eitaa logo
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
5.4هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
10.9هزار ویدیو
88 فایل
👈حضورشمادرکانال باعث افتخارماست♥ . . ☑️با فورواردکردن مطالب درثواب آن شریک شوید♥ . . . مدیر 👉 @MoRTEzA01993👈
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5875077444846749638.mp3
1.5M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ⏰ 1 دقیقه 👆 ✅ منبرهای بی عمل ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🔴 سردار سلیمانی نبود، عراق را فتح می‌کردیم 🔹 سه عضو گروهک تروریستی داعش که قصد عملیات انتحاری در ایران را داشتند به اتهام محاربه محاکمه شدند. 🔹 متهمان سه سال قبل در قالب یک تیم ۲۱ نفره وارد ایران شده بودند که در یک روستای مرزی شناسایی شدند. در جریان درگیری با نیروهای نظامی ایران، پنج نفر از اعضای این گروهک تروریستی به هلاکت رسیده و ۱۶ نفر دیگر دستگیر شدند. 🔹 یکی از این داعشی‌ها با نپذیرفتن حکم محاربه می‌گوید: بعد از اقداماتی که سردار سلیمانی در عراق انجام داد، اوضاع ما خیلی بد شده‌بود. به طوری که آذوقه هم نداشتیم .امیرمان ابوخدیجه با گذشت از مرز، یک شکارچی را گروگان گرفت تا بتواند به غذا برسد. من سلاحی نداشتم و سلاح‌ها متعلق به ابوخدیجه بود. 🔹 متهم دوم که به گفته خودش با یک کلیپ جذب داعش شده می‌گوید: اگر سردار سلیمانی نبود الان عراق را فتح کرده و حکومت اسلامی را در آنجا برپا کرده‌بودیم. شما در ایران باید با زنان برخورد شدیدی انجام دهید و زنانی را که روسری می‌پوشند، در شهر شلاق بزنید. 🔹 سومین متهم هم در دفاع از خود گفت: من فکر می‌کردم جذب داعش شوم فقط قرار است عشق و حال کنم. اما آنها دنیایی دروغین به من نشان دادند. وقتی به عراق رفتم تازه فهمیدم گروهی خشن هستند که رحم ندارند. حتی می‌خواستند من را نیروی انتحاری کنند که قبول نکردم. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❤️ با استرس تمام و لرزان به سمت ڪلاس قدم برمیدارم،درست مقابل درب ورودے ڪلاس قرار مےگیرم،اب دهانم را با استرس قورت مےدهم و کمے نفس مےگیرم و ارام ارام ان را بیرون ميدهم،دستان لرزانم را به سمت در مےبرم و لحظه اے مڪث مےڪنم،باید اتمام حجت ها را مےڪردم،اینڪہ چه بگویم و چہ بڪنم؟ چند تقه به در مےزنم و خود را براے شدید ترین برخورد اماده مےڪنم،همهمه ڪلاس ڪاهش مےیابد و سریع دستگیره در را مےفشارم و ان را به داخل هول مےدهم و درست مقابل در مےایستم و سربه زیر مےگیرم ... خبرے از استاد نمےشود... مشغول تدریس است و حتے براے لحظه اے هم نیم نگاهے به من نمےاندازد و چیزے هم نمےگوید... سمانه مدام با ایما و اشاره،مےگوید ڪہ ڪیفم را بردارم و بروم... همین ڪہ یڪ قدم به سمتش برمیدارم،استاد به حرف مےاید و مرا مخاطب قرار مےدهد... استاد_خانوم ڪجا؟مگه من اجازه دادم؟ _ميبخشید،مےخواستم ڪیفمو بردارم... استاد_اها،خب پس ... به سمانه اشاره مےڪند و مےگوید:شما بدین بهشون...لطفا هم هرچه زودتر ڪلاسو ترڪ ڪنید بیشتر از این وقته ڪلاسو نگیرین و اختلال در نظمش بوجود نیارین...مثل اینکه مطلع نیستید این کارا همه حق الناسه! مرا جلوے انهمه دانشجوے مخالف عقایدم ،اب ڪرد... دندانم را میسابم و به محض گرفتن ڪیفم ارام خدانگهدارے مےکنم و از ڪلاس خارج مےشوم... ڪیف را به زیر چادر مےبرم وشماره میعاد را مےگیرم،نام حضرت یار روے صفحه ام نقش مےبندد و میشود دلیل ارامشم... با اولین بوق جواب مےدهد... میعاد_سلاااام خانوووم،میبینم ڪہ در شدین بیروون _بعله،به لطف تماسه شما میعاد اینبار جدے مےگوید:توهین نڪرد؟ گرفته ميگویم:نه خیلے،فقط از اینڪہ اونایے ڪہ باهام زمین تا اسمون فرق دارن خوشحال شدن از رفتار اینجوری استاد با من،ناراحت شدم... میعاد_اشڪااال نداااره،الاناس چشمت منور شه به لباس اینا،همه چے از یادت میره... ریز میخندم،میگوید:من بیام دنبال خانووم؟ _بله بفرماایید،منتظریم اقااا میعاد_مراقب خودت باش،فعلا،یاعلے _شمام مراقب خودت باش ،یا زهرا تماس را قطع مےڪنم و به سمت محوطه بیرونے دانشڪده قدم برمیدارم و روے نیمڪتے مےنشینم و منتظر امدنش مےمانم... چند دقیقه بعد همراهم زنگ مےخورد،میعاد است،مےگوید ڪہ بیرون بیایم و به یڪ خیابان بالاتر بروم... همین ڪار را هم مےڪنم و از دانشڪده خارج مےشوم و به سمت خیابان بالاتر ڪہ ترافیڪ سبڪے داشت،مےروم... به محض اینڪہ مےرسم،چند قدم جلوتر ماشینش را مےبینم،با قدم هاے بلند خود را به او مےرسانم... به محض رسیدنم از ماشین پیاده مےشود میعاد_سلاااام،عروس خانوم خسته نباااشن! معذب سربه زیر مےگیرم و میگویم:سلام بر عامل اخراجم از ڪلاس،سلامت باشے میعاد_فکر کنم تا عمر دارم اینو قراره بشنوم... _نمیدونم،بستگے داره... لبخند دندان نمایے میزند و اشاره مےڪند تا بنشینم... به سمت دیگر ماشین قدم برمیدارم و در جلو را باز مےڪنم و ارام مےنشینم... بوے خنڪ عطرش،روحم را نوازش مےدهد... _وااے چه بوے خوبے! عاشق این جور عطرام... میعاد دست مےبرد و داشبورد را باز مے ڪند و اتݣلنے را بیرون مےڪشد و مقابلم مےگیرد و لب مےزند:تازه گرفتم،قابل بانورم نداره... قیافه اش را ڪمے کج و معاوج مےڪند و مےگوید:مردونستااا _مودونوم میعاد‌_اها،خب پس، وقتے مودونے منم حرفے ندارم... به سمت روسرے ام مےگیرد و چند پیس به ان مےزند... _مررسے میعااد میعاد مےخندد و شروع مےڪند به حرڪت... :اف.رضوانے 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❤️ چند دقیقه بعد به تئاتر شهر مےرسیم و از مقابل ان رد مےشویم و پایین تر مےرویم... میعاد ماشین را به پارڪینڱ یڪے از پاساژ ها مےبرد و انجا ماشین را نگه مےدارد... از ماشین پیاده مےشوم و ڪمے بالاتر منتظر میعاد مےمانم... صداے میعاد در گوشم مےپیچد،به سمتش برمیگردم... میعاد:بریم خااانوم؟ با لبخند مےگویم:بریم... همراه هم از پارڪینگ خارج مےشویم و درست از سمت راست ان وارد پاساژے مےشویم ڪہ ابتدا تا انتهایش مزون لباس عروس بود ڪت و شلوار دامادے... راهرو اول را ڪہ پشت سر مےگذاریم،میعاد به حرف مےاید و مےگوید:مورد پسند نبودن؟ _چراا از چنتاشون خوشم اومد،حالا بازم بریم ببنیم میعاد نفس عمیقے مےڪشد و مےگوید:خب خدااروشڪ،گفتم حتما خوشت نیومده و پسند نڪردے... _شما چے اقا میعاد‌؟ میعاد_والا همه اش شبیه همهـ... مےخندد،از حرفهایش خنده ام مےگیرد... _خب،ڪت شلواره دیگه،لباس عروس نیس ڪہ هر دفعه یه مدل باشه... میعاد_اره خب،ولے حسودیم میشه _جااانم؟حسودے؟؟نکنه به من؟؟ میعاد_بععله _یاخداا... قیافه اش را مظلوم مےڪند و مےگوید:هرچے چیزاے قشنگه واسه خانوماس _ببخشید دیگه،اقایون نمیتونن دامن بپوشن... میعاد_یه چیز بگم _نڪنه مےخواے بگے لباس عروسمو مےخواے؟ مستانه مےخندد لب به دندان مےگیرد و ميگوید:هییین،استغفرالله... میعاد_حالا جدا از شوخے،چه مدلے مد نظرته محنا خانوم؟ متفڪرانه خیره مےشوم به لباس ها و مردد مےگویم:نمیدونم متعجب مےگوید:مگهه میشهه؟؟ دخترا از بدو تولد تا چن روز قبل عروسے فقط در حال وصف و ڪشیدن لباس عروسن،اونوقت تو نمیدونے؟؟ ارام مےخندم و مےگویم:اخه اون موقع ها یعنے تا همین چند وقت پیش یه مدلے همیشه دوست داشتم ولے بعد یه اتفاقایے ڪہ افتاد،مجبور شدم رو علاقم پا بزارم... میعاد:خب،من واست انتخاب ڪنم... چشمانش مےخندند،ارام چشمانم را روے هم مےگذارم... از من جدا مےشود و ڪمے جلوتر مےرود و پس از وارسے لباس ها به من اشاره مےڪند ڪہ به سمتش بروم... نزدیڪ او مےشوم،ڪمے به سمتم خم مےشود و با انڱشت به لباس مدنظرش اشاره مےڪند و مےگوید:این چطوره؟؟؟ دوباره بغض جانم را مےدرد... گرفته جواب مےدهم:خوبه،همونیه ڪہ میخواستم! میعاد_خب پس،بریم داخل؟ سر به زیر مےگیرم و مےگویم:درست همون مدلیه ڪہ دوست داشتم،ولے چون استیناش بازه نمیتونم... میعاد_عه؟؟خب همه خانومن دیگه تو مجلس،چه اشڪالے داره؟ _نه مسئلہ اون نیست،مسئله اون جاے زخمیه ڪه رو بازوم مونده،دوست ندارم تو دید باشه... میعاد متوجه حالم مےشود،چشم از چشمانم مےگیرد و مےگوید:محنا جانم اشڪال نداره ڪہ این نشد،بعدے!اصلا اگه پیدا نڪردے،میدیم هر مدلے ڪہ خواستے خیاط برات بدوزه... سنگینے نگاه غمگینش را حس مےڪنم،چشمان پرشده از اشڪم را میدوزم به چشمانش... مےگوید:عه؟محنا جان،ناراحت نباش دیگه...باشه؟ باشه اے مےگویم و دستم را روے چشمانم مےڪشم... :اف.رضوانے 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌴𝑮𝒐𝒐𝒅 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕 🌙امیدوارم در این شب زیبا 🦋پروانه آرزوهایتان 🌹بر زیباترین گلهای 🙏🏻اجابت بنشیند... ❤️دلتون مملو از نور الهی 🌹شبتان در پناه خدا🌹 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❣️ ❣️ خورشــید مــن تویی و بی حضور تو صبحم بخیر نمی شود ای آفٺاب من گرچهره نڪنی ازنقاب خود دمیده نگردد به خواب من 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 💖به علی فاتح خیبر صلوات 💚به علی شافع محشر صلوات 💖به علی همسر والای بتول 💚به علی ساقی کوثر صلوات 💖اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚وآلِ مُحَمَّدٍ 💖وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
www.sahebzaman.org پایگاه فرهنگی صاحب الزمان 2.mp3
1.27M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🗓 امروز پنجشنبه ↯ ☀️ ٢٣ مرداد ١٣٩٩ 🌙 ٢٣ ذی الحجه ١۴۴١ 🎄 ١٣ آگوست ٢٠٢٠ 📿 ذکر روز : لا اله الا الله الملک الحق المبین 🍃🌸 با چيره شدن بر عادتهاست كه مى توان به بالاترين مقامات رسيد. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 صفحه_166 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🙏 التماس دعا 🙏 🍃✨در آستانه عید غدیر به یاد محبّان مولا امیرالمومنین ع 💚 که آسمانی شدند بخوانیم و روحشون شاد و یادشون گرامی 😔🙏 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ✨ ترک «بسم الله الرحمن الرحیم» ✨ عبدالله بن يحيى بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد، صندلى "كرسى" در برابر آن حضرت بود، حضرت امر  فرمود كه بر آن كرسى بنشيند؛ عبدالله نشست، چيزى نگذشت كه چيزى بر سرش افتاد و سرش شكست و خون جارى گشت. حضرت امر فرمود آب آوردند و خون سرش را شستشو داد و فرمود: نزديك شو به من؛آنگاه دست بر شكاف سرش