eitaa logo
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
5.4هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
10.9هزار ویدیو
88 فایل
👈حضورشمادرکانال باعث افتخارماست♥ . . ☑️با فورواردکردن مطالب درثواب آن شریک شوید♥ . . . مدیر 👉 @MoRTEzA01993👈
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🗓 امروز دوشنبہ ↯ ☀️ ٢٩ اردیبهشت ١٣٩٩ 🌙 ٢۴ رمضان ١۴۴١ 🎄 ١٨ می ٢٠٢٠ 📿 ذکر روز : یا قاضی الحاجات 🍃🌸 از رحمت خدا دور است، آنکه سربار دیگری باشد و دیگران را به زحمت بیاندازد. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 صفحه_95 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣join➲ @erfan_shia
4_6003381462441657958.mp3
8.29M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 〖ترتیل قرآن〗 4⃣2⃣(تحدیر) جزء بیست وچهارم قرآن کریم ✨حجم 7.8 مگ 🎙قاری: احمد دباغ|🕕زمان: 34 دقیقه ثواب سی جزء را هدیه بدهیم به امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) و روح علما وشهدا و تمام اموات بنده حقیر و شما بزرگواران 🌸🍃 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 _مذهبی🌹 💞💞 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 _خب اینا رو که همه ما بهت صد بار گفتیم خانم؟ طاهره خانم ابرویی بالامی اندازد ومیگوید:دیشب خودم به این نتایج رسیدم! کربلایی ذوالفقار با لبخند سری به نشانه تاسف تکان میدهد و الیاس چند دقیقه بعد جلوی در خانه آقای سعیدی نگه میدارد. امیرحیدر حس میکرد این لحظه واین ساعت را باید با ذوق بیشتری سپری میکرد اما درکمال تعجب خیلی دل قرص تر و آرام تر از چیزی بود که پیش بینی میکرد .... لبخندی به لب آورد و یاد مثال قاسمی قاسم افتاد: گر خدا یار است با خاور بپیچ گر ورق برگشت موتور گازی به هیچ! آیات(فصل شانزدهم) بی حوصله دست گذاشته بودم زیر چانه ام و به مامان عمه ای که داشت میوه ها را میچید و زهرایی که شکلاتهای پذیرایی را در ظرف مخصوصش میریخت نگاه میکردم. مامان عمه نیم نگاهی به من انداخت و گفت:تو چرا شبیه ننه مرده هایی؟ خواستگاریته ها! من هم میخواستم توی چشم هایش زل بزنم و بگویم:رفته است خواستگاری اویی که (دوصتش)دارم!شاید رفته خواستگاری همان (نقش نگار)خودمان!غمبرک باید بزنم قاعدتاً!!!!نزنم؟ اما سکوت پیشه کردم و چیزی نگفتم.زهرا خواست حال و هوایم را عوض کند برای همین گفت:عزیزم این شتریه که در خونه همه ی دخترا میخوابه!میدونم کیه که از خونه بابا بدش بیاد؟ ولی سنت زندگیه دیگه.... مامان عمه ضربه آرامی به شانه اش میزند و میگوید:چش سفید وسط قوم شوهر نشستی به دومادمیگی شتر؟ بندازم ابوذر و به جونت؟ زهرا بلند میخندد و من هم اینبار واقعا خنده ام میگیرد _عمه خدا خیرت بده!!!من دارم روحیه الکی میدم شما چرا باور میکنی!؟در همان حال مامان پری وارد آشپز خانه میشود و با دیدن ما دستی به پیشانی اش میکشد و میگوید:منو دق مرگ میکنی آخرش آیه...بیا برو لباستو بپوش اومدن!تو اتاق من و بابات آماده کردم همونجاست.... دل و دماغ که نداشتم همانجور کلافه راهی اتاق میشوم.... چه (اتفاقات)جالبی ...وقتی دیشب مامان پری زنگم زد و گفت که امشب خواستگار دارم لحظه ای خندم گرفت... دقیقا همزمان با او امشب هم کسی برای من می آمد و آنقدری حالم گرفته بود که حتی نپرسیدم کیست!تنها به خاطر اصرارو در آخر تهدیدات مامان پری قبول کردم که مراسم برگزار شود.... ست کت و دامن شیری ارغوانی لباس آن شب بود و چادر هماهنگ با آن...