eitaa logo
دانلود
🐟 ماهی و کلاغ روزی روزگاری در یک حوض پر از آب، ماهی کوچکی زندگی می کرد.🐠 حوض در حیاط خانه ای بود که هیچ کس در آن خانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو خیلی تنها و گرسنه بود. کسی نبود که برایش غذا بریزد. یک شب، وقتی که ماه به حوض نگاه کرد، ماهی را دید که بازی نمی کند و شاد نیست. ماه پرسید: چرا بازی نمی کنی؟ ماهی گفت: همه مرا فراموش کرده اند و من تنها و گرسنه مانده ام. ماه گفت: خدا هرگز کسی را فراموش نمی کند. تو تنها نیستی. او همیشه به تو نگاه می کند. خوشحال باش و خدا را خوشحال کن. فردای آن روز کلاغی به کنار حوض آمد. تکه نان خشک بزرگی را به منقار گرفته بود. کلاغ تکه نان را در آب فرو کرد تا نان خشک، نرم شود. کمی از نان خیس شد و افتاد توی آب. ماهی کوچولو با خوشحالی به طرف آن رفت و نان خیس شده را با لذت خورد. نان خیلی خوشمزه بود و ماهی حسابی سیر شد. کلاغ هم بقیه نان را خورد و رفت. از آن روز به بعد، کلاغ، هر روز با تکه ای نان خشک به کنار حوض می آمد و آن را در آب حوض خیس می کرد. ماهی سهم خود را می خورد و کلاغ هم سهم خود را. ماه به ماهی نگاه می کرد، می دانست که خدا به او نگاه می کند. ماهی تنها نبود، همان طور که کلاغ تنها نبود. خدا همیشه با آنها بود. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
گاهی تو کوه و دشتی نه چشمه است نه رودی یا قطع شده آب شهر آب نمی آد به زودی نخوانده ای نماز را دورو برت آبی نیست وقت زیاد نداری چاره مشکلت چیست؟ شکر خدا سنگ و خاک فراوان است فراوان فوری تیمم بکن نماز خود را بخوان کف دو دست را باهم رو سنگ یا خاک بزن 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شکوفه سیب مغرور - @mer30tv.mp3
3.63M
هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌺به نام خدای قصه های قشنگ 🌺 یکی بود، یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس بود روزی سنگ بزرگی از بالای کوه قل خورد و قل خورد و پشت در خونه خرگوش کوچولو ایستاد.🐰 خرگوش کوچولو میخواست از خونه اش بیرون بره ولی نتونست در رو باز کنه چون سنگ بزرگ جلو در بود و در باز نمیشد. خرگوش کوچولو داد زد کمک کمک. سنجاب🐿 صدای خرگوش کوچولو شنید و سریع اومد و گفت: چی شده خرگوش کوچولو؟ خرگوش کوچولو گفت: این سنگ بزرگ افتاده جلو خونم و من نمیتونم از خونه ام بیرون بیام ، لطفا کمکم میکنی این سنگو جا به جا کنی. سنجاب سنگ بزرگ رو هل داد اما هر چقد سعی کرد نتونست اون رو تکون بده ، سنجاب گفت: این سنگ خیلی بزرگ و سنگینه و من نمیتونم تنهایی اونو تکان بدم ، الآن میرم و به شیر میگم و با هم میایم و سنگو جا به جا میکنیم.🦁 سنجاب به خونه شیر رفت و ماجرای خرگوش کوچولو رو براش تعریف کرد و ازش کمک خواست اما شیر گفت: من الآن خیلی خستم و میخواهم بخوابم ، نمیتونم کمکت کنم. سنجاب ناراحت شد و با خودش گفت: بهتره به خرس بگم ، او هم قویه و هم مهربون حتما میاد و به ما کمک میکنه.🐻 سنجاب به خونه خرس رفت و ازش کمک خواست ، خرس مهربون هم قبول کرد و با سنجاب به کمک خرگوش کوچولو رفتن. خرس مهربون که خیلی قوی بود سنگ بزرگ رو از جلو خونه خرگوش کوچولو برداشت و حالا خرگوش کوچولو میتونست از خونه اش بیرون بیاد و از سنجاب و خرس مهربون به خاطر کمکی که بهش کردن خیلی تشکر کرد و دوستای خیلی خوبی برای هم شدن.🐰🐻🐿 چند وقته بعد خرگوش کوچولو و سنجاب و خرس مهربون توی جنگل قدم میزدن که یه دفعه صدای ناله های بلند شیر رو شنیدن. اونا سریع خودشون رو به شیر رسوندن ، شیر گفت: لطفا کمکم کنین یه خار کوچولو به پام رفته و پام خیلی درد میکنه ، من هر چقد سعی کردم نتونستم اونو از پام بیرون بیارم چون دست های من خیلی بزرگن.