فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شادمانترین مردم بیشترین چیزها را در زندگی ندارند❌
بلکه #بهترین برداشتها را از زندگی دارند💯
به امید برداشتهای خوب از زندگی😉
سلام وارادت خدمت شما سروران عزیز ☺️🌹
صبح دل انگیزتون ختم بخیر و شادی
و روزتون ختم به بهترین خیرها 🌺😊
🌹@Gilan_tanhamasir
✍امام مَهدی (ع) :
✅من، یادگار خدا در زمین و جانشین و حجت او بر شما هستم.
(کمال الدین، ص ۳۳۱)
#حدیث_مهدوی
#سهشنبه_مهدوی
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️با امام زمان (عج) دردل کنید
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام عالی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سهشنبه_مهدوی
🌹@Gilan_tanhamasir
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄
سلام رفقا ☺️✋
💥 مژده مژده 💥
⏳شمارش معکوس برای ثبت نام دوره ی جدید #لذت_بندگی در آموزشگاه مجازی حیات برتر زیر نظرتشکیلات تنها مسیر آرامش شروع شد👏
با تدریس استاد فرجامپور 😍
🌾☘🌾☘🌾
ضمنا👇😍
با ثبت نام در دوره جدید لینک آموزشهای دو دورهی قبلی
(حیات برتر ورهایی از رنجها)
به صورت رایگان در اختیارتون قرار داده میشه.
هزینه هر ترم ۳ماهه ۲۰ هزار تومان است که افرادی که تازه ثبت نام می کنند برای هر سه ترم فقط ۲۰ هزار تومان پرداخت می کنند😍
مباحث آموزشگاه👇
#حیات_برتر
#رهایی_از_رنجها
#لذت_بندگی
#اسرار_امتحانات_الهی
🎈🎁🎈
برای همراهی و #ثبت_نام در کلاس جدید
من اینجام😊👇
@masoomi56
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 2⃣1⃣ 🔸ابتدای غذا کمی نمک مزمزه کنید. نمک طبیعی زبان را نمیسوزاند.
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 3⃣1⃣
🔸در تهیه کیک و شیرینی از شیرینیجات طبیعی همچون عسل و شکر قهوه ای استفاده کنید.
#جایگزین
#ممنوعات #استوری
#چله_اصلاح_تغذیه
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 3⃣1⃣ 🔸در تهیه کیک و شیرینی از شیرینیجات طبیعی همچون عسل و شکر قهو
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 4⃣1⃣
🔺سعی کنید نمک مصرفی شما نمک دریا باشد. این نوع نمک، درمانی است. نمک دریاچه ارومیه و نمک دریاچه کاشان، نمک های عالی هستند. به شرطی که باید از افراد مطمئن خریداری کنید. نمک دریای خوب نیز نمکی است که حالت رطوبت دارد و نباید به صورت پودری و روان باشد.
بعد از نمک دریا، نمک معدنی(سنگ نمک) اگر بدون مواد افزودنی باشد مناسب است
#جایگزین
#ممنوعات #استوری
#چله_اصلاح_تغذیه
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلوگیری از قطع انگشت دختر ۱۲ ساله با طبسنتی
🔹۳ انگشت دختر ۱۲ ساله تهرانی که بر اثر یک حادثه کاملا متلاشی شده و پس از جراحی پیوند توسط پزشک جراح و عدم موفقیت عمل پیوند، قرار بر قطع انگشتان بود، با استفاده از «درمانهای طب سنتی» انگشتان این دختر کاملا بهبود یافت!
🌐 tn.ai/2641947
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
جلوگیری از قطع انگشت دختر ۱۲ ساله با طبسنتی 🔹۳ انگشت دختر ۱۲ ساله تهرانی که بر اثر یک حادثه کاملا
🚨 دوتا نکته مهم:
🔹 اولا که سعی کنیم "طب سنتی" نگیم، بجاش بهتر هست بگیم:
"طب" یا "طب اصیل" یا "طب کبیر" یا "طب جامع" یا "طب ایرانی" یا "طب اسلامی"
که تقابل ذهنی سنت و مدرن یا قدیم و جدید ایجاد نشود!