با وسواس لباس را به تن کردم هرچند میدانستم پاسخم در هر صورت منفی است...من اندکی زمان نیاز داشتم برای فراموشی آرزویی که قسمتم نبود. لباسم را میپوشم و شالم را ماهرانه به سر میکنم....زنگ خانه به صدا در می آید و من به کارهایم سرعت میدهم.صدایشان را میشنوم که وارد هال شده اند و لحظه ای از حرکت می ایستم...یک صدای بسیار آشنا میان جمع شنیده میشود. پوزخندی به خیالاتم میزنم و بعد از محکم کردن آخرین گره شالم میخواهم چادر را بردارم که یادم می افتد(منکه چادری نیستم!) شانه بالا می اندازم و میخواهم بدون چادر از اتاق بیرون روم که لحظه ای با باز کردن در و دیدن خانواده خواستگار...... . . . دست میگذارم روی قلبم و در را دوباره میبندم!اشتباه نمیکردم!خودشان بودند (آ سید امیرحیدر) و خانواده اش آمده بودند خواستگاری من!! مثل تازه بالغها لب میگزم ولبخندم پهن صورتم میشود....یعنی.... وای من چه فکر میکردم و چه شد؟ دارد... 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 :نیل۲ 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 _مذهبی🌹 💞💞 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 نگاهم میرود سمت چادر روی تخت....نزدیکش میشوم و با اندکی تعلل از جا برش میدارم و سر میکنم(خدا رو چه دیدی؟ شاید چادری شدیم!) با ذوق جولان دهنده در دلم از اتاق خارج میشوم...آدرنالین در خونم بالا و پایین میپرد و دلم غنج اتفاق افتاده در زندگی ام را میرفت... خدایا زودتر دست این اتفاق را رها میکردی!افتادنش جان به سرم کرد! لحظه ای از خودم تعجب میکنم!این عشق چه بر سر (من) آدم می آورد!؟ سلام آرامی میدهم و با دیدنم همگی از جا برمیخیزند و با تعارفم دوبار مینشینند. زیر چشمی به شخص داماد نگاه می اندازم!نه اشتباه نمیکنم همان آقا سید خودمان است که کنار رفیق فابش ابوذر نشسته و سر به زیر انداخته! *** سکوت معمولی و قابل پیش بینی ای بینمان برقرار شده.... آن بیرون بعد از صحبت های معمولی،کربلایی رفت سر همان اصل مطلب معروف و بالاخره بحث افزایش قیمت خانه و مسکن ومرغ وجان آدمیزاد رسید به ما دو نوگل نو شکفته! قرار شد برویم توی اتاق حرف بزنیم از خودمان... دست و پایم یخ کرده بوداصلا... من هیچگاه نمیدانستم یک حس درونی تا این حد آدم را برون گرا میکند!مثلامن دلم میخواست آن لحظه از فرط شادی فریاد بزنم! سکوت را او میشکند...خب بهتر بود _خوب هستید شما ان شاءالله؟ من عالی بودم جناب! _خوبم ممنونم.... لب تر میکند و میگوید:خب ...راستش من فکر میکردم امشب اینجا مهمون شما نباشیم با توجه به اتفاقاتی که تو خونه افتاد! به مزاجم خوش نیامد حرفش! ادامه میدهد:اما خوشحالم که اتفاقات بر خلاف تصوراتم رقم خوردصبر نداری آیه!!صبر نداری!اتفاقااین حرفش گوشت شد به تنم چسبید! چیزی نگفتم و رفت بالای منبر:خب میشه گفت ازدواج شاید بعد از تولد مهم ترین مقوله زندگی آدمه! اینکه کی کنارت باشه کی همراهت باشه کی دست تو دستت بزاره کی کنارت باشه و زندگی رو زیبا کنه برات...کی زندگی کردن رو برات سهل و آسون تر کنه...مرهم باشه نه دردت.... میدانی آیه این آقا همانی است که تو میخواهی جای خودت دارد حرف میزند! باید حرفی میزدم:دقیقا همینطوره که میفرمایید...