بچهها با شعر بهتر ارتباط برقرار میکنن پس میتونید توی آموزشها از شعر استفاده کنید😍
آموزش شستن دست
🌸مامان بچه میمون
🌱سفرهی شامو چیده
🌸فوری تو ظرف میمون
🌱دو جور غذا کشیده
🌸یه موز زرد و شیرین
🌱یه نارگیل درسته
🌸اما چرا میمون جون
🌱دست و روشو نشسته؟!
🌸نمیدونه تو دستاش
🌱میکروبا پنهان شدن
🌸منتظرن با غذا
🌱شیرجه برن تو بدن؟
🌸باید بشوره میمون
🌱دستاشو قبل از غذا
🌸اینطوری نابود میشن
🌱میکروبای ناقلا
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_کودکانه
🌼کبک و کلاغ
روزی روزگاری در زمان های قدیم کلاغ سیاهی در آسمان آبی پرواز می کرد، کلاغ همان گونه که پرواز می کرد و از فضای اطراف خود لذت می برد، به کوهی با گل های زیبا و رنگارنگ رسید و به طرف کوه رفت، اما پشت کوه، کبک زیبا و جذابی بود که با شیرینی و ذوق قدم می زد و کلاغ شیفته راه رفتن آن کبک شد.
کلاغ از دیدن کبک زیبا با آن طرز راه رفتن بسیار خوشحال شد و با خود گفت: من هم می خواهم مثل آن کبک زیبا قدم بزنم، او آنجا ماند و هر روز به راه رفتن آن کبک نگاه می کرد تا از دور نحوه راه رفتن او را یاد بگیرد و او هم مثل کبک راه برود.
کلاغ هر روز از کبک تقلید می کرد و به مرور زمان راه رفتن خودش را فراموش می کرد. کلاغ بعد از مدتها نه راه رفتن کبک را یاد گرفت و نه راه رفتن خودش را به یاد می آورد، به همین دلیل این گونه بود که گفتند کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد ، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✨بسᭂم الله الرحمᭂن الرحᭂیم✨
#امام_زمان
#شعر
🌼تو آخرین امام من
🍃بر تو رسد سلام من
🌼تو ماه تابان منی
🍃نور دو چشمان منی
🌼زندگی ام برای تو
🍃جان و تنم فدای تو
🌼ای همه حاصلم بیا
🍃مهر تو در دلم بیا
🌼بیا که دل شکسته ام
🍃منتظرت نشسته ام
🌼آمده ام به جمکران
🍃بگیرم از تو من نشان
🌼ندبه به یادت می خونم
🍃یقین می یایی، می دونم
🌼دل شده بی قرار تو
🍃جهان در انتظار تو
💚اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ💚
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1737886T13651906(Web)-mc.mp3
4.69M
✨سفر زیارتی اسماء کوچولو✨
پدربزرگ اسماء کوچولو می خواست برای زیارت به یک سفر یه روزه، به شهر مقدس قم بره.
اسماء خیلی دوست داشت که توی این سفر همراه پدربزرگش باشه، به همین دلیل از پدر خواهش کرد که بهش اجازه بده تا پدربزرگ رو توی این سفر همراهی کنه...
#وفات_حضرت_معصومه
#قصه #صوتی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
هدایت شده از نماز خوب🌸
💎 نماز مثل سوزن خیاطی است😳
🔶 نماز مثل سوزنه، بدون اون هیچ نخی برای دوختن به درد نمیخوره.
🔷 هر لباسی برای دوخته شدن، نیاز به سوزن داره. با سوزن هرچند کوچیک میتونی یه عالمه لباس بدوزی، اما اگه اون نباشه، یه انبار نخ هم کاری ازش برنمیاد. آخه نخ به تنهایی نمیتونه از یه لباس رد شه.
❇️ نماز مثل سوزن و بقیه عبادتها مثل اون نخ هستن. یه نماز که توی تمام شبانه روز فقط چند دقیقه وقت نیاز داره، باعث قبولی تمام کارهاست. اگه نماز باشه، بقیه اعمالت هم دنبال اون میان و بهشون اجازه عبور میدن. اما اگه نماز نباشه، بقیه کارها بدون فایده یه گوشه کنار گذاشته میشن.
🧎نماز خوب🌸
https://eitaa.com/joinchat/886702785Cee37296db9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹در دل شب چراغیست،
🌱نشان مهرو دوستیست.
🌹محبت به بزرگان
🌱بهتر از هرچه خوبیست
🌹بزرگتر رو کمککن
🌱که این نشان دوستیست
شعر
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
تربت پـاک تــو را مـــادر زیــارت میکند
هم رســولالله، هم حیدر زیـارت میکند
هم رضا، هم موسیجعفر زیارت میکند
هـر امـام و هــر پیــامآور زیــارت میکند
بارگاه قدس تو، برتـر ز عرش کبریاست
تا خدا دارد خدایی کعبه دلهای ماست
#وفات_حضرت_معصومه(س)💔
#ڪریمہ_اهلبیٺ🍂🕯
#تسلیٺ_باد 🏴
سرود کریمه اهل بیت (ع).mp3
10.45M
▪️ #نماهنگ_کریمه_اهل_بیت
🎙گروه سرود مصباح بابلسر
📝 مثل عمو شه و
هر چی داره می بخشه
کریم اهل بیت حسن (ع)
#کریمه_معصومه_س
💠تقدیم به ساحت مقدس
حضـرت معصــومه (س) 🌹
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐#آشنایی_باامامان_و_بزرگان
🌷🕊 داستان زندگینامه
🏴 #حضرت_فاطمه_معصومه (س)
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر_کودکانه
حضرتِ معصومه (س)
از بچگی دیوونهٔ
ضریح و صحن و کَفترام
یه زائرِ کوچیکمُ
خادمِ خواهرِ رضام
با دستِ راست رو سینه ام
با بغض و آهِ تو صِدام
از تهِ دل آروم میگم
حضرتِ معصومه سلام
ببخش اگه دیر اومدم
برای عرضِ احترام
یکَم سَرَم شلوغ شده
درگیرِ کار های بابام
راستی بابام حالِش بَده
سلام رِسوند و گفت بیام
سلامتی شو از شما
خانومِ محترم بِخوام
دُعا کنید پیشِ خدا
انشاالله خوب شه زود بابام
ریحانه آبجیمِ خانوم
کوچیک ترین تو خواهرام
یه نقاشی کشیده بود
از کربلا وُ از امام
انداختمش تویِ ضریح
میگفت که جایزه میخوام
راستی میشه یه چیز بِگم
یه حرفی مونده رو لَبام
یه خواهشی دارم خانوم
دلتنگِ مشهدُ الرِضام
امام رضا گفته سه جا
به یاریِ شما میام
به وقتِ مرگ ، پُلِ صِراط
حسابرسیِ زائرام
میام و با حضورِ خود
میشم براشون اِلتیام
رؤیای مشهدُ الرضا
شده خیال این شَبام
دعا کُنید برای من
منی که زائر شمام
زیادی حرف زدم خانوم
حرفم رو میکُنم تمام
شما رو دوست دارم زیاد
به قدِ این دو تا چِشام
فقط میگم که عاشقم
همین و دیگه والسلام
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا فَاطِمَةُ المعصومه اشْفَعِي لَنَا فِي الْجَنَّةِ
شاعر : علیرضا قاسمی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_کودکانه
سوسکی خانم کجا میری؟
یکی بود یکی نبود.
زیر گنبد کبود ،گوشه ی یک مزرعه ی سبز و قشنگ خاله عنکبوت با شاگردش سوسکی خانم نشسته بود.
چه کار می کرد؟ برای همسایه ها لباس می بافت. لباس های رنگ و وارنگ ،خیلی قشنگ. یکی زرد، یکی سبز، یکی به رنگ گلها و یکی به رنگ دریا.
روز ها کار خاله عنکبوت و سوسکی خانم همین بود.با نخهای پشمی و رنگارنگ لباس می بافتند و آواز می خواندند:
نشسته ایم با شادی دوباره توی خانه
لباس نو می بافیم دوباره دانه، دانه
یکی به رنگ دریا یکی به رنگ صحرا
زرد و سفید و قرمز رنگ لباس گل ها
اما یک روز گلوله های پشمی خاله عنکبوت تمام شد.
خاله عنکبوت به شاگردش سوسکی خانم گفت:سوسکی جانم ، مهربانم، زود تر راه بیفت و برو نخهای پشمی بگیر و بیاور.
سوسکی خانم بدون این که از خاله عنکبوت بپرسد کجا بروم و از چه کسی بگیرم ، راه افتاد ورفت.
سوسکی خانم وسط راه رسیده بود که یک دفعه یادش امد از خاله عنکبوت نپرسیده است کجا برود.
از چه کسی پشم بگیرد. سوسکی خانم با خودش گفت:طوری نیست ، در می زنم.
به هر کسی رسیدم می پرسم.
سوسکی خانم رفت و رفت به یک خانه رسید. جلو رفت و در زد.
تقو تق تق یک نفر جواب داد: کی هستی؟ سوسکی خانم گفت:
ای تو که پشت دری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
اما کسی که در را باز کرد یک مرغ بود.
خانم مرغه گفت: قد قد قدا! شما کجا؟ اینجا کجا؟سوسکی خانم جان نگاه کن من اصلا پشم ندارم.