🔸ثانیاً: این درمانهایی که طوری نمایش میدن که ملت فکر کنند معجزه اتفاق افتاده، اینها برای طب بر مبنای حکمت یک کار عادی و طبیعی هست. انقدر این طب مهجور و غریب واقع شده که یک جایی هم میخواهد خودنمایی کند، مردم فکر میکنند چه کار عجیبی اتفاق افتاده است.
➖متاسفانه در یک برهه زمانی دوران قاجاریه و پهلوی بزرگترین ظلم به تاریخ ایران اتفاق افتاد. 👈وابستگی به غرب! که یکی از مصادیق آن جمع شدن حکما و اطبای طب ایرانی و آوردن طب فرنگی به ایران بود. میشد و میشود که طب ایرانی-اسلامی را با مبنای خودش مدرن کرد و ابزارآلات پزشکی جدید را به خدمت آن درآورد!
▪️بزرگترین وابستگی ما در پزشکی وابستگی در مبنا و ملاکها است مثل وابستگی مبنایی ما در علوم انسانی . ان شاء الله از این وابستگیها آزاد شویم✅
#نفوذ
#ساینتیزم
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت234 🍃🍃 مادر تاخواست حرفی بزند گوشیاش زنگ خورد. تازه یادم افتاد گوشی
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت235
🍂🍂 هرچه چشم چرخاندم آرش را ندیدم.
طولی نکشید که خواهر مژگان وعمه هاوخاله های آرش هم امدند.
کمکم تعداد مهمانها زیادشدند.
مادرآرش مدام حالش بدمیشد، چه خوب شد زودتر قرص زیرزبانیاش را گذاشت...
نمی توانست گریه کند و مدام می گفت، شما دروغ می گویید، مگر میشود،
مژگان هم جوابش را می داد و با گریه برایش همه چیز را توضیح میداد.
خواهرهای مادرشوهرم دورش جمع شده بودند. یکی دستش را ماساژ میداد و یکی بادش میزد و آب در حلقش میریخت.
وقتی مژگان تعریف می کرد همه چشم به دهانش میدوختند. چون می خواستند بدانند چه بلایی سر کیارش امده.
مژگان بارها وبارها حرفایش را تکرارکرد، تا این که مادرشوهرم گریه اش گرفت وفریاد زد.
–جیگرم روسوزوندی خدا... خدایا من دلم به کیارشم خوش بود...چرا ازم گرفتی...وَبازگریه...از حرفهایش تنم لرزید وبازگریه بود که گونه هایم را گرم می کرد.
خالهی آرش گفت:
–اینجوری نگو خواهر، کفرنگو...گریه کن...تن آرش سلامت باشه، شکر کن.
–چی روشکر کنم خواهر...تازه ازغم باباشون درآمده بودم...بعد زجه زد...
🍂🍂 "گاهی درد آنقدر عمیق است که نه گریه درمانش میکند، نه فریاد، گاهی فکر میکنی هیچ چیزی آرامت نمیکند. ولی درست همان موقع اگر یادت بیاید که بی اذن خدا برگی از درخت نمیافتد آرام میشوی.
مادرآرش رو به خواهرش با حالتی که انگار تمام حسرتهای عالم درکلامش است، گفت:
–آخه بچم می خواست برادرش رو داماد کنه...
میخواست بچشو ببینه...الهی بمیرم...بچم آرزو داشت...ای خدا...
وَفقط صدای گریه بود که ازمهمانها بلند میشد.
مادر باچشم های اشکی به من اشاره کرد که یک لیوان آب دیگر برای مادرشوهرم بیاورم، بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. بلافاصله یکی ازخاله های آرش پشت سرم امد و پرسید:
–می تونی چایی درست کنی؟
–بله، الان.
سعیده هم بالا آمده بود. با اشارهام وارد آشپزخانه شد.
–سعیده باید چای درست کنیم برای مهمونها.
سعیده بینیاش را با دستمال گرفت و گفت:
–حالا کی چای میخوره تو این مصیبت؟
–بالاخره مهمونن دیگه. خالهی آرش گفته درست کنم. تو کتری رو بزار من فنجونها رو از کابینت در بیارم. تقریبا تا آخر شب با سعیده سر پا بودیم.