آرام میگوید:خوبه... خب من حس میکنم هرچند سطحی ایده آل هام روتو شما دیدم... امشب شب جالبی بود... خدا داشت همه جوره سنگ تمام میگذاشت... صحبت های خوبی بود او از خودش گفت از کار و بارش که قرار نیست اینجا باشد و به احتمال زیاد در بوشهر ساکن میشود همراه همسرش... خنده ام گرفته بود وقتی به جدیت تمام گفت:در خصوص شاغل بودن همسرم هم...باید رک بگم من از کار کردن زن تو محیط زنونه کراهت دارم و تو محیط مختلط مخالفم! چه محمد وار حرف میزد این امیرحیدر... اینها چقدر شبیه هم بودند دلیل هم می آورد برایم که زن وظیفه اش پول در آوردن نیست وظیفه اش آرامش دادن به مرد است رنگی کردن زندگی وظیفه اش خانمی کردن است و مادر بودن وظیفه اش گرم کردن خانه است و پول درآوردن را خدا به عهده ی مرد گذاشته! خب غیر عقلانی بود اگر من رگ فمنیستی نداشته ام بالا بزند و مثل بنده خدایی اجتماع اجتماع کنم و نطق غرا کنم که استعداد هایم در خانه تلف میشود! هرچند اینها را نگفته جوابم را داد که :زن استعدادش در نسل پروری است! که انشیتن و ادیسون وحتی ماری کوری یک مادر یک زن پشتشان بود! زن وظیفه اش پشتیبانی است...البته که من مانع پیشرفتتون نمیشم و اگه قصد ادامه تحصیل داشته باشید مشکلی نیست و اصلا این مرد چه زیبافکر میکرد! اصلا تو خوشت می آمد از زن بودن....تعریفش از دنیا هم قشنگ بود... میگفت من در وهله اول یک طلبه ام و بعد یک مهندس دارد... 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 :نیل۲ 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #دمی_با_شهدا 🌹شهید ابراهیم همت: پیام من فقط همین است که در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🔵 برخورد مناسب و شایسته با همسر 🔻قرآن کریم در این باره می‌فرماید: ✨«و عاشِروهنَّ بالمعروف»؛ «شما مردان با همسرانتان به طور شایسته معاشرت کنید.» 🌹رسول اکرم (ص) فرمودند: برادرم جبرئیل در باره حقوق زنان به من خبر داد آنقدر در باره زنان سفارش کرد که من گمان کردم که جایز نیست برای مرد که به همسرش حتّی اُفّ و سخنی لطیف‌تر از گل بگوید، بعد گفت:‌ «ای محمّد، در مورد زنان از خداوند بزرگ بترسید، زنان آن‌ها هستند که شما آنان را به همسری گرفته‌اید و به سبب سخن و کتاب خداوند و سنّت و شریعت پیامبر،به شما شده‌اند 🍃 حقوق واجبی بر عهده شما دارند بنابراین با آن‌ها با مهربانی رفتار کنید و دل‌هایشان را خوشحال کنید. تا آن‌ها هم با شما خوب زندگی کنند،در به آن‌ها سخن زور نگویید. و اذیّت و غضب ناکشان نکنید.» 📚 بحار الانوار ج ۱۰۳ ص ۳۵۱ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_347791213086113911.mp3
305.5K
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❓ سوال : زمان فشار قبر چه موقعی است ؟ 🗂 حجت الاسلام عالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #کلیپ 🍯در صورتی که زنبورهای عسل🐝 از کره زمین ناپدید شوند انسان ۴ سال بعد از آن منقرض می شود. 📺این فیلم را حتما ببینید 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ الهی 🙏 با خـاطری خسته از اغیار و به فضل تو امیدوار دست از غیـــر تو شسته و در انتظار رحمتت نشسته ایم😔 بدهی کریمی، ندهی حکیمی، نخوانی شــاکریم و برانی صابریم الهی احوالمان چنانست که میدانی و اعمالمان چنین ست که می بینی😔 مهربانا🙏 مشتی خـاک را چه شایـد و از او چه برآید و با او چه باید ؟ در دریای رحمتِ رمضانت 🌙 دستمان بگیر 😔✋ که به مهربانیت سخت محتاجیم🙏 آمیـــن یـــا رَبَّ🙏 انیـس قلب خـود تنهــا خـــدا کـن❣ خــدا را در دل شبــہا صــدا کــن ✨ زخوف حـق چـو اشکـے را چکاندے😔 بحــال ما هم دعا کن...