eitaa logo
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
39.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈کلیپ: سلام بر 👌قسمت دوم 🌺دراین کلیپ با زندگی شهید ابراهیم های آشنا می شوید 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
متنی بادکنک صورتی مناسب پنج تا شش سال {اهداف قصه: آشنایی با دو حیوان حلزون و جوجه تیغی، ارائه حس همدلی و نوع‌دوستی.} روزی در جنگلی سرسبز 🌳🌳🌳و زیبا یک جوجه تیغی🦔 و حلزون 🐌زندگی می‌کردند. آنها هرروز با دوستان‌شان در جنگل بازی می‌کردند و دامنه‌های کوه‌ها ⛰⛰را بالا و پایین می‌پریدند. حلزون خیلی آهسته حرکت می‌کرد چون خانه‌ی کوچکش را در پشت خود حمل می‌کرد. جوجه تیغی 🦔اما بر پشت خود خارهای بلند و تیز داشت و وقتی از چیزی می‌ترسید خودش را گرد می‌کرد و خارها را نشان می‌داد. آنها در جنگل🌳🌳 دوستان زیادی داشتند و در پایین درختی در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. روزی وقتی جوجه تیغی 🦔به کنار رودخانه رفته بود تا آب تنی کند، حلزون در کنار درخت 🌳قدم می‌زد که یکدفعه چشمش به یک بادکنک صورتی در بالای سرش افتاد. بادکنک سرگردان 🎈و نگران بود. باد او را به کنار حلزون آورد. حلزون🐌 گفت: سلام بادکنک صورتی. تو اینجا چکار می‌کنی؟ بادکنک صورتی گفت: صاحب من یک دخترک کوچک بود، اما وقتی داشت بازی می‌کرد، نخ من را رها کرد و باد مرا به جنگل 🌳🌳🌳آورد. حالا من تنها شدم و کسی را ندارم. حلزون 🐌گفت: آااه… پس این طور. ناگهان سر و کله جوجه تیغی🦔 پیدا شد. از دور نگاهش به بادکنک 🎈صورتی و حلزون افتاد که با هم حرف می‌زدند. کلی خوشحال شد و گفت: سلام. من برگشتم. ااوووه..این بادکنک صورتی اینجا چکار می‌کند؟ دوست دارم با او بازی کنم. حلزون🐌 که می‌دانست اگر یکی از تیغ‌های جوجه تیغی🦔 به بادکنک بخورد، بادکنک می‌ترکد، ناگهان از جا پرید و گفت: آااه جوجه تیغی 🦔جان این بادکنک🎈 صورتی صاحبش را گم کرده و ما می‌توانیم به او کمک کنیم. به نظر من او را بفرستیم برود بالای درخت تا صاحبش بیاید و او را ببیند و ببرد به خانه خودش. حلزون 🐌همین‌طور که حرف می‌زد و حواس جوجه تیغی🦔 را پرت می‌کرد، نخ بادکنک🎈 را گرفت و سریع به بالای درخت فرستاد. او خیلی آرام در گوش بادکنک 🎈گفت: سعی کن نخ خودت را به شاخه درخت آویزان کنی و از آن بالا حواست به همه جا باشد که صاحبت را پیدا کنی. جوجه تیغی🦔 با نگاهش بادکنک🎈 صورتی را تعقیب کرد و گفت: آااه ولی من دوست داشتم با بادکنک بازی کنم. حلزون🐌 که می‌دانست بازی جوجه تیغی 🦔با بادکنک باعث ترکیدن بادکنک می‌شود، به جوجه تیغی🦔 پیشنهاد داد که به جای بازی با بادکنک🎈 برای او شعر بخوانند. آنها همگی با هم شروع به شعر خواندن کردند. مدتی بعد بادکنک🎈 صورتی از دور دخترک صاحبش را دید که با شنیدن صدای شعرخوانی آنها و دیدن بادکنک 🎈بالای درخت، به طرف آنها می‌دود. بادکنک با شادی فریاد زد: من اینجام. من اینجام… زود بیا پیش من دخترک ┄─┅ •••‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌🌸❃ ⃟📕 ⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ❃🌸••• ‌┅─┄ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
1_9489977209.mp3
11.1M
🌟🌙قصه شب✨ 🫅پادشاه‌بهونه‌گیر ┄─┅ •••‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌🌸❃ ⃟📕 ⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ❃🌸••• ‌┅─┄ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر قشنگ‌ترین گل خدا 🌸زمین پر از سیاهی 🌱جهان پر از ستم بود 🌸دشمنی‌ها فراووان 🌱دوستی‌ها خیلی کم بود 🌸خدا برای مردم 🌱پیامبری فرستاد 🌸قشنگ‌ترین گلش رو 🌱به مردم جهان داد 🌸بهار شادمانی است 🌱نسیم مهربانی است 🌸ماه همیشه تابان 🌱هدیه‌‌ی آسمانی است 🌸دو نام زیبای او 🌱محمد ص است و احمد 🌸بفرست با دل و جان 🌱صلوات بر محمد ص 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موش و گربه 🐭 🐱 ┄─┅ •••‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌🌸❃ ⃟📕 ⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ❃🌸••• ‌┅─┄ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر 🌺 پنج میلاد در ماه شعبان 🌸 ای شیعیان در ایران 🍃 جشن است و هم چراغان 🌼 چون هست پنج میلاد 🍃 در ماهِ خوبِ شعبان 🌸 ای چهره‌های رخشان 🍃 ای ماههای تابان 🌼 همواره می‌درخشید 🍃 درماهِ خوبِ شعبان 🌸 در روزِ سومِ آن 🍃 چون قرصِ ماهِ تابان 🌼 آید حسین و گوییم 🍃 ماییم تو را به قربان 🌸 بر پا کنند مردم 🍃 جشنی به روزِ سوم 🌼 از کربلا نجف تا 🍃 شیراز و مشهد و قم 🌸 ما نیز جشنِ خُرم 🍃 بر پا کنیم با هم 🌼 گوییم ذکرِ صلْوات 🍃 بر آن نبیِ خاتم 🌸 روزِ چهارم عباس 🍃 آن با وفا گلِ یاس 🌼 آید که در دو عالَم 🍃 باشد خدایِ احساس 🌸 پنجم ز ماهِ شعبان 🍃 سجاد نورِ یزدان 🌼 آید که تا ببخشد 🍃 برشیعه روحِ ایمان 🌸 چون رفت یازده روز 🍃 زین ماهِ عالَم افروز 🌼 آید علیِ اکبر 🍃 تبریک جشنِ پیروز 🌸 در نیمه‌اش ببینید 🍃 مهدی شبیهِ خورشید 🌼 تابیده بر جهان تا 🍃 گردد برای مان عید 🌺 صلْواتِ ما به احمد 🌼 آن مصطفی محمد 🌺 صلْواتِ ما به قائم 🌼 مهدیِ آلِ احمد 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شعر ویژه رهبری👆 بابا می گه که رهبر شجاع و مهربونه قلب پاک و خداییش شبیه آسمونه هر روز توی نمازش دعا می کنه ما رو عبا یعنی لباسش داره عطر گلا رو می خوام تا روز ظهور تو راه حق بمونم دوستت دارم یه دنیا رهبر مهربونم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹💚› ارباب‌جانم‌ولادتت‌مبارک تَفَــأُلی‌زدم‌و‌این‌چنــین‌جواب‌آمد بگو‌به‌خسته‌دِلان‌سیدالشباب‌آمد💐؛ امام حسین علیه‌السلام و روز بر سربازان اسلام که با پرچمداری آرمان‌های اباعبدالله؏ تفسیرگر راه حسین‌اند،مبارک باشد💕! .
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 داستانی زیبا در مورد اخلاق و رفتار نیک امام حسین ( ع) 😍 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌼عنوان: دوستان اعماق دریا روزی بود، روزگاری بود، در اعماق آبهای نیلگون اقیانوس، دلفین بازیگوشی به نام "نیلو" زندگی میکرد. نیلو همیشه مشغول کشف گوشه وکنارهای جدید بود و از شنا کردن میان مرجانهای رنگارنگ و موجهای خروشان لذت میبرد. یک روز، هنگام گشت وگذار، متوجه ماهی کوچکی به نام "نوشا" شد که به دام تور ماهیگیران افتاده بود. نوشا با چشمانی پر از ترس تقلا میکرد، اما هرچه بیشتر تلاش میکرد، تور بیشتر دور بدنش می‌پیچید. نیلو بدون معطلی به سمت او شنا کرد و گفت: «نگران نباش، کمکت میکنم!» اما تور محکم بود و نیلو به تنهایی نمیتوانست آن را پاره کند. در همین فکر بود که لاکپشت پیری به نام "کاسکو" را دید که آرام از کنار صخرهای عبور میکرد. کاسکو با لاک بزرگ و سبزش شناخته شده بود و همه او را به خردمندی اش می‌شناختند. نیلو فریاد زد: «کاسکو! کمک کن! نوشا گیر افتاده!» لاکپشت با آرامش خاصی نزدیک شد و گفت: «نگران نباشید، با هم میتوانیم این تور را باز کنیم.» کاسکو با منقارش شروع به بریدن طنابها کرد، نیلو هم با پوزه اش تور را میکشید و نوشا با حرکات سریع خود را از بین حلقه‌ها رها میکرد. پس از چند دقیقه تلاش، نوشا آزاد شد و با خوشحالی فریاد زد: «ممنونم! فکر میکردم همه‌چیز تمام شده...» کاسکو لبخندی زد و گفت: «دریا همیشه به یاری دوستانش می شتابد، به شرطی که با همکاری یکدیگر مشکلات را حل کنیم.» نیلو با شور و هیجان پیشنهاد داد: «بیایید با هم دوستان خوبی باشیم و از موجودات دیگر هم محافظت کنیم!» از آن روز به بعد، نیلو، نوشا و کاسکو تبدیل به سه دوست ناگسستنی شدند. آنها با هم به گشت وگذار می رفتند، به ماهی‌های کوچک کمک میکردند و حتی گاهی لاکپشتهای جوان را از خطرات اقیانوس آگاه میکردند. و اینگونه بود که در اعماق دریا، دوستی و همکاری، تاریکترین مشکلات را به روشنایی امید تبدیل کرد... پایان 🦋🌼🌸🦋 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دختری که دوست داشت گنجشک باشه.mp3
3.16M
اسم قصه: دختری که دوست داشت گنجشک باشه قصه گو:فاطمه سادات افروزه🌺☺️ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6