گذارد، در حالى كه عبدالله سخت بى تابى مى كرد، جراحت سر را به هم آورد و بهبود پذيرفت، گويا شكستگى پديد نگشته بود؛ پس از آن فرمود: 'اى عبدالله! سپاس خدايى را كه قرار داد گرفتاريها را كفاره گناهان پيروان ما در دنيا، تا در فرمان بردن حق، سالم بمانند و سزاوار مزد و اجر شوند'. عبدالله عرض كرد: 'اى اميرالمؤمنين به من مى فرموديد كه  چه گناهى سبب محنت مجلس شد، بسيار نيكو بود كه ديگر مرتكب نشوم؟' حضرت فرمود: 'هنگام نشستن، بسم الله نگفتى، اين مصيبت كفاره گناهت گشت؛ عبدالله عرض كرد: 'پدر و مادرم فداى شما! ديگر بسم الله را ترك نمى كنم'.حضرت فرمود: 'پس تو سعادتمند خواهى گشت'! 📘 تفسيرالبرهان ج۱ ص۴۵ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5877554081903413106.mp3
4.72M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ⏰ 5 دقیقه 👆 ✅ مصلحت 🔹 وزن اب فرات؟ ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❤️ جعبه لباس را به اتاق مےبرم،به محض رسیدنمان همراه میعاد زنگ مےخورد و مادرش با اصرار از او مےخواهد تا او را به اینجا بیاورد و مادره من هم انهارا برای شام نگه مےدارد... جعبه را گوشه اے به روے تخت مےگذارم و از انجا خارج مےشوم،تنها پنج روز مانده بود،تا روز عروسے... مادره میعاد به همراه مادرم در اشپزخانه پشت میز نشسته و غرق صحبت بودند... میعاد و امیرمهدے هم مشغول بحثهاے سیاسے و تحلیل اتفاقات اخیر بودند و این وسط من،تنها بودم... به سمت بشقاب هاے خالے ڪہ روے عسلے مقابل امیرمهدے و میعاد است،مےروم... همین ڪہ خم مےشوم و مےخواهم دست دراز ڪنم،میعاد مانع مےشود و مےگوید:شرمنده ،الان خودم جمع مےڪنم،شما بفرما بشین... _نمےخواد دوتا بشقابه دیگه! میعاد_نه بفرمایید... مےروم و ڪنار امیرمهدے روے یڪ مبل تڪ نفره مےنشینم و خود را با تلویزیون مشغول مےڪنم... میعاد ظرف ها را روي اوپن مےگذارد و مےاید تا ڪنار ما بنشیند... به محض نشستن،همراهش زنگ مےخورد... روے صفحه،نام سرهنگ احمدے را ميخوانم! یعنے ساعت هشت شب با او چڪارے ميتوانست داشته باشد؟ دایره سبز رنگ را لمس مےڪند و از خانه بیرون مےرود... مادرش متعجب به سمتم مےاید و مےپرسد:محنا جان،چیشد؟ _نمیدونم،اقاے احمدے بهش زنگ زده بود،رفت بیرون حرف بزنه... _اهااا،ببین چیشده! به سمتم مےاید و از دستم مےگیرد و مرا به اتاق مےڪشاند و مےگوید:فاطمه خانوم؟؟؟ مادرم از هال جواب مےدهد:جانم؟؟؟ _یه لحظه بیا... مادر به اتاق مےاید،مادره میعاد مےگوید تا لباسم را تن بزنم... مردد مانده بودم،این ڪار را بڪنم یا نه؟ به چشمان مادر نگاهے مےاندازم و او با چشم برهم زدنے مےگوید تا پیشنهادش را قبول ڪنم... _محنا جان،خودت میتونے بپوشے؟ لبخند ریزے مےزنم و سرے تڪان مےدهم... مادر مےگوید:طاهره جان لباسو دربیار،منم ندیدم چجوریه! مامان طاهره لباس را بیرون مےڪشد...چشمانش از شوق برق مےزدند... مادرم از او بدتر،انقدر ڪہ از شوق گریه اش مےگیرد و به سمتم مےاید و بوسه اے بر پیشانے ام مےزند... صداے باز و بسته شدن در مےاید و پشت بند ان صداے میعاد... مادرم لب مےزند:چیشد استین دار برداشتے تو ڪہ از این جور مدلا خوشت نمیومد... مےخواهم چیزے بگویم ڪہ طاهره خانم زودتر از من زبان مےگشاید مامان طاهره:وااے فاطمه خانوم،این ڪجا و اون مدلا ڪجا،صدبرابر از اونا قشنگ تره... لبخند دندان نمایے تحویلش مےدهم... مےگوید:عزیزم،نمےخواد الان بپوشے،همون بمونه روزه عروسے،بچم پررو میشه... معذب سربه زیر مےگیرم... مادرش به سمتم مےاید و ارام لپم را مےڪشد و بوسه اے بر گونه ام مےزند و مےگوید:خدا تو رو واسه میعادم نگه داره... :اف.