خانه از مهمان دیگر جا نداشت. شنیدم که می گفتند شاید فردا نشود متوفی را دفن کنند چون به قتل رسیده. باید تحقیقاتی درموردش انجام بدهند وَاین زمان میبرد، به خاطرکالبدشکافی و ...
🍂🍂 خالههای آرش میگفتند که آرش با عموهایش دنبال کارها هستند. آنها میگفتند باید زودتر شکایت کنند تا قاتل از مرز خارج نشود. احتمالا آرش رفته بود کارهای شکایت را انجام بدهد.
وقت شام نفهمیدم کی شام گرفت.
سفره انداختیم، مادرآرش ومژگان به اتاق رفتند تا کمی دراز بکشند، مادرمژگان هم که مسافرت بود سر شام رسید و به اتاق رفت.
بعد از چند دقیقه که صدای گریهشان قطع شد. مادر مژگان از اتاق بیرون آمد و چندتا غذا داخل سینی گذاشت و به اتاق برد.
بعداز جمع کردن سفره بعضی از مهمانها رفتند. مژگان و مادر آرش دوباره به سالن آمدند و بنای گریه گذاشتند.
آخر شب بود که عموی آرش امد و رو همسرش گفت:
–کالبد شکافی انجام شده وبراثر ضربه ایی که به سرکیارش خورده وخون زیادی که ازش رفته منجر به فوتش شده، چون من اونجا آشنا داشتم کارش رو زودتر انجام دادن.
فردا بعداز این که قاضی حکم دفنش روصادرکنه جنازه رو تحویل میدن. دوباره صدای جیغ و داد بلند شد.
من فقط دنبال آرش می گشتم.
بالاخره مهمانها یکی یکی خداحافظی کردند. عمو به همه می گفت که فردا ساعت ده صبح به بهشت زهرا میرویم. عمو خودش هم حالش خوب نبود ولی خوب خودداری میکرد.
🍂🍂 فقط خاله های آرش ماندند. حتی مادر مژگان هم رفت. و این برایم خیلی عجیب بود....
صدای آرش را شنیدم که جلوی درآپارتمان ایستاده بودو بقیه به او تسلیت می گفتند و خداحافظی می کردند.
بعد از رفتن مهمانها آرش داخل آمد. بادیدنش خشکم زد.
سرو وضع آشفته و به هم ریختهایی پیدا کرده بود. اصلا چهرهاش با همین چند ساعت پیش که با هم بودیم کلی فرق کرده بود.
کمی نزدیکش رفتم تا حالش را بپرسم و تسلیت بگویم. ولی او بی توجه به من سرش را پایین انداخت و از جلوی من ردشد، بی حرف... تاچشمش به مادرش افتاد بغلش کرد و گریه کردند.
–آرش برادرت کو، توکه هیچ وقت اون روتنها نمی ذاشتی، کی جرات کرد...گریه نگذاشت بقیه ی حرفش رابزند... آرش فقط بلند بلندگریه میکرد. مادرش خودش را کنار کشید.
مژگان باجیغ و گریه سرش را گذاشت روی شانهی آرش وگریه کنان گفت:
–من ومامان دیگه تنها شدیم آرش، جز توکسی رونداریم.
آرش هم دست انداخت دور گردنش وگریه کردند.
وَمن، شکستم...انگار کسی تفنگی روبرویم گرفت و من را تیرباران کرد. پاهایم سست شد و همانجا کنار کانتر نشستم، نخواستم ببینم، نتوانستم...
باصدای بلند هق زدم. حالا دیگر برای کیارش نبودکه گریه می کردم برای آرش بود...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت235 🍂🍂 هرچه چشم چرخاندم آرش را ندیدم. طولی نکشید که خواهر مژگان وعمه
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت236
🍂🍂 آن شب آنقدرحالم بد بود که با سعیده ومادر به خانه رفتم و فردا مستقیم به بهشت زهرا رفتیم. عمه ی آرش هم بافاطمه امده بودند به همراه نامزدش.
موقع خاکسپاری مژگان خیلی بیتابی می کرد و جیغ می کشید هیچ کس نمی توانست آرامش کند، نشسته بود روی خاکها و گریه می کرد و گاهی جیغ می کشید،
حتی حرف مادرش را هم گوش نکردکه گفت، با اون وضعت اونجا نشین.
