•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
ـ☀️ ☕️🦋
ســلام و احتراام محضر مبارک تک تک شما مهــربانان و خوبان
صبح زیباتون به نور خدا بخـــــیر✨
خدا قوت بده بهتون
🖤 ضمن عرض تسلیت ایام #اربعین حسینی محضر مبارک شما خوبان ، از همه عزیزانی که توفیق زیارت نصیبشون شده مشرف شدند و میشوند برای همه تنها مسیریهای عزیز التماس دعا داریم
انشاءالله که نایبالزباره #رهبر_انقلاب و همه مومنین خصوصا تنها مسیریها باشند
از زیباییهای مسیر عشق و سرزمین عشق هر چقدر هم سعی کنیم ، چيزهايی بنویسیم و توصیف کنیم. نمیشه... عشق حسین حلاوتی هست که فقط باید با روح و روان چشید.
انشاءالله روزی همگی🤲
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چقدر بگیری بیخیال ادامه مسیر میشی؟
#اربعین
🌷@Gilan_tanhamasir
💫✨
یکی از آثار زیارت؛
ایجاد الفت در جامعه شیعه است.
زیارت، عصبیتها و قومیتگراییهایی
که شیاطین ایجاد کردند از بین میبرد.
تا جامعه شیعه؛ از
عصبیتها و قومیتگراییها
عبور نکند ظهور محقق نخواهد شد...
- آیتاللهمیرباقری -
#اربعین #امام_حسین #کربلا
10.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ| سلام کربلا، سلام اربعین، سلام بهترین جادهی رو زمین
#اربعین
🌷@Gilan_tanhamasir
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مباحث تنها مسیر از نگاه یک متخصص علوم پزشکی
🔷 تفاوت های لذت سطحی و لذت عمیق
🌺 @Islamlifestyles
52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☢ انیمیشن زیبای بچرخ تا بچرخیم
دیدنی!
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
☢ انیمیشن زیبای بچرخ تا بچرخیم دیدنی!
سلام شب بخیر 🌹
این انیمیشن برای بچه ها فوق العادس.👌🏼💥
✅ حتما تک تک فرزندان ما باید این کارتون رو ببینن و عمیقا در اعماق قلبشون ماجرا رو درک کنند.
معلمین در کلاس های مجازی حتما این انیمیشن رو بذارن و تحلیل کنن و برای دیدنش جایزه بذارن و ...
⭕️ خلاصه باید این موضوع در ذهن بچه ها نهادینه بشه که نوکری و گدایی غربی ها واقعا موجب بدبختی ما خواهد شد...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_هفتم امید که با خودش فکر کرده بود سعید به ما شماره داده ب
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_هشتم
گفتم: آخه لیلا ما تا کجا میخوایم پیش بریم؟
همینطور که نمی شه هر کاری کرد! هر چیزی گفت!
لیلا گفت : اینطوری تو با این شدت می خوای حال امید را بگیری فکر کنم تا سر
سفره عقد با آقا سعید بریم جلو!
بعد هم بلند بلند زد زیر خنده...
که البته با اخم شدید من روبه رو شد! بعد ادامه داد: راستی نازی دقت کردی هر دفعه میریم پیش سعید باید خودمون رو معرفی کنیم! اصلا سرش را بالا نمیگیره اینقدر از این مدل پسرا لجم میگیره!
گفتم : آره اتفاقا دقت کردم ولی به نظر من اینطوری خیلی بهتره! حداقل من راحتر می تونم صحبت کنم برعکس امید که هر وقت باهاش صحبت میکردم تا انتهای شبکیه چشمم رو بررسی می کرد!
بیچاره من چقدر راحت بازی خوردم...
لیلا نگذاشت ادامه بدم گفت: دیدی نازی
خانم معلوم آقا سعید چشمت رو گرفته
برم باهاش صحبت کنم! عصبانی شدم و گفتم: بس کن لیلا این مسخره بازی ها رو! همیشه همه چیز را به شوخی میگیری! این نازنین دیگه اون نازنین قبلی نیست چه امید چه سعید همشون
سر و ته یه کرباسن!
کیفم را برداشتم و از رو نیمکت بلند شدم ....
لیلا هم بلند شد و گفت: باشه بابا چقدر
زود بهت بر میخوره شوخی کردم با جنبه! حالا کجا داری میری با این سرعت؟ صورتم رو بر گردوندم سمت لیلا و گفتم: دارم میرم دسته گل تو رو آب بدم! لیلا گفت : نازی راست میری، چپ میری یه چیزی به من میگیا ناراحت میشم میذارمت میرما!
نگاه معنی داری بهش کردم و گفتم: کتابخونه!
برم کتاب بخونم برای تحقیق علمی درباره محدودیت های حجاب !
آخه لیلا، لیلا من از دست تو چکار کنم اینم موضوع بود گفتی...
یکدفعه بلند زد زیر خنده و گفت : دیونه ایی بخدا ... نکنه میخوای بری ببینی سعید چه کتابهایی گفته! حالا من یه چیزیم بگم بهم اخم می کنی که! بیچاره امید!
دستم رو بردم بالا که دستهایش رو آورد
سپر صورتش کرد و گفت: غلط کردم!
شکر خوردم! دیگه حرف نمیزنم!
در همین حین یکدفعه اکرم مثل اجل
معلق از پشت سرمون ظاهر شد...
گفت: خانما تنهایی کجا؟
لیلا با یه حالت خاص گفت:عزیزم کتابخانه!
اکرم شروع کرد به تند تند حرف زدن وای بچه های درس خون! نکنه اگه نمرهاتون الف بشه شوهرمیدن ها!!راستی نازی جون زحمتت جزوه ی دیروز استاد سلیمی رو میدی من کپی بزنم خیلی از کلاس رو نتونستم بیام!
همینجور که حرف میزد گفت : بچه ها بریم هم من از جزوه کپی بگیرم هم یه
قهوه بزنیم کتابخونه دیر نمیشه! لیلا
هم همراه اکرم شد و برای من مقاومت
دیگه فایده ایی نداشت...
اکرم یک ریز داشت حرف میزد رسید به اینجا که خوب حالا از کتابخونه چه کتابی می خواستین؟ لیلا با شیطنت خاصی گفت: در مورد محدودیت های حجااااااب!
اکرم متعجب یه نگاهی به لیلا کرد و بعد رو کرد به من گفت: چی میگه این دختر!
گفتم: اکرم جون چی بگم لیلا خانم یه تحقیق مسخره انداخته رو دست ما! کاش لا اقل توی آینه یه نگاهی به قیافه خودش می انداخت! بعد موضوع رو انتخاب میکرد! لیلا گفت : نازنین جون خوبه بخاطر شما افتادیم تو این دردسر!
اکرم که از حرفهای ما سر در نمی آورد گفت: ولش کنین بچه ها! بی خیال حالا یه چیزی می نویسین میدین به استاد یه نمره ایی می گیرین تموم میشه خیلی خودتون اذیت نکنین ...
تا اکرم رفت جزوه ها را پرینت گرفت خیلی طول کشید، نشستیم پشت میز هنوز جرعه ی اول قهومون رو نخورده بودیم که یکدفعه اکرم گفت: وای بچه ها ساعت چند؟
گفتم: شما همتون یه چیزیتون میشه آخه ساعت پرسیدنم این شکلیه!!!
ساعت یه ربع به سه است عزیزم چرا؟ محکم تر کوبید به پشت دستش گفت: بچه ها بخدا شرمنده من یادم نبود فردا پنج شنبه است! لیلا گفت: اکرم خوبی تو؟ خوب پنج شنبه باشه چی میشه مگه؟!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر