوف» بچه ها بلند شد. آخر آن ها دوست داشتند بیشتر و بیشتر در مورد اعضای بدنشان بدانند! خانم معلم قول داد توی کلاسِ بعدی علوم، باز هم در مورد اعضایِ مهربان بدن انسان صحبت کند. ولی کاوه منتظر کلاسِ بعدی نشد. او همان جا به همه ی اعضای بدنش قول داد که بیشتر مراقبشان باشد و همیشه به آن ها توجه کند!
#قصه
👀
👃
👀👃
👀👃
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_متنی
دو موش بد 🐒🐒🐒🐒🐒
آقا موشه گفت : آن را ول كن و يك تكه ماهي به من بده .
خانم موشه سعي كرد تا با آن قاشق حلبي تكه اي از ماهي را جدا كند ولي ماهي به ظرفش چسبيده بود.
همانطور كه ماهي به بشقاب چسبيده بود آنرا در آشپزخانه روي آتش قرار دادند ولي آن نپخت .
آقا موشه خيلي عصباني شد. تكه ران را وسط اتاق گذاشت و با خاك انداز به آن كوبيد.
بنگ، بنگ، و آنرا را تكه تكه كرد. تكه هاي ران به اطراف پرت شدند ولي هيچ چيزي داخل آن نبود.
موشها خيلي خشمگين و نااميد شدند. آنها پودينگ، ميگوها، گلابي ها و پرتقال ها را هم شكستند
خانم موشه جعبه هاي كوچكي را توي قفسه پيدا كرد كه رويشان نوشته بود برنج ، شكر ، چاي
اما وقتي كه آنها را برگرداند بجز دانه هاي قرمز و آبي چيزي داخلش نبود.
آنها از ناراحتي تا آنجا كه مي توانستند رفتار زشت از خودشان نشان دادند.
آقا موشه لباسهاي جين را از كشو در آورد و آنها را از پنجره به بيرون پرتاپ كرد.
ادامه دارد...
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کمک به پدربزرگ_صدای اصلی_445963-mc.mp3
9.78M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 کمک به پدر بزرگ
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه
🔮🌿 کج ها به صاف 🌿🔮
پسری صبح که از خواب بیدار شد، دوست داشت همه ی چیزهای کج را صاف کند. اولین چیزِ کج، قاب عکس روی دیوار بود. پسر آن را صاف کرد. بعد رفت سراغ کمد که کمی کج بود. قالیچه را هم که کمی کج بود صاف کرد.
توی خانه که همه چیز صاف شد، پسر بیرون رفت. کنار پیاده رو، دوچرخه ای کج پارک شده بود. پسر دوچرخه را صاف پارک کرد. رفت و رفت تا رسید به یک رستوران. از پنجره ی رستوران دید که رومیزی ها کج شده اند. رفت و رومیزی ها را صاف کرد. گدایی، کنار خیابان کجکی راه می رفت. راه رفتن او را درست کرد.
روزنامه فروشی روزنامه هایش را کج چیده بود. آن ها را صاف کرد. درختی کج شده بود، آن را هم درست کرد. برجِ بلند شهر کج شده بود پسر آن را صاف کرد و خوش حال و خندان به خانه برگشت. مادرش او را دید و خندید. پرسید: « کلاهت را چرا کج گذاشته ای؟! »
پسر خندید و کلاهش را صاف کرد و صاف رفت سر یخچال.
#قصه
🔮
🌿🔮
🔮🌿🔮
🌿🔮🌿🔮
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_متنی
دو موش بد 🐒🐒🐒🐒🐒
اما چشمهای لوسیندا و جین چه دید!
لوسیندا روی اجاق واژگون شده نشست و به اطراف خیره شد.
جین هم به کشوهای آشپرخانه تکیه داد و نگاه کرد .
اما هیچکدام حرفی نزدند.
قفسه کتابها و قفس پرنده در کنار جعبه ذغالها رها شده بود
ولی گهواره و تعدادی از لباسهای لوسیندا را خانم موشه برده بود.
البته خانم موشه چند تابه و قابلمه بدرد بخور
و مقداری چیزهای دیگر را برداشته بود.
دختر کوچولویی که خانه عروسکی متعلق به او بود گفت :
من می روم و یک عروسک پلیس می آورم.
اما پرستارش گفت: من یک تله موش خواهم گذاشت .
این آخر داستان دو موش بد بود اما آنها خیلی بدجنس نبودند .