بعد از چند دقیقه آرش یک صندلی آورد و دست مژگان را گرفت و به سمت صندلی کشید. مژگان هنوزبه صندلی نرسیده بودکه دوباره جیغ زد و سرش را روی سینهی آرش گذاشت وگریه کردوگفت:
–آرش دیدی چقدر تنها شدم...
آرش از بازوهایش گرفت وهدایتش کردطرف صندلی و بعد شروع به صحبت کرد.
انقدر آرام حرف میزد که متوجه نمیشدم چه میگوید. بعضی از مهمانها با دیدن این صحنه شروع به پچ و پچ کردند، امان از پچ وپچ... صدای پچ پچها در گوشم اکو میشد.
آن لحظه آرزوکردم کاش گوشهایم کَربود و نمی شنید.
فقط خدا حالم را می دانست.
چشم دوختم به خاکهایی که قبرکَن، بابیل آرام آرام توی قبر می ریخت.
احساس کردم قلبم یخ زد و مُرد و زیر این خاکها به همراه جسد دفن شد.
🍂🍂 آرش باموهای آشفته کنار قبر ایستاده بود و گریه می کرد.
باید سیرنگاهش می کردم ونگهش می داشتم برای روزهای مبادا...
تا وقتی در تیر راس نگاهم بودچشم از او برنمی داشتم که شاید او هم دنبالم بگردد و چشم هایم را جستجوکند، ولی او به تنها چیزی که توجه نداشت من بودم.
چیزی از مراسم نفهمیدم، توی دنیای خودم با آرش بودم،
همه برای ناکامی کیارش گریه می کردند و من برای ناکامی دل خودم...
هرکس چنددقیقه ایی گریه می کردو بالاخره آرام میشد ولی من آرام نمیشدم، اشکهایم بند نمیآمد.
برای ناهار رستوران بزرگ ومجهزی رزو شده بود. دنبال نماز خانه گشتم وبرای نماز رفتم.
فاطمه هم بامن بود، مادر وسعیده برای ناهارنماندند، شاید آنها هم دلشان از پچ پچها شکسته...
بعداز این که نمازم را خواندم سربه سجده گذاشتم و دوباره چشم هایم جوشید.
وقتی سرازسجده برداشتم، دیدم فاطمه نگاهم میکند. جلوتر آمد و پرسید توچته راحیل؟ نگو که برای کیارش گریه می کنی...به سجاده چشم دوختم، دونفردیگر برای نماز وارد شدند.
فاطمه آرامتر پرسید:
–به خاطر آرش گریه میکنی؟ دوباره اشکهایم ریختند، انگار به اسم آرش حساسیت پیداکرده بودند.
–می فهمم، حق داری، ولی توگوش نکن به این حرفها مهم خودآرشه...مردم زیادحرف میزنن،
🍂🍂 اشکهایم را پاک کردم وگفتم:
–منم از آرش ناراحتم نه مردم.
فاطمه دستم راگرفت.
–اون الان حالش خوب نیست، بهش حق بده، کم کم درست میشه، اینقدرغصه نخور.
–خب منم می خوام توی این حال بدش، کنارش باشم، ولی اون، حتی نگاهمم نمی کنه.
فاطمه می ترسم و َدوباره اشک هایم امان ندادند حرف بزنم.
فاطمه هم گریه کنان گفت:
–نه، راحیل نگو، همه چی درست میشه.
–فاطمه، میشه ازت خواهش کنم بری ناهارت روبخوری وموقع رفتن منم صداکنی باهاتون بیام.
–پس توچی؟
–ازگلوم پایین نمیره، میشه اصرار نکنی و بری؟ خواهش میکنم.
مگه باماشین آرش نمیری؟ نگاهش کردم.
اشکهایم تنها جوابی بود که میتوانستم بدهم.
بعداز رفتن فاطمه همانجا دراز کشیدم وتسبیحم را برداشتم وذکر شکر را شروع کردم،
برای هردانهی شکر، نعمتی را به یادم می اوردم. شکر برای روزهای خوشی که با آرش داشتم،
برای تجربه کردن عشق، برای دوست داشته شدن، برای اشکهایی که میتوانم بریزم، شکربرای این که هنوز خدا را فراموش نکردهام.