🙏 ✨شب بخیر التماس دعا ✨ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❣ ❣ 🍂با خیال رخ زیبای ای راحت جان 🌼 از دیدنِ روی دگرانیم هنوز 🍂تا که تو کی برسی زین سفر و دراز 🌼حیف و صد حیف که از هنوز 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ‍ ‍ 🌸شروع صبحتون معطر به ذکر شریف 🌸صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 🌸 و خاندان مطهرش 🌸 🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
838330383(1).mp3
1.22M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 💚 ❤️ با صدای استاد : فرهمند 👤 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🗓 امروز سه شنبہ ↯ ☀️ ٣٠ اردیبهشت ١٣٩٩ 🌙 ٢۵ رمضان ١۴۴١ 🎄 ١٩ می ٢٠٢٠ 📿 ذکر روز : یا ارحم الراحمین 🍃🌸 اگر خواهان جهان باقی هستید، پس به جهان فانی زُهد بورزید... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
جزء 25.mp3
9.01M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 〖ترتیل قرآن〗 5⃣2⃣(تحدیر) جزء بیست وپنجم قرآن کریم ✨حجم 7.8 مگ 🎙قاری: احمد دباغ|🕕زمان: 34 دقیقه ثواب سی جزء را هدیه بدهیم به امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) و روح علما وشهدا و تمام اموات بنده حقیر و شما بزرگواران 🌸🍃 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 صفحه_96 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
13990228_39446_128k.mp3
21.6M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🔊 صوت کامل بیانات رهبر معظم انقلاب در ارتباط تصویری با نمایندگان تشکل‌های دانشجویی. ۹۹/۲/۲۸ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 _مذهبی🌹 💞💞 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 اتمام حجت کرد که زندگی کنار یک طلبه سختی های خودش را داردکه بعد اجتماعی زندگیمان بیش از همه با بعد شخصی اش قاطی است! که مردم اشتباه برداشت کرده اند حرفهای منبری ها را برای همین است که حتی طاقت دیدن مبل راحتی در خانه ما آخوند هارا ندارند که همیشه انتظار فقر از ما دارند!!! و این را اضافه کرد که او به وظایفش آگاه است و شان من را در نظر دارد و وظیفه اش این است که زندگی بسازد برای من در شان خودم... و من هم البته حرفهایی زده بودم ... از خودم گفته بودم وانتظاراتم...از اینکه مرد میخواهم ....میدانید قرآن که میخوانی آیه ایست که میگوید مردها (قوَام) زنان هستند و قوَام یعنی به پا دارنده و قائم یعنی ایستاده و خب مرد لازم است تا تو را به پا دارد...مردت که مرد باشد می ایستاند تورا!!!! و شاید این سطحی ترین خواسته یک زن از مردش باشد!(قوام بودن!) از زندگی و معاش هم غافل نشدم ودروغ چرا من دختر پرخرجی بودم... و خب با کار نکردن خیلی هم مخالف نبودم... من و مادرم تفاوت زیاد داشتیم...اجتماع از نظر من خانواده بود...مادر بودن و زنیت کردن و توی خانه ی چند ده متری اجتماع ساختن... حرف زیاد زدیم و بعد از حدود دوساعت دل کندیم و بیرون زدیم...قرار شد چند بار دیگر صحبت داشته باشیم و چون محرم و صفر نزدیک بود اگر به نتیجه ای رسیدیم قبل از محرم محرمیتی بینمان خوانده شود و بعد هم عقد و باقی تشریفات...