آقا موشه خسارت آنچه که شکسته بودند پرداخت کرد .
چون عید کرسیمس بود
موش و همسرش یک اسکناس داخل جورابهای لوسیندا و جین انداختند.
و خانم موشه هم صبح خیلی خیلی زود با خاک انداز و جاروش به خانه عروسکی آمد تا آن را تمیز کند.
پایان
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
ماهی گلی_صدای اصلی_445967-mc.mp3
9.61M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐟 ماهی گلی
🌼در دریای آبی رنگ در یک خانه ی سفید آهکی، ماهی گلی و مامان و باباش با هم دیگه به خوبی و خوشی زندگی میکردند.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه #قصه_متن
مردی که یک روز راه رفته بود
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
مردی که یک روز راه رفته بود و خسته بود، به کنار جوی آبی رسید. جوراب هایش را در آورد و پاهایش را شست. بعد، جوراب هایش را هم شست و روی علف ها انداخت تا خشک شود. خودش هم خوابید. مرد که خوابش برد، جوراب ها بلند شدند و توی آب شیرجه زدند و شناکنان دور شدند.
کمی که رفتند، یک لنگه از جوراب ها به علف های کنار جوی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست خودش را نجات بدهد و همان جا ماند. اما لنگه ی دیگر جوراب همراه آب رفت و رفت تا این که دو تا ماهی آن را دیدند.
یکی از ماهی ها تپل بود و یکی لاغر. ماهی لاغر گفت: « اول من دیدمش. مال من است. » ماهی تپل گفت: « کجای کاری؟ من از آن دور دورها دیده بودمش. مال من است. » ماهی ها سر لنگه ی جوراب دعوا راه انداختند و هر کدام یک سر جوراب را گرفتند و کشیدند. ماهی تپل گفت: « این جوراب من است. ولش کن! » ماهی لاغر گفت: « جوراب تو؟ این جوراب مال من است! »
همین موقع اردکی که یک لنگه جوراب به پا داشت، از راه رسید و بگو مگوی آن ها را شنید. خندید و با منقار خود، جوراب را از دست آن ها بیرون کشید و گفت: « جوراب مال کسی است که پا دارد. » جلوی چشم ماهی ها لنگه ی دوم جوراب را هم پوشید؛ قِری به کمرش داد و گفت: « قشنگه؟ بهم میاد؟ »
صاحب جوراب از راه رسید و داد زد: « دزد! دزد جوراب! » و دنبال اردک دوید. ماهی لاغر گفت: « چه خوب که ما اهل دزدی نیستیم. » و شناکنان رفتند پی کارشان. از آن طرف، مردی که یک روز راه رفته بود، به اردک رسید. او را گرفت و خواست جوراب ها را از پایش در بیاورد که پشیمان شد. با خودش گفت: « کی تا حالا اردک جوراب پوش دیده!؟ اما مردِ جوراب پوش تا دلت بخواهد بوده و هست!
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
📒📖کتاب📖📒
بچـــــــــــه ها من کتابــــــم، آماده جوابم
از دست بچــه لوس، همیشه در عذابـــــم
بچه لوس کتاب و می اندازه این ورواون ور
میکنه کاغذاش رو و از اولش تا آخر
بچـــــه خوب کتــــاب و تو قفســه می زاره
هـــر وقت که لازم داره از اونــــجا بر میــداره
#شعر
📖
📒📖
📖📒📖
📒📖📒📖
📖📒📖📒📖
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✍ شعر دم دمای ظهور
🕊 دم دمای ظهوره
🕊 رهبر ما چه جوره
🕊 سید علی غیوره
🕊 از ظلم و کینه دوره
🕊 روشنگری کارشه
🕊 باعث آرامشه
🕊 حکیم و با عزته
🕊 رهبر این ملته
🕊 از نسل پیغمبره
🕊 دشمن او ابتره
🕊 به لطف او آمریکا
🕊 شسته میشه با ریکا
🕊 شجاعه نمرش بیسته
🕊 دشمنِ صهیونیسته
🕊 لب تر کنه این آقا
🕊 متحد میشه دنیا
🕊 اسرائیل نابود میشه
🕊 آمریکا هم دود میشه
🕊 فلسطین آزاد میشه
🕊 اسلام دلش شاد میشه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
اشتباه طوطی خانم_صدای اصلی_447357-mc.mp3
9.78M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸اشتباه طوطی خانم
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6