شاید هم فراموش کردهام وگرنه معنی این همه بیتابی چیست؟
واقعا معتقدم به این که بی اذن خدا اتفاقی نمیوفتد؟
ازبس گریه کرده بودم چشم هایم می سوخت، کمی روی هم گذاشتمشان، نگاهی را روی خودم احساس کردم، یاد آن روز افتادم. سفر شمال. تاثیر نگاه.
چشم هایم را باز کردم، برای یک لحظه انگار آرش بودکه کنار درایستاده بودو نگاهم می کرد ولی زودناپدید شد و رفت...
🔴مزایای هسته ای شدن کشور؟
🔹چرا با این همه مزایا ایران نباید هسته ای باشد؟
🔹21 دیماه بمناسبت شهادت دانشمندان هسته ای شهیدان: (احمدی روشن و علیمحمدی)
#شبتون_شهدایی
🌹@Gilan_tanhamasir
﷽
#انگیزشی
انگیزشیترین جمله جهان 👇
با خـــــدا باش و پادشاهی کن ...
🌹صبح زیباتون بخیر
#تنهامسیراستانگیلان💞
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت خاطره جذاب و پندآموز #مسلمان_شدن یک جوان آتئیست استرالیایی
🌴@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎥 روایت خاطره جذاب و پندآموز #مسلمان_شدن یک جوان آتئیست استرالیایی 🌴@Gilan_tanhamasir
#حتما_ببینید و به اینکه در یه خانواده مسلمان متولد شدید افتخار کنید، چقدر مورد شکرگذاری داریم و غافلیم 😑
کاش قدر اسلام مسلمانیمون رو بدونیم، راحت بدست آوردیم ولی درست حفاظت کنیم 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #موشن | خلیج فارس علیه آمریکا
🍃🌹🍃
🌀 ۲۲ دیماه، سالروز دستگیری تفنگداران آمریکایی در خلیج فارس و شکست هیمنه آمریکا...
| #روشنگری | #ثامن
🇮🇷@Gilan_tanhamasir
سلام حالتون خوبه؟ ☺️
انشاءالله که حال دلتون هم خوب باشه🙏🌹
جا داره یه تشکر هم بکنم از همراهی شما عزیزان 🌺💐🌺
خب بریم سراغ درس امشب ⬇️
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 36 اهمیت تغافل 🌺 امیرالمومنین علی علیه السلام در یه روایت بسیار زیبایی میفرم
#کنترل_ذهن برای تقرب 37
🔶 گفتیم که بهترین کارهای خوب و بدترین کارهای بد توسط ذهن شکل میگیره.
مثلا ریا یکی از بدترین صفات زشت هست.
#ریا در کجا شکل میگیره؟
توی ذهن...
💢 یه کار خوب برای یه نفر انجام میدی یه دفعه ای توی ذهنت میاد انگار حسابی از من خوشش اومده!
💢 هیچی! زدی نابود کردی همه چیز رو!
- حاج آقا ما کاری نکردیم، فقط به ذهنم خطور کرد!
کاری نکردی؟ دیگه میخواستی چیکار کنی؟
مگه تو نمیدونی ریا باعث نابودی عبادات انسان میشه؟
😒
پیامبر اکرم فرمود:
⭕️ ترسناک ترین چیزی که بر شما از آن می ترسم، شرک اصغر است.
گفتند شرک اصغر چیست.
⛔️ فرمودند: #ریا، در روز قیامت، به هنگام حسابرسی اعمال بندگان، خداوند متعال به آنان می فرماید: بروید نزد افرادی که برایشان در دنیا خودنمایی می کردید، پس ببینید آیا پاداشی در نزد آنها می یابید....
بحار الانوار، ج 72 ، ص 303
امیر المومنین علی علیه السلام فرمود:
💢 ریاکار را سه نشانه است:
📌 وقتی مردم را ببیند، خوشحال می شود،
📌و اگر تنها بماند دچار کسالت می گردد،
📌و دوست دارد که او را در تمام کارهایش ستایش کنند.
اصول کافی، ج 2 ، ص 295
✴️ حالا دیگه هر کی ببینه چقدر از این خصوصیات رو داره. راحت میشه فهمید که هر کدوم از ما چقدر خالصانه داریم کار میکنیم و چقدر خدای نکرده ریاکاریم...