خب ازدواج آنقدرها هم که میگویند سخت نیست... *** دو هفته ازآن شب گذشته بود و ما تقریبا یک روز درمیان همدیگر را میدیدم و حرف میزدیم ازخودمان دیگر تقریبا مطمئن شده بودم تصمیمم یک تصمیم احساسی نیست و خودش پیشنهاد داد تا آخرین فکر هایم را بکنم و اگر موافق بودم موافقتم را اعلام کنم...میگفت هرچه بیشتر طول بکشد بیشتر توهم شناخت پیدا میکنیم.... شب قبل تصممیم را گرفته بودم...یکی دو ماهی بود که طرحم تمام شده بود و حالا من پرستار قرار دادی آن بیمارستان بودم.... بسم اللهی گفتم و برگه ی استعفا را پر کردم و تحویل سر پرستار دادم. ... نسرین و مریم وهنگامه و باقی دوستانم که از تصمیمم با خبر شدند با چهره های گرفته دلیل خواستند و من هم گفتم که چه پیش آمده...سرزنشم میکردند که چرا این شرایط را قبول کردم و من خوشحال بودم... البته که دلم تنگشان میشد... داشتم با آنها حرف میزدم که صدای آیین راشنیدم... _خانم سعیدی.. بی جهت دلم ریخت و برگشتم سمت صدا... _بله؟ اخمهایش در هم بود _میشه چند لحظه وقتت رو بگیرم؟ سری تکان داد و اشاره کرد که همراهش بیرون بروم... فردای خواستگاری بود که ماجرا را به مامان حورا خبر دادم و از فردای همان روز بود که خیلی کم دیده بودمش و هروقت هم دیداری صورت میگرفت تنها سلام بود وخداحافظ .مامان حورا شاید آنطور که میخواستم استقبال نکرد. شاید دلش میخواست دخترش عروسش هم بشود ولی خب نمیشد.... همراهش روی همان نیمکت سرد و معروف نشستیم...چند لحظه سکوت کرد و گفت: _دروغه اگه بهت بگم خوشحالم...چون نیستم...نمیدونم چرا...انتظار نداشتم اولین تجربه احساسیم همچین عاقبتی داشته باشه.... هیچ نگفتم و تنها سکوت کردم.... ادامه داد:این روزا داشتم فکر میکردم اگه منم ریش پر پشت داشتم دراون شانس داشتم برای بردن دلت؟ پوزخند زدم گرفتار ریشه بود دلم! ریش را که عذر تقصیر غیر آدمیزاد ها هم دارند! دارد... 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 :نیل۲ 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 _مذهبی🌹 💞💞 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 آرام گفتم:من آدم ظاهر بینی نبودم....امیدوار بودم حرفها و تفاوتها رو درک کنید... سری تکان داد و بعد از چند دقیقه سکوت با لحن محزونی گفت:من هنوز شانسی دارم؟ باورم نمیشد این آیین باشد!اقتدارش کجا بود؟ با لکنت گفتم:آ...آقا...آیین من ..خب من...دستهایش را بالا گرفت و گفت:فهمیدم....امیدوارم خوشبخت بشی.تو لایق بهترین هایی و رفت... دلم گرفت...دلشکستن را من بلد نبودم...دلت را بی جهت نشکن آیین دانای کل (فصل آخر) نگار چشمش به کتاب بود و فکرش جای دیگر...غروب امروز عمه اش آمده بود وبا شرمندگی گفته بود امیرحیدر دلش جای دیگری است.آمده بود و سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کرده بود بل بشویی در خانه به پا بود و او مطمئن بود دیگر روابطشان مثل سابق نمیشود. انصاف داشت و با همان انصاف اندیشید امیرحیدر که تقصیری ندارد.مادر و عمه اش بودند که بریده و دوخته بودند بی آنکه نظر امیرحیدر را بپرسند. و حتی او هم شاید توهم عشق میزد به همان دلیلی که تا بوده حیدر بوده...او هم شاید اگر واقعی تر فکر میکرد با خیلی چیزها کنار نمی آمد.از کنار گذاشتن شغل معلمی که آرزوی همیشگی اش بود تا دوری از خانواد ه اش و خیلی چیزهای دیگر... نگار هم شاید علی رقم میل باطنی اش خوشحال بود برای آن خانم بدون کسره ! خوشحال بود که کسی چون حیدر نصیبش شده و حالااو بود ودرد دل کندن از یک رویای همیشگی.... مهران خیره به پنجره های خانه ی ابوذر بود.