🦁 شیر به خرگوش کوچولو گفت: خرگوش کوچولو دست های کوچیکی داری میتونی اون خار را از پام در بیاری. خرگوش کوچولو گفت: آره ، الان کمکت میکنم تا دیگه درد نکشی و خار رو خیلی آروم از پای شیر بیرون آورد. شیر ازش خیلی تشکر کرد و بخاطر اون روزی هم که به خرگوش کوچولو کمک نکرد شرمنده شد و از اون روز به بعد به همه حیوونای جنگل کمک میکرد.😊 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌺 شعر صلوات ۲ 🌸پیغمبر خوب ما 🌱که خیلی مهربون بود 🌸از صلوات مومن 🌱او می‌شه خیلی خشنود 🌸یک اثر دیگرش 🌱اینه که دعاهای ما 🌸با صلوات قبوله 🌱پیش خدای یکتا 🌸اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
نی نی میخواد بخوابه خمار تو رختخوابه ⭐️🌛 مامان کنار اونه لالایی براش می خونه ⭐️🌛 لالالا گل مینا شکر میکنم خدا را ⭐️🌛 عطا نموده بر ما نوگلی ناز و زیبا ⭐️🌛 لالالا گل پونه بخند یکی یه دونه ⭐️🌛 تویی برای مادر نفس،عزیز دردونه ⭐️🌛 لالالا گل شب بو چه قدر عزیز هستی تو ⭐️🌛 لالا نوگل مامان همیشه پیشم بمان ⭐️🌛 لالالا کودک من نی نی کوچک من ⭐️🌛 خوابای خوش ببینی تو دنیا غم نبینی ⭐️🌛 لالا عزیز دلبند چشماتو حالا ببند 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
زبان حبابی - @mer30tv.mp3
3.9M
هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 داستان 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
با درخت پیر قهر نکنید کلاغ شروع کرد به غار غار کردن، درخت پیر گوشهایش را گرفت و با صدایی لرزان گفت: هیس.... آرام باش. آواز نخوان. سرم درد می گیرد... حوصله ندارم... کلاغ ساکت شد و آرام روی شاخه نشست. دارکوب نشست روی شاخه ی دیگر و شروع کرد به نوک زدن و تق تق کردن. درخت پیر شروع کرد به ناله کردن و گفت نه نه نزن. خواهش می کنم نوک نزن. من طاقت ندارم... اعصاب ندارم... زود خسته می شوم... دارکوب ناراحت شد و رفت. پرستو دوستانش را دعوت کرده بود به لانه اش، که روی یکی از شاخه های درخت پیر بود. درخت پیر تا دوستان پرستو را دید، گفت: خواهش می کنم سر و صدا نکنید من می خواهم بخوابم... مریضم ... حوصله ندارم... پرستو هم از درخت پیر دلگیر شد. غرزدن و زود خسته شدن درخت پیر، کم کم همه ی پرندگان را ناراحت کرد. پرنده ها یکی یکی با درخت پیر قهر کردند و رفتند و فقط کلاغ پیش او ماند. کلاغ، از بقیه ی پرنده ها باوفاتر بود و درخت پیر را خیلی دوست داشت. او یادش می آمد که از زمانی که یک جوجه کلاغ بود روی شاخه های همین درخت زندگی کرده بود. یادش می آمد که چقدر همین درخت، که الان پیر و کم حوصله شده است، با او مهربان بود و به او محبت می کرد. به خاطر همین هیچ وقت حاضر نبود از پیش او برود. کلاغ پیش او ماند اما بدون سر و صدا و وروجک بازی . کلاغ آرام و با حوصله با درخت پیر زندگی می کرد. یک روز درخت پیر که خیلی دلتنگ شده بود، به کلاغ گفت: دلم برای پرستو و دارکوب تنگ شده است. ای کاش آنها هم مثل تو کمی مهربان بودند و با من قهر نمی کردند. من دیگر پیر شده ام و نمی توانم سروصداهای زیاد را تحمل کنم. نمی توانم مثل قبل، زحمت بکشم و کار کنم. بیشتر وقتها می خواهم بخوابم اما همه ی پرنده ها را مثل تو دوست دارم و دلم می خواهد هر روز آنها را ببینم اما آنها خیلی زود از دست من عصبانی می شوند و با من قهر می کنند. کلاغ حرفهای درخت پیر را شنید و خیلی غصه خورد او تصمیم گرفت هر طوری شده به بقیه ی پرنده ها یاد بدهد که چگونه با درختان پیر با مهربانی رفتار کنند. کلاغ هر روز با پرنده ها صحبت کرد و از مهربانی های قدیم درخت پیر برایشان خاطرات زیادی نقل کرد. پرنده ها دوباره دلشان برای درخت