پر دارم نمی توانم به تو نخههای پشمی بدهم. باید بروی جای دیگر.
سوسکی خانم از مرغه خدا حافظی کرد و رفت تا به یک خانه ی دیگر رسید.
به در کوبید. تق تق تق یک نفر از پشت در جواب داد:بله بفرما کی هستید؟ سوسکی خانم جواب داد:
ای که تو پشت دری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
ولی کسی که در را باز کرد، گاو بزرگ مزرعه بود.
سوسکی خانم را دید. خندید و گفت:سوسکی خانم جان نگاه کن.
من یک پوست کلفت دارم. پشم ندارم. من نمی توانم به شما نخ های پشمی بدهم.
سوسکی خانم از گاو هم خدا حافظی کرد . رفت و رفت و رفت تا به یک خانه ی دیگر رسید.
در را کوبید تق تق تق کسی پشت در بود. جواب داد: آمدم کی هستی؟ سوسکی خانم باز گفت:
ای تو که پشت دری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
اما کسی که در را باز کرد یک گربه ی خواب الود بود. گربه خمیازه ای کشید و گفت: سوسکی خانم جان، نگاه کن.
من روی بدنم مو دارم.پشم ندارم من نمی توانم به تو نخهای رنگی بدهم.
سوسکی خانم با این که خسته بود، باز راه افتاد رفت و رفت ورفت.خسته که شد روی یک سنگ بزرگ نشست آهسته گریه کرد.
یک دفعه از زیر سنگ بزرگ یک نفر سرش را بیرون آورد. سوسکی خانم ترسید.
از روی سنگ پایین پرید. کسی که سرش را از زیر سنگ بیرون آورده بود گفت: نترس،نترس من یک لاک پشت هستم تو کجا می روی؟ این جا چه کار می کنی؟
سوسکی گفت: آمدم پشم بخرم،برای خاله عنکبوت ببرم. شما نخ های پشمی دارید به من بدهید؟ لاک پشت گفت:من فقط روی بدنم این سنگ بزرگ را دارم. پشم ندارم. نمی توانم به تو پشم بدهم.
برو شاید آن طرف مزرعه بتوانی پشم پیدا کنی.
سوسکی خانم هم خسته هم غصه دار می خواست دست خالی پیش خاله عنکبوت برگردد ولی خجالت می کشید تازه اگر دست خالی برمی گشت هم خودش و هم خاله عنکبوت بی کار می شدند.
چون نخ های پشمی نداشتند که لباس ببافند.
سوسکی خانم داشت فکر می کرد و راه میرفت که میان علف ها چشمش به یک نفر افتاد که علف می خورد.
جلو رفت خوب نگاه کرد کسی که علف می خورد پشم داشت آن هم چه پشم هایی، سفید و قشنگ و فرفری.
سوسکی خانم با شادی جلو دوید و گفت:
ای که علف می خوری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
تا ببرم به خانه
لباس نو ببافم
از آن ها دانه دانه
کسی که میان علف ها بود کسی نبود جز گوسفند سفید مزرعه.
گوسفند سفید نزدیک سوسکی خانم امد به او نگاه کرد ولی نگفت من نخ های پشمی ندارم.
خندید و گفت:
بفرما
خوش آمدید به این جا
خانه در این جا دارم
پشم های زیبا دارم
یکی به رنگ آب است
یکی به رنگ آفتاب
یکی به رنگ گل ها
یکی به رنگ مهتاب
حالا بگویید از کدام یکی می خواهید؟
سوسکی خانم گفت: از همه رنگ می خوام. از پشم های خیلی قشنگ می خواهم.
گوسفند از پشم های رنگارنگی که توی خانه داشت به سوسکی خانم داد.
سوسکی خانم خوشحال پیش خاله عنکبوت برگشت.
خاله عنکبوت گفت: دست سوسکی خانم درد نکنه
سوسکی خانم هم گفت: دست آقا گوسفند هم درد کنه.
بعد دوتایی نشستند بافتند و آواز خواندند.
می نشینیم با شادی
دوباره توی خانه
لباس نو میبافیم
دوباره دانه دانه
یکی به رنگ دریا
یکی به رنگ صحرا
زرد و سفید و قرمز
رنگ لباس گل ها
#قصه_متنی
🌸🌸🌸🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
آماده برای جنگ(1).mp3
12.74M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢ماجرای نامه امام حسن (ع) برای برکناری معاویه از حکومت📜
🔵 امام حسن مجتبی(علیه السلام) به مردم فرمودند: معاویه قصد حمله به ما را دارد؛ آماده شوید تا به جنگ او برویم...
#امام_حسن_مجتبی
#قسمت_هجدهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6