بعد از چندماه با خودش کنار آمده بود و آمده بود برای عذر خواهی از برادر غیرتی یک خواهر! دسته گل را جابه جا کرد و بعد از کمی تعلل زنگ در رافشرد. بعد از چند لحظه صدای زهرا آمد که میپرسد کیست؟ _منم خانم صادقی مهران از دوستان ابوذر زهرا پیش از اینها منتظر این همکلاسی همیشه همراه بود با خوشحالی در را باز میکند:بفرمایید آقامهران خوش آمدید.... ابوذر با شنیدن نام مهران سرش را از کتاب پیش رویش برداشت و پرسید:کی بود زهرا جان؟ _آقا مهران دوستت بود... و بعد چادر را روی سرش انداخت و رفت تا در خانه راباز کند!ابوذر متعجب به در نگاه کرد .... حقیقتا انتظارش را نداشت! بعد از چند لحظه مهران و دست گلش هر دو وارد شدند. ابوذر روی تختی که در هال بود کمی جابه جا شد و مهران با لبخند محزون و سر به زیر نزدیکش شد. زهرا تعارفش کرد به نشستن و بعد رفت به آشپزخانه تا بساط پذیرایی را آماده کند... چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد و بعد مهران بر خجالتش فایق آمد _خوبی ابوذر؟ ابوذر به خوبی درک کرده بود خجالت دوستش را بزرگوار تر از این حرفها بود که به روی دوستش بیاورد خطاها را! _خوبم آقا مهران.... و سکوت تلخ دوباره برگشت...مهران اینبار دیگر طاقت نیاورد و بی مقدمه ابوذر را در آغوش گرفت:شرمنده ام رفیق ...من اونقدری که فکر میکنی نامرد نیستم.... ابوذر سخت تر او را فشرد و گفت:کی گفته تو نامردی؟آروم باش داداش... _اگه...اگه من نبودم ...تو امروز این حال و روزت نبودابوذر آرام میخندد و میگوید:چی میگی؟ قسمت این بوده! تو نه یکی دیگه.... مهران آرام از آغوشش بیرون آمد و گفت:من شرمنده ام ...شرمنده ی تو...شرمنده ی خانوادت وحتی شرمنده ی اون دختر.... ابوذر لبخندی میزند و میگوید:من و خانوادم که نه ولی در خصوص اون خانم...بهت حق میدم... ترس عجیبی به دل مهران چنگ زد. آرام گفت:من ...من نمیدونم باید چیکار کنم ابوذر؟ دارد... 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 :نیل۲ 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #حدیث_گرافی 🔸امیرالمومنین علی (علیه السلام) : دنيا گذرگاه عبور است، نه جاي ماندن، و مردم در آن دو دسته اند يكي آنكه خود را در دنيا مي فروشد و به تباهي مي كشاند، و ديگري آنكه خود را خريد و آزاد كرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🔺تذکر حاج قاسم به یک مسول درباره فرزند یک شهید / شرط حاج قاسم سلیمانی برای هدیه انگشتر 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «#سمت_خدا» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ‼️ 🔆آیـت الله مجتهــدی تهراني(ره) 💟 هیچ دعایی را کوچک نشمارید، شاید استجابت در همان دعا باشد. 🔹بعد از هر نماز دست خود را بلند کن و حاجت از خدا بخواه، هرکس بعد از نماز یک دعا پیش خدا دارد که حاجت بگیرد،‌آن وقت بلند می شود و میرود. 🔸تا نماز خود را خواندی بلند نشو، برو و تعقیبات بخوان،‌دعا بخوان. 🔹همانطور که بادبادک بدون دنباله بالا نمی رود،‌نمازم بدون تعقیبات بالا نمی رود. 🔸بعد از نماز حتما تعقیبات بخوان، بنشین در ِ خانه خدا و گدایی کن و حاجت بخواه،‌شاید همین امشب دعایت گرفت. 🔹انسان باید در گدایی از خدا سماجت کند، خود خدا می فرماید: «اُدعوُنی اَستَجِب لَکُم» 🔸شما بخوانید مرا، من دعایتان را مستجاب می کنم. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