پیر تنگ شد و پیش او برگشتند اما از این به بعد وقتی پیش درخت پیر می آمدند آرام حرف می زدند و مراقب رفتارشان بودند تا درخت پیر اذیت نشود. اینطوری دوباره شادی و صفا در بین شاخ و برگ درخت پیر پیدا شد و همه از هم راضی و خوشحال بودند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر کودکانه: رنگ زرد🟡 🌸اگــــــر دنـــبـــال زردی 🌱باید با دقت بــگردی 🌸هم این ور هم از اون ور 🌱زود و سریع و تندتر 🌸خورشید زرد و تــابـــان 🌱چه زیبا و درخشان 🌸رنگ بال قـــنـــاری 🌱پرنده‌ایست بهاری 🌸زنــبــور زرد و خوشحال 🌱لـیـمــــو و ســیـب و بـــلال 🌸رنـــــگ مـــــوز و طالـبــی 🌱 زردآلـــــــــو و گـــــلابــــی 🌸زرد رنگ شله‌ زده 🌱یه شله زرد عالی 🌸خوشرنگه و خوشمزه‌ 🌱پخته اونو مامانی 🌸رنـــگ گنـــدم رنگ کــاه 🌱جـــــوجـــــه‌ی زرد رو نـگــــاه 🌸گل‌های آفـتـاب گـردان 🌱بـــــا تـخــــمـــه‌ی فــــراوان 🌸دیدن چیزای زرد 🌱توجه‌ام رو جلب کرد 🌸از این همه رنــگ زرد 🌱باید خدا رو شکر کرد 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند. بچه های عزیز هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت: من بیشتر می خوام. آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ، و برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود . ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش د نبا ل رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه که شاید انسانها آنجا ، جا گذاشته بودند را دید که ریخته شده روی زمین . طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: کنده ترین میوه مال من است و یک گلابی بزرگ را با پوزه خود (دهان ) به سمت خود کشید و یک گاز زد و سیر شد و آن را پرت کرد آن طرف . بقیه ی میوه ها را هم برای آهو خانم بردند. حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند گفت : صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است چه اتفاقی افتاده گفتند : او بیمار است و دکتر لاک پشتیان گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد. آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا?او را به لانهی ما بیاورید. بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه ،آهو خانم گفت : پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود . دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب گلابی را که نیمه خور کرده بود دید که گریه میکند به او گفت چرا گریه می کنی ؟ گلابی جواب داد : تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم و بعد این شعر را به دم قهوه ای یاد داد: گلابی تمیزم همیشه روی میزم اگر که خوردی مرا نصفه نخور عزیزم خدا گفته به قرآن همان خدای رحمان اسراف نکن تو جانا در راه دین بمانا آهو کوچولو صبح زود بیدار شد و با برادرانش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از آهو کوچولو تشکر کرد که جانش را نجات داده بود از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف وهدر داد ن هر چیزی بد است و خدا اسراف کاران را دوست ندارد . قصه ی ما به سر رسید اسراف کار به بهشت نرسید 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
خروسی ک اواز خون شد - @mer30tv.mp3
4.29M
هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
روی زمین افتاده یه هسته ی کوچولو فکر می کنم که اون هست هسته ی یک آلبالو کی خورده آلبالوشو فقط خدا میدونه می کارمش توباغچه تا بزنه جوونه وقتی که شاخ و برگ داد میوه میده دوباره آلبالوهاش به گوشم شاید بشه گوشواره 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6