رضوانے 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❤️ امیرمهدے از پذیرایی ما را صدا مےزند،متعجب از اتاق خارج مےشویم و هریڪ روے مبلے جا مےگیریم،میعاد مردد دستے به جیب شلوارش برده بود و مدام جلوے ما رژه مےرفت... بالاخره مادرش به حرف مےاید و مےگوید:میعاد جان،چیزے شده مادر؟ متعجب برمےگردد و مےپرسد:جاان؟؟ مامان طاهره_میگم چیزے شده؟ به سمتمان مےاید و سربه زیر مےگیرد و مےگوید:اره..یعنے نه... مامان طاهره:یعنے چے،اگه چیزے هست بگو... سرش را بلند مےڪند و خیره مےشود در چشمانم و ارام لب مےزند:راستش باید یه خبرے رو بهتون بدم... چشمانم را مےدوزم به لبهایش... قلبم با شدت تمام در سینه مےڪوبد،دستانم یخ ميڪنند... چشم از او مےگیرم تا اضطرابم ڪمتر شود... بالاخره به حرف مےاید و ارام و شمرده شمرده مےگوید:اقاي احمدي زنگ زدن.. مڪث ميڪند...مادرش مےگوید:خب... چشم از ما مےگیرد و گرفته مےگوید:گفتن ڪہ ڪوله شخصے اقاے صدیقے الان به دستمون رسیده... بدون توجه به بقیه گرفته مےپرسم:خودش چے؟ از خودش خبر ندارن! مےگوید:نه خبرے ندارن،فقط گفتن ڪہ فردا بیاید تحویل بگیرید،منم گفتم خودم میام ،میارمش... مادر نفس عمیقے مےڪشد،طاهره خانوم او را ارام مےڪند،امیرمهدے هم ڪہ مثل همیشه خیره مےشود به یڪ نقطه و سکوت اختیار مےڪند... احساس مےݣنم،میعاد،چیزے میداند ڪہ ما نمیدانیم،احساس مےڪنم دارد چیزے را از ما مخفے مےڪند،شاید هم با در نظر گرفتن شرایط است ڪہ چیزے نمےگوید... مادر از جایش بلند ميشود و به اشپزخانه مےرود و خود را مشغول مےڪند... به سمت میعاد مےروم و اشاره مےڪنم به اتاق بیاید... وارد اتاق مےشود و ڪمے در را مےبندد و متعجب مےپرسد:چیزے شده محنا جان؟ روے تخت مےنشینم و مےگویم:نه،فقط احساس ميڪنم دارے یه چیزے رو مخفے مےڪنے،یه چیزے رو میدونے و نمیگے! میعاد چیني به پیشانے اش مےاندازد و جدے مےگوید:من چیزے نمیدونم که بخوام مخفیش ڪنم... این را ميگوید و از اتاق بیرون مےرود... نا ارام تر از قبل مےشوم،با این رفتن و نماندن ثابت ڪرد ڪہ چیزے میداند ڪہ ما از ان بيخبریم... از طرز برخوردش ناراحت مےشوم... گوشه اے ڪز مےڪنم و در لاڪ خود فرو مےروم... از او انتظار چنین برخوردے را نداشتم 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🎬 "دروغگوی یمانی" ❓ آیا سید یمانی خروج کرده است؟ ❓احمدالحسن کیست؟ 👤 استاد رائفی پور 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🎬 کلیپ : نیکی به والدین بعد از مرگ آنها 👤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5879805881717098622.mp3
1.55M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ⏰ 1 دقیقه 👆 ✅ انصاف در سخن ولو در مورد دشمن ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸𝑮𝒐𝒐𝒅 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕 ﻓﺎﻧﻮﺱ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ... ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺣﺎﻝِ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺏِ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ. 🌹شبتان در پناه